احسان نراقی در کتاب سرگذشت خود از قول ژان پیاژه که یکی از استادانش بوده روایت میکند که به او توصیه کرده که در بررسی نظریّات، همیشه یک مسأله را فراموش نکند و آن هم این است که نظریّهی درست تر را همیشه بین دو قطب افراط و تفریط پیدا کند. مثلاً در رابطه با تأثیر متقابل ذهن و مغز عدّهای اصالت را به ذهن می دهند و عدّهای به مغز. برخی در زندگی انسان را اسیر جبر میدانند و جمعی در بیقید بودن ِاختیار تا جایی میروند که میگویند اگر معلولی قهرمان دو نشود خودش مقصّر است. همینطور است پرسش مشهور آزادی یا عدالت.
گاهی در بررسی سخنان کسی نیاز نیست خیلی راه دوری برویم ، خودش چشم اسفندیارش را نشان میدهد. یکی از اهل سیاست از قول آندره مالرو اخیراً عنوان کرده که اگر کسی در بیست سالگی چپ نباشد احساس ندارد و اگر در چهل سالگی راست نباشد عقل ندارد.
اگر تنها جملهی اوّل یا دوّم را گفته بود، باید در بارهی جوانی و اینکه همیشه ملازم تهوّر به معنای دقیقش نیست سخن میراندیم. تهوّر در عربی به معنای شجاعت نیست، بلکه به معنای خود را در مخاطره افکندن است از روی کم عقلی، مثل حمله صدام به کویت که محاسباتش اشتباه درآمد. عقل یا عقال که پایبند شتر است به درد همین لگام زدن به فوران احساسات در جوانی میخورد و گرنه میانسالان ِآرام گرفته که نیازی به مهار ندارند. هردو جمله ریشه در تقابل عقل- یا خرد، حزم ،احتیاط و دوراندیشی- با احساسات- یا عشق و شور و مهر- دارد که مبتنی بر درک نادرستی از عقل و عشق و انسان است، درکی که بر پایه تعریف تحریف شده و مذمّت کنندهی عقل در متون سنّتی ما خصوصاً متون عرفانی است. بله احساس ممکن است بیمهار شود ولی عقل خودْ دلیل ِراه است و تشخیص میدهد که انسان ِبی احساس انسان نیست. ما بی پالودن سرچشمههای فکری خود و با التقاطی از افکار سنّتی و اندیشههای ترجمهای ِبومی نشده خواهان ِتحوّلیم و پس از شکست، به دنبال مقصّر میگردیم ولی به خود شک نمیکنیم.اینها را نوشتم ولی بحث اصلاً سر چیز دیگریاست.
ایشان این را نوشته که یعنی اگر ما روزی چپ بودیم یا بهتر بگویم از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتیم جوانی کردیم که اصلاً عیب نیست و اقتضای آن دوران بوده و کسی حق ایراد گرفتن از ما را ندارد و اگر کسی جوان است و میگوید که کار ما اشتباه بوده به خودش شک کند چون حتماً بیاحساس است. اگر هم اکنون به سلک بی آرمانها درآمدیم و دیگر بیش از آنکه شعار و دغدغهی فقر و فلاکت محرومان جهان را داشته باشیم می گوییم کلاه خود را بچسبیم که باد نبرد، ما را به ایستادن مقابل غولی که زمانی امپریالیسم می خواندیمش چه کار، شما هم خیلی جوش نزنید به سن ما که برسید مثل ما میشوید. مایی که تعریف از خود نباشد خیلی عاقلیم.
توجه به همین نکات برای فهم و نقد کلامش کافی است ولی آنچه دغدغه صاحب این قلم است این است که جوانان امروز آخر و عاقبت آرمانگرایان دیروز را میبینند یا نه؟ که اگر درست توجه نکنند همین فرجام گیرم با سروشکلی متفاوت در انتظار آنان است. روزنامه نگاری خوشنام از جوانیش نوشته که کتب مارکسیسم را مثل کتاب دعا میخواندند و امروز از فقر کوبا مینویسد که حاصل ایستادن مقابل قدرت برتر جهان است. چه کار کنیم؟ آیا میپسندیم که ایران دبی شود یا ابوظبی؟ راهش ساده است از همین فردا می توان کار را آغاز کرد با به رسمیّت شناختن اسرائیل، سیر که شدیم مشکل حل است؟ یا نه مثل کاسترو یا احمدی نژاد- که البتّه کشورش به مدد نفت مثل کوبا نیست ولی اگر به بیعقلی خود در پرونده اتمی ادامه دهد، با انواع تحریمها معلوم نیست که سرانجام بهتری بیابد- با شاخ و شانه کشیدن و توهّم الگوی ملل بودن به استقبال رویارویی برویم؟ واقعاً نمی توان در میانهی راه جایی را پیدا کرد؟
در جنگ اخیر اسرائیل عدّهای بزدلانه برای حزب الله تاریخ مصرف تعیین میکردند که حداکثر دو ماه دیگر و... بعد که پیش بینی آنها نادرست از کار درآمد جز سکوت چیزی نشنیدیم و از طرف دیگر گروهی خود را برای عملیّات استشهادی آماده میکردند. امید من به نسل خود است که خرد و میانه روی و مهر را با هم داشته باشد و حق هر کدام را جداگانه بدهد از عاقبت شورشیان دیروز که امروز علم تسلیم برافراشتهاند پند بگیرد و ایمان داشته باشد که راه درست نه در تندرویاست نه سازش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.