یکی از شاعران نوگرا به شاگردانش سپرده بود که پس از دوران اوّلیهی شعر سرودن که بسیاری قالبهای کهن را تجویز می کنند تا شاعر جوان ابتدا با کلمات دست و پنجه نرم کند سپس به قالبهای آزاد رو بیاورد، دیگر تن به وسوسهی غزل و مثنوی سرودن ندهند که ممکن است بروند و باز نیایند. چرا؟
واقعیّت این است که این قالبها راحتی و امان دارند، شاعری تکیه زده بر میراث سترگ گذشتگان و محتاج تنها چند قافیه و وزنی از پیش مهیّا که چون نخ تسبیحی واژهها را به بند می کشد. برای آشنایی زدایی انتخاب موضوعات نو، قوافی جدید و ترفندهای بدیع کافی است. به اینها اضافه کنید تحسین ِاز پیش مهیّای محافل سنّتی را که ورود یکی از نوجویان را به اردوگاه خود جشن می گیرند.
شعر نو دیریست به کوچه زده و فارغ از آغوش گرم خانهی پدری به دنبال چیزی است که خود نمیداند چیست. بامداد با کنار نهادن وزن یادگارهای به جا مانده از آن خانه را به جوی آب افکند که نه ولادیمیر باشد نه فریدون و نه هر کس دیگر. اینکه یک بار نوشتم شعر و ادب و هنر و دانش چارهی اصلی است یعنی همین که بی صراحت تو را با خود می برند، پس وقتی شعری آزاد می خوانی این رهایی را آرام آرام به تو می چشاند؛ نه یکباره، نه. ابتدا اخوان که میان این پنج تن به شعر کهن نزدیک تر است با افاعیل کامل شعرش بی آنکه بخواهی دست تو را می گیرد و پشت پنجره می آورد، نیما در را می گشاید وبه هوای تازهی حیاط می برد. با فروغ به کوچه می زنی با خاطرات و یادگارهای کودکی و شاملو هم گفتم که با تو چه می کند. ولی این پایان راه نیست که اندکی غفلت یا ترس یا دلتنگی برای زهدان گرم گذشته تو را واپس می برد آنچنان که اخوان را ناباورانه به سرودن قصایدی مطنطن کشاند. پس تا نقطهی پایانی بر صحیفهی تو ننهند این دلواپسی باید با تو باشد که مباد آسوده شوی که در این سراچه موجی بیش نیستی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.