پس از درگذشت پیامبر اسلام و قطع وحی، مسلمانان- عمدةً اهل تسنّن- از ارتباط با متن دین محروم شدند و دیگر نمی توانستند پاسخ سؤالات خود را با رجوع به پیامبر و سؤال از ایشان به نحو یقینی دریافت کنند. پس آرام آرام نطفهی مشکلات و مجادلات فکری در ذهن ها شکل بست. جواب راویان حدیث و عالمان دینی ابتدا معلوم بود: دعوت به سکوت. آنان در پاسخ سؤال از – مثلاً- کیفیّت استوا یا قرار گرفتن خدا بر عرش که در قرآن آمده گفتند که استوا معلوم است و کیفیّت آن مجهول و سؤال از آن بدعت. بدعت یعنی ممنوع یعنی باید پذیرفت بدون چون و چرا. ولی اوضاع بر این منوال نماند و گروههای مختلف با عقاید متفاوت ظهور کردند.
آنجا که به بحث ما مربوط می شود پیدایش گروهی عقل گرا به نام معتزله در اسلام است. به طور خلاصه بخشی از عقاید آنان که در تضاد با عقاید پیشینیان و حتّی متأخران خود بود از این قرار است: ابتدا آنان در برابر این عقیده که انسان در جهان هیچ کاره است شوریدند. معتقدان به جبر اصلاً اختیاری برای انسان در افعالش قائل نبودند با این استدلال که آنرا منافی قدرت خدا می دانستند. یعنی اگر انسان هر کار که دلش خواست کرد پس قضا و قدر الهی چه می شود؟ از این اندیشه حاکمان وقت و حتّی امثال معاویه بسیار سود بردند. چون با این استدلال قیام برابر حکومت جور معنی نداشت چون خدا خواسته بود که آنان حکمروا باشند ولی معتزله با استدلالهایی به نسبت دقیق، این باور را به چالش کشیدند. از طرف دیگر متحجّران حتّی برای انسان در درک عقلی ِخوبی و بدی ارزشی قائل نبودند و معتقد بودند که خوبی و بدی را خدا تعیین می کند و اگر وحی نبود انسان از درک اینکه مثلاً ظلم بد است و محبّت به دیگری خوب، عاجز بود. معتزله در مقابل با ارزش نهادن برای انسان و عقل او معتقد به حسن و قبح عقلی شدند. یکی دیگر از عقاید متأخران معتزله که به نام اشاعره معروف شدند این بود که خدا در پاداش دادن یا مجازات انسان مختار است، یعنی اگر دلش خواست گناهکاران را می بخشد و- ازآن خنده دارتر- اگر خواست بیگناهان را مجازات می کند و هیچ کس هم حق چون و چرا ندارد ولی معتزله این امر را منافی با عدل پروردگار می دانستند و آنرا نپذیرفتند.
اعتزال در دوران مأمون تبدیل به عقیدهی رسمی حکومت شد و متأسفانه در این زمان ما شاهد اجبار به پذیرفتن این عقاید عقل گرایانه و ارزشمند هستیم. این تفتیش عقاید که در تاریخ به« محنة» مشهور است، آغاز افت ِآنان به شمار می رود چون آرام آرام مخالفان زیر لوای شخص ِواپس گرایی به نام احمدبن حنبل جمع شدند و در مقابل اجبار دولتی ایستادند. شکنجهها و اجبار به اعترافها از محبوبیّت معتزله کاست و به محبوبیّت دیگران اضافه کرد و پس از گذشتن دوران اجبار ِسیاسی یعنی به روی کار آمدن متوکّل، ناگهان ورق برگشت و او عقاید مخالفان آنها را عقیدهی رسمی اعلام کرد و مذهب فکری معتزله برای همیشه از عرصه ی حیات فکری مسلمانان بیرون رانده شد . اشاعره تا کنون نبض کلام را بین اهل سنّت در دست دارند و از درون همین پیروان احمدبن حنبل، وهّابیّت ظهور کرد که آثار سیاسی و اجتماعی آن را امروز در جزم اندیشی حاکمان عربستان و تحجّر جنبش القاعده شاهد هستیم.
همهی این را نوشتم تا در ادامه بحث دو روز پیش بگویم اگر عقیدهای برحق باشد با تبلیغ و آموزش باید آنرا گسترش داد و گرنه اجبار جز نتیجهی منفی به بار نخواهد آورد. صد البتّه منظور من حیطهی شخصی انسانها مثل عقاید و امور شخصی است و گرنه پایبندی به آزادی با تجاوز به حریم دیگری منافات دارد. دربارهی حجاب باز هم خواهم نوشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.