اصل کلام را اوّل می گویم:ادبیات نوجوان را قبول ندارم. خوب جواب پس نداده و از پس کاری را که برخی مثل من انتظار داشتیم برنیامده و چهرههایی مطرح را به ادبیات ما معرفی نکرده، ولی چرا؟
احساس خوبی نداشتم از خواندن سروش نوجوان و سورهی نوجوان و هیچ فرقی هم بین آنها نمیدیدم. علیرغم چشم و هم چشمی آنها و ادعاهایی که دربارهی هم داشتند، به نظرم یک جور میآمدند ولی دلیلش را نمی دانستم و مدام خودم را زیر سؤال می بردم تا جایی که وقتی هنوز نوجوان به حساب می آمدم قید خواندن هردو را زدم. شاید اگر آن زمان می خواستم قضاوت کنم به نظرم بیش از حد دخترانه و احساساتی میآمدند و اتفاقاً دخترها چه در نثر و چه در نظم گوی سبقت را از پسرها ربوده و آنها را به تقلید از خود وا داشته بودند. هر کس متن احساساتی تری می نوشت با رنگ و لعاب عاطفه و تأثیرپذیری شدید از سپهری، برده بود. مشکل تنها خوش بینی مفرط و آبکی نبود- که با مزاج من نمی ساخت- بلکه جایی هم که انتقادی بود نمی پسندیدم؛ مثل غول ساختن از « بزرگترها» و متّهم کردن آنها به درک نکردن دنیای نوجوانان. اهل این آه و ناله ها نبودم که مبارزه را به تمکین ترجیح می دادم حالا مقابل بزرگترها یا هرکس دیگر و البته می دانستم که خودم یک روزی جزو همین بزرگترها می شوم و اینچنین یکطرفه نوشتن دربارهی آنان را مفید نمی دانستم.
امروز اگر بخواهم چیزی خلاصه بنویسم می گویم که معنای بلوغ در عرف دینی ما ورود به دنیای بزرگسالان است درست است که ابتدا دشوار است ولی به تدریج عادی می شود. متولّیان و نویسندگان ادبیات نوجوان- لا اقل آن سالها- می خواستند یک دورهی گذار بسازند ولی به جای اینکه نوجوان را برای بزرگسالی آماده کنند او را در دنیای کودکی نگه می داشتند ، به جای اینکه پایهی عقلانیّت را در او استوار کنند بر آتش احساسش می افزودند. نویسندهی نوجوان در این صورت با رسیدن به مرز جوانی ناگهان با دنیایی روبه رو می شد که آنرا نمی شناخت؛ یا کاملاً حذف می شد- مثل نامهای زیادی که در خاطر دارم- ویا به بهانهی نویسندهی ادبیّات ِنوجوان بودن سعی می کرد علیرغم افزایش سن در آن دوران باقی بماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.