وسط برنامهای ناگهان بی مقدّمه سه چهار جهانگرد را می بینیم که در غاری تاریک به جست و جوی چیزی هستند، هریسون فورد در نقش ِایندیاناجونز؟ به جای معبد یا گنج یا احتمالاً مقبرهی یکی از فراعنه سر از مخزن یکی از بانکها در می آورند که آنها را برای رسیدن به لوحهای طلا به قرعه کشی آن بانک حواله می دهد. شباهت آن جوان به علاوهی گریم خوب در اوّلین برخورد جالب است. همین اتّفاق- باز هم برای بار اوّل- در سری جدید برنامهی صد فیلم افتاد که از جوانی بسیار شبیه به اورلاندو بلوم در عنوانبندی ِبرنامه استفاده کردهاند.
شباهت یکی از معانیای است که ذهن فیلسوفان قدیم و جدید را بسیار به خود مشغول کرده و اهل فن میدانند که این، یعنی شباهت یکی از مسائلی جاودانی است که برای همیشه سر آن اختلاف نظر خواهد بود. چرایش برای بعد ولی کار فلسفه یا علوم نظری در قیاس وسیعتر ترجمهی دانشی ِشهود است. یعنی آنچه می بینیم و از آنجا که این دو مقوله هیچگاه یکی نخواهند شد این ترجمان در هر زمان با عباراتی جدید ادامه می یابد، درست مثل ترجمهی یک متن مقدّس یا شعری والا.
شباهت خدا و انسان دیربازی است که ذهن متکلّمان و دین باوران و فیلسوفان و اهل معانی و بیان را به خود مشغول کرده که چگونه سخن بگوییم که هم معقول باشد هم خدا، خدا باقی بماند. مثلاً اگر آگاه بودن- یا صفت علیم- را در نظر بگیریم، گفتن اینکه خدا علیم است یعنی چه؟اگر این شباهت- میان انسان و خدا- به همانندی برسد پس فرق خدا و انسان چیست؟ اگر تفاوت علم او با ما آنقدر شود که از دسترس ما دور شود، به تعطیل می انجامد یعنی عدم شناخت. اگر او آنقدر متفاوت است که ما نمی توانیم او را درک کنیم پس اصلاً از کجا می توانیم به او باور داشته باشیم و بدانیم این علمی که مجهول است را داراست؟
شباهتها گاهی مایهی دردسرند مثل شباهت صدای خوانندهای به دیگری. او باید بسیار تلاش کند تا از اتّهام تقلید خودش را آزاد کند و تازه در این حالت هم بیشتر به چشم یک هنرمند درجه دو به اونگاه میشود. همایون اگر لقب شجریان نداشت و پدری چون او، الآن پدیده ای بی رقیب در موسیقی بود ولی شباهت مفرط صدایش به پدر کارش را خیلی سخت کرده است. ژاله کاظمی بانوی دوبلهی ایران لقب گرفت ولی وقتی صدای یکی از گویندگان زن، یکی دیگر از گویندگان را به اشتباه می اندازد که – به قول خودش- مجبور می شود صدای تلویزیون را آنقدر بالا ببرد که متوجّه شود که اوست یا مشابه او، با انتقاد از وی یاد می کند. رمان ِ« روزگار سپری شده ی مردم سالخورده» از ابتدا به عنوان اثری تقلیدی به شمار رفت و این پیش داروی، جلو نقد دقیق ِآن را گرفت. گلشیری به همین اکتفا کرد که بگوید دولتآبادی ادای مرا در آورده است ولی اینکاره نیست.
به جز کشور ما زمان مکتبها و بیانیّه دادنها گذشته و «ایسم» ها به تاریخ قرن بیستم پیوستهاند. در مکاتب پدیدهی شباهت بین اوّلین اثر وآثار ِپیروان در ابتدا موجب برجستگی آن بود ولی پس از مدتی که هیجانها فرو می نشست و حرفهای گفتنی گفته می شد آن شباهت، اعتبار اثر را به باد می داد. سبکها در دوران قدیم- شعر یا نقاشی- دوام زیادی می آوردند، در قرن گذشته عمرشان کم شد و امروز دیگر ازاستیل یا سبک شخصی حرف میزنند و این شباهت خریدار زیادی ندارد.
در دنیای عامه- مردم یا هنرمندان ِعوام- این شباهت هنوز طرفدار دارد و به نظرم برای همیشه خواهد داشت. فرمول های کهنهی هالیوود در خالی کردن جیب خلایق همچنان جواب می دهد و صنعت ِمُد هم بر اساس شباهت استوار است؛ شباهت مانکنهایی خوش پوش و مردم. اگر اصرار یا علاقه به شباهت نباشد به هیچ وجه یک لباس – یا هر چیز قابل تقلید دیگری- همه گیر نمی شود. گویی فرد مقلّد با این تقلید چیزی از الگویش را در درون خود بازتولید می کند و کس دیگری می شود. تغییری باسمهای و جعلی.
عارفان پا را از این فراتر نهاده اند و با تکیه بر وجود و اینکه در این سرا جز وجود نیست، از شباهت بین موجودات که نه از وحدتی فراگیر و یکتا سخن گفته اند که اهل ظاهر را به انکار و متولّیان رسمی دیانت را به تکفیر آنان وادار کرده است، چه خونها که ریخته نشد و چه دارها که سربلند نشدند و این حکایت، دیگر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.