ناصر تقوایی در گفتگویی گفت که خانمی از شیفتگان سهراب سپهری پاپیچش شده بود که او را پیش سهراب ببرد. هر قدر به او گفته که آن سهرابی که فکر می کنی با آنکه واقعاً هست تفاوت دارد به خرجش نرفته؛ توضیح داده که: خانم این هنرمند جماعت را من می شناسم تنهایی خودشان را دارند و اوّلاً خوششان نمی آید کسی این تنهایی را به هم بزند و ثانیاً در اثر همین تنهایی « کمی» اخلاقشان با دیگران فرق می کند ولی چه کسی حریف شور و شوق بی پایان آن زن می شود که بعد از خواندن«حجم سبز» دوست داشت جهان را فقط از دریچهی چشم سهراب ببیند. خلاصه ناصرخان واسطه می شود و قراری و شامی و... بله آنچه نمی خواست شد و سهراب که انگار یا از طبقهای که زن به آن تعلّق داشت خوش نیامده بوده یا از رفتار او یا از هر چیز دیگر، طوری با او برخورد می کند که دیگر کسی پس از آن شب جرأت نداشته اسم سپهری را پیش آن زن بیاورد.
نیما در مجموعه نامههای خود- به درستی- خطاب به شاعری ناشناس می گوید که باید برای اینکه جوهر خودت را کشف کنی به تنهایی روی بیاوی آنقدر در خلوت خود بمانی که چهرهی مردمان از یادت برود و – لابد- وقتی بعدها به ضرورتی بیرون بیایی از دیدن مردم تعجّب کنی. خودش این گونه بود و البته همه اینطور نبودند شاگرد خلفش بامداد اصلاً میان جمع زندگی کرد و بی شلوغی دور وبرش اموراتش نمیگذشت. بسیاری هم بودند و هستند که نصیحت او را شنیدند یا طبق غریزهی خود به خلوت رو آوردند که یکی از پیامدهایش همانی بود که تعریف کردم. نیما به درستی از ضرورت تنهایی برای هنرمند یا هر اهل اندیشهای گفته ولی یادم نیست آداب بازیگری- که کسی متوجّه این تفاوت رفتار نشود – را هم به آن افزوده یا نه؟
فکر می کنید کسی که به آن خانم آن نصیحت عاقلانه را کرد چون آگاه بود همین بلا به سرش نیامد؟ سر فیلمهایی که در جزیرهی کیش ساخته شد دیدید و دیدیم که چه شد متأسفانه هنرمندان ما بار دیگر نشان دادند که آبشان با هم در یک جو نمی رود ولی آنچه به نوشتهی امروز من مربوط می شود، آن جایی است که تقوایی به هر دلیل به کن نرفت ولی بعد مدّعی شد که در کن کسی را به جای او نشانده اند و سعی کرده اند که او را ناصرتقوایی معرّفی کنند. شنونده با شنیدن این حرف نمی دانست بخندد یا گریه کند. به گمانم در عکس، کنار صندلی خالی ِتقوایی، احمدی فیلمبردار مخملباف نشسته بود با قیافهای متمایز، ریشی و سبیلی. چرا وبه چه دلیل باید چنین کاری می کردند؟ چه کسی سریال دایی جان ناپلئون را ساخت؟ ولی چه فایده داشت، یا چه می شد کرد، خالو ناصر است دیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.