یکی از ستارههای سابق فوتبال جهان در گفتگویی درپاسخ به سؤالی که دربارهی احساس غربتش در کشوری جدید و چگونگی انطباق خود با آنجا بود گفت که: بله هر جایی با فرهنگ و زبان متفاوت، غربت به حساب می آید ولی من در دورافتاده ترین کشورها وقتی پا به مستطیل سبز میگذارم گویی به وطنم وارد شدهام، با همان احساس امنیّت و آرامش با شوق به زمین وارد و با بی میلی از آن خارج میشوم؛ حالا که درست نگاه می کنم اگر روزی نگذارند در کشور خودم به آن زمین چمنی بروم، حتّی در کشور خودم احساس غریبی میکنم در حقیقت وطن من آنجاست.
گلشیری در گفت و گوهای خود به کرّار گفته که از ایران برای ما ما چه مانده، کشوری تکّه تکّه شده فرهنگی با بد و خوب آمیخته و مردمی سالیان زیر بار بیداد بوده، درست که فکر میکنم وطن من زبان ِمن است. آنجا احساس آزادی می کنم و اگر بخواهم تغییری در سرنوشت مردم بدهم جایش همانجاست. انگار از فردوسی به بعد ایران آنجا زیسته و من ایرانی بودن را در متون یافتهام نه از جهان خارج همانجا هم وطن و معبد من است به رفقا می گویم به هنگام پرداختن به ادبیات بیایید نماز ِداستان بگزاریم.
این حکایت بارها و بارها از زبانهای مختلف به گوش می رد و گویی نا مکرّر است. ژان میشل فرودون سردبیر کایه دو سینما در گفت و گو با فیلم گفته که وطن ما سینماست، حکایت عارفان تمام ملل هم که خود را مهمان یا زندانی این جهان دانستهاند نیاز به تکرار ندارد. تمام کسانی که از روزمرْگی و روزمرّگی فرارفتهاند خود را متعلّق به جایی جز اینجا دانستهاند که طبعاً همراه با دلشورهی فاصله و هراس ِنرسیدن است؛ هر قدر این فراروی بیشتر، وطن ِادّعایی دورتر و انتزاعیتر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.