«بابل نام برجی است که انسانها به خیال رسیدن به بهشت بنا کردند ولی این کار خدا را رنجاند و آنان را به این مجازات کرد که زبان هم را نفهمند یعنی به زبانهای مختلف حرف بزنند و و در گوشه و کنار زمین پراکنده شوند» این نقل قولی نه چندان دقیق از کتاب مقدّس از زبان ِآلخاندرو گونزالس ایناریتو کارگردن بابل بود. برای تکمیل این ناهمزبانی معنای دیگری را که از تلفظ انگلیسی این واژه به دست می آید میتوان به آن افزود: هیاهو.
بسیاری از منتقدان بر وجه منفی این فیلم،انگشت نهادند یعنی بزرگنمایی سوء ِتفاهم موجود در جهان ولی از آنجا که از دید من طرح درست مشکل، اوّلین راه در حل یا کم کردن آن است، امیدواری بیشتری را ورای ظاهر خشن و بی رحم روایت فیلم می توان جست. فیلم در سه قارّه و به چهار زبان متفاوت میگذرد. اتّفاق اصلی فیلم تقابل دو فرهنگ شرق و غرب یا اسلام و مسیحیّت از راه اتفاقی – به ظاهر- تروریستی است. نوجوان چوپان مراکشی که قصد امتحان تفنگی که پدرش برای زدن شغالها به او داده، زنی آمریکایی را در اتوبوسی در حال گذر مجروح می کند. فرزندان زوجی که در گیر ماجرا شده اند توسّط زنی مکزیکی که در آمریکا از آنان نگهداری می کند علیرغم نارضایتی والدین برای شرکت در مراسم عروسی به مکزیک برده و در برگشت با درگیری بین پلیس مرزی و راننده در بیابان گم می شوند. از طرف دیگر صاحب اصلی تفنگ مردی ژاپنی است که در سفری به مراکش بعد از شکار آنرا به راهنمای خود بخشیده که سرانجام همان تفنگ، ابزار جرم می شود.
چهار خط اصلی ماجرا در دنیاهایی به شدّت متفاوت می گذرند، انسانهایی که قرار است زبان هم را نفهمند به این باید کرولال بودن دختر مرد ژاپنی را هم افزود که از شنیدن صدای همزبانان خود نیز عاجز است. ولی آنچه ورای این ظاهر متفاوت رخ می نماید تلاش کارگردان و نویسندهی فیلمنامه یعنی گیلرمو آریاگاست- که این سوّمین و آخرین همکاری مشترکشان بود- در نشان دادن شباهت ذاتی انسانها به هم که بارقهی امیدی است برای رهاشدن از چنگال آن نفرین کذایی. دخترک ژاپنی همانقدر در جست وجوی محبت و نیاز به برآوردن غرایز جسمانی است که دخترک بدوی صحرایی در تن نمایی به برادرش. زبان دانی یا نزدیکی مکانی در فیلم هم راه حل نیست چون تفاوت آشکار دو دنیای بسیار متفاوت دو سوی مرز آمریکا و مکزیک را می بینیم یا حتّی بین خود آمریکاییان توریست که به قیمت جان زن ِدر حال نزع، او را وسط صحرا رها می کنند و می روند، فقط به خاطر گرمای هوا و بهانه هایی از این دست. اگر آن زن می مرد چه کسانی بیشتر مقصّر بودند پسرکی که ناخواسته تیری انداخته یا هموطنانی که با دانستن حالش او را رها کردهاند؟ کارگردان با آگاهی از شعاری شدن لحن فیلم جلوگیری کرده ناتوانی گویشی دختر ژاپنی می توانست به تمسخر او منجر شود ولی پسرها- نه لزوماً از روی ترحّم- او و دوستش را در جمع خود می پذیرند و کارآگاهی که دخترک خود را به او عرضه می کند با او همدردی می نماید. سؤال مرد آمریکایی از جوان مراکشی که چند زن دارد، نشانگر اطلاع بسیار محدود غربیان از مسلمانان است که در چند مسئلهی جزیی خلاصه می شود و البته جواب مرد مراکشی که از پس همین یکی هم برنمیآیم، جایی برای موضع گیری باقی نمیگذارد. جهان فیلم بسیار گسترده است و به جزئیات بسیار خوب پرداخته شده از اخبار تلویزیون مراکش و اطلاعیهی کلیشهای دولت که وجههی کشورشان با اعمال اینگونه افراد مخدوش نخواهد شد تا ترسیم دقیق فرهنگ لاتینی مکزیکیها و دنیای به ظاهر مدرن ولی سنّتی ماندهی ژاپن تا گریهی مرد در بیمارستان با شنیدن صدای فرزندش. فیلم جایی تمام می شود که آغاز می شود یعنی مکالمهی مرد با پرستار بچهها. این ساختار دایرهای بیننده را به دوباره دیدن و تعمّق دعوت می کند در دیوارهایی که انسانها ناخواسته بین خود کشیده اند.
فکر می کردم این دعوت به امیدواری ناشی از نوع نگاه من است ولی کارگردان خود در گفت و گویی گفته که:« فیلم می خواهد بگوید که همهی ما مثل هم هستیم و این فقدان ِآگاهی، ارتباط و همبستگی است که ما را با هم بیگانه می کند. فیلم دربارهی مرزهایی است که درون ما هستند و این بسیار خطرناک است». همه ی حرف من نیز همین بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.