در شعر مارکز، مرد ِبه پا خاسته از آنرو بوسهای از نخستین مرد گرفت که تا او نبود سکوت بود و سکوت. با اوّلین صدا آرامش جعلی به هم خورد؛ سکوتی که بوی آسایش نداشت و آنقدر به امان نزدیک بود که آماس به فربهی.
نخستین، الزاماً همیشه نخستین نیست می تواند آخرین هم باشد مثل گروهی که به حبس برده شوند و داستان تکراری ِندامت نامه و توبه و چه و چه. اینجا آخرین کس که بماند و نه بگوید نخستین است. ولی گاه موضوع از این هم بغرنج تر است و هم کس یا کسانی یارای آن را دارند که غریو برآورند و هم برخی اهل بریدن نیستند و تا آخر خط دوام می آورند ولی باز چیزی در این میانه غایب است. داستان رویارویی ِدوجبهه مدام تکرار می شود و راهی به رهایی نیست.
تکاوران لب خط مثل هنرپیشگان فیلمهایند که توسط کارگردانانی هدایت می شوند که نقش اوّل را به عهده دارند. نخستین« کس»- نه « مرد» که شبههی جنسیّت هم پیش نیاید- شاید آگاهترین آنها باشد که گاهی حتّی از سر اندیشه جز سکوت از او نشنویم.همیشه فریاد و خروش کارگر نیست و اگر هم به جایی منتهی شود معلوم نیست چقدر دوام داشته باشد.
سید حسین نصر درواپسین روزهای پهلوی دوّم به دفتر ملکه رفت تا به قول خودش نگذارد کار از اینی که هست خرابتر شود. او در گفت و گویی که با رامین جهانبگلو کرده، اشاره می کند که شاید می شد با کنترل اوضاع و برخی تغییرات مثل احترام به بعضی مسائل مذهبی ِمورد احترام مردم و شرکت بیشتر ِمردم در حاکمیّت- که خواست جنبش مشروطه بود و به فراموشی سپرده شد- وضع موجود را اصلاح کرد. آن نظام، خوب یا بد ریشه در فرهنگی کهن داشت که همه به نوعی به آن خو گرفته بودند و اصلاح – چه بسا همیشه- از تخریب بهتر است. الآن هم صرف ِ نظام پادشاهی دلیل ِنبود ِدموکراسی نیست مانند بریتانیا و به عکس برخی از مستبدانهترین حاکمیّتها، رئیس جمهوری را در رأس حکومت می بینند.
اشتباه نصر این بود که زمانی می خواست پشت فرمان بنشیند که ترمز بریده شده بود ولی شاید بتوان کاری را که آن زمان نشد امروز به نحوی انجام داد. خیلی بد است که یک ملّت اشتباههایش را مدام تکرار کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.