نوید مرا به به بازی ِ« تأثیرگذارترینها» دعوت کرده که ضمن سپاس از ایشان این مطلب را ارائه میکنم. نوشتن از خود خیلی آسان نیست؛ در حقیقت برای دانستن اینکه چه چیزها یا کسان یا اتّفاقاتی بر من تأثیر گذاشتهاند، بهترین راه خواندن پستهای این وبلاگ است ولی علیالحساب سه نوشتهی زیر- که خطوطی متفاوت ولی همراستا هستند- را داشته باشید، جمع بندی هم با شما. از طرفی تأثیر از جنس عاطفه است- یا لااقل من اینطور می فهمم- پس بیشتر به فرد و حالت و سنّی که در آن قرار دارد برمیگردد که طبعاً حوالی کودکی و اوایل نوجوانی می شود که کوتاه دربارهی آن نوشتهام.
1.از کودکی من حکایت میکنند و البتّه خود به یاد دارم که اسباب بازی خریداری یا هدیه شده در دستان من مدّت کوتاهی می پایید، تنها تا وقتی که رازی یا نا شناختهای داشت و بعد از آن به سادهترین شکل ممکن نابود می شد؛ ترجیحاً با از جا درآوردن جاباطری ِآن.علاوه بر اینکه ظریفان از این مطلب برداشت شیطنت آمیزی در باب مردانگی ما می کنند ولی تقابل این خواستن و نخواستن- که در بند بعد توضیح داده خواهد شد- همیشه برایم جالب بوده است. سواد را با به هم چسباندن حروف و کیهانبچّهها یاد گرفتم تا ده سالگی که یک روز به هنگام خرید آنرا کیهان ِبچّهها تلفّظ کردم و متوجّه شدم که معنایش می شود: کیهانی که مناسب بچّههاست و من هم که بچّه نبودم پس پول را در جیب گذاشتم و به یاد ندارم که دیگر به هیچ کیهان بچّههایی نگاه کرده باشم.میان مجلاّت ِکودکی « ماشین» جایگاه خودش را داشت که همهاش را میبلعیدم و به خاطر شباهت با آن،« تکنیک» را هم میخواندم گرچه ثقیل بود هضم ِآن و حاصلش هم اختراع ِماشینی در ده سالگی سر کلاس انشا بود که از نیروی حرکت چرخهایش برق تولید می کند و با برق ِحاصل هم چرخها را به حرکت در می آورد بدون احتیاج به سوخت، بی خیال قانون اتلاف انرژی . وقتی به دفتر مجلّه رفتم از دیدن کودکی که به زور روی پنجهی پایش ایستاده بود تا بتواند یکی از کارکنان مجلّه را از پشت پیشخوان مانندی که آنجا بود ببیند تعجّب کردند، تازه بعدش فهمیدند که به آنها نامه نوشتهام و در مسابقهشان شرکت هم کردهام. الآن هر وقت مجلّه را با شمایل آشنایش در مجلّه فروشیها می بینم خوشحال می شوم در این ولایت که سرزمین کارهای همیشه ناتمام است توانسته دوام بیاورد. این شور ِمجلّه خوانی نه در همان کودکی و نه بعدها با طیف رنگارنگ ِمجلّات تکرار نشد. بعدها خاطرهی کم رنگی از آن برای چند ماه با «ایران فردا» و یک سال با « کیان» تا حدودی تداعی شد و تمام. شاید تک شمارههایی از آوای هامون قدیم و کارتون و فیلم وگزارش فیلم و دنیای ورزش ِزمان المپیک یا پیام امروز ِدوروبر ِدوّم خرداد یا سورهی دو سه شماره قبل از کشته شدن آوینی یا کیهان فرهنگی ِسابق و... را بتوان به آن افزود.
2. حکایت پا شدن از دندهی چپ را که شنیدهاید؟ این عبارت وقتی گفته می شود که بخواهیم اخلاقی خاص- در اینجا کج خُلقی- را به عاملی فراتر از اراده و اختیار شخص نسبت دهیم. معمولاً این فرافکنی از سر ِخیرخواهی است؛ یعنی غیر مستقیم می گوییم : این تو نیستی که بدی، چون قبل از این اینجوری نبودی حالا هم رفتارت به خاطر عامل دیگری مانند برخاستن از دندهی چپ است و گرنه تو که تقصیری نداری! ترجمهاش می شود که تو تحت تأثیر عامل دیگری هستی که حالا به هر دلیل این عامل، درونی است یعنی واکنشی به جهان خارج نیست. برعکس ِآن چه می شود؟ برخاستن از دندهی راست؟ بیایید فرض کنیم چنین چیزی هست و گرنه تمثیل من از دست می رود. در فرض بازی ِما هم این خوابیده که چه باعث شده شما مثلاً پیشرفت کنید یا بهتر شوید و گرنه بعید می دانم که کسی از دلایل به خاک سیاه نشستنش- احتمالاً رفقای ناباب- چیزی نوشته باشد. خُب با ایما گفتم که آنچه بر من تأثیر گذاشته عمدةً از درون بوده نه بیرون. بیشتر اوقات درست که نگاه می کنم- یا ناظری از بیرون اگر بنگرد- اتّفاق خاصّی در فلان برههی زمانی نیفتاده ولی انواع کشمکشها تجربه شده ، دلیلش چه می تواند باشد؟هر چه هست از نوعی تضاد سرچشمه می گیرد. بی آنکه متّهم به چپ گرایی شوم، میگویم که تضاد عامل بسیار مهمی در حرکت های فردی و اجتماعی است. جنگ را در نظر بگیرید : تقابل دو گروه به قصد نابودی هم، جنسیّت و راز دوگانگی ِآن و همین بازی که بازیها دستکم دو طرف دارند و آدم اگر بخواهد با خودش بازی کند هم باید دو نقش را ایفا کند. میوهی ممنوع: تقابل ِخواستن و نباید. باید درس می خواندم و هیچ گاه نخواندم به طوری که الآن متعجّبم چطور توانستهام مدرکی بگیرم. تحصیلات ِرسمی در تقابل تمام با کنجکاویهای غیررسمی. اوّلین رمان را هشت سالم بود که الکی به خاطر طرح روی جلدش – که ربطی هم به داخل ِآن نداشت- برایم خریدند: سفر به کرهی ماه، ژول ورن. در مدّت کوتاهی ژول ورن یک طبقه از کتابخانهی کوچکم را اشغال کرد با تمام کتابهایی که از او در ایران چاپ شده بود. مگر او با ترکیب رؤیا و واقعیّت و اختراعاتش ذهنم را سیراب می کرد. بودند کتابهای مناسب این سن مثل الیورتویست، شاهزاده و گدا و تام سایر- که خود من بود- در تقابل با واقع گرایی هاکلبری فین و چیزهایی از این دست؛ ولی ژول ورن چیز دیگری بود. نیازی به توضیح نیست که با کتابها و مجلّات مخصوص این سنین هیچ کاری نداشتم و از خواندن آن خندهام می گرفت. دوران نوجوانی احساسی شبیه به این را با نویسندگان روس تجربه کردم: تولستوی ، تورگنیف، پوشکین و البتّه داستایفسکی. به آنها میتوان تک آثاری مثل سرخ و سیاه و پیرامون اسارت بشری را افزود. با بزرگتر شدن دیگر از تأثیر و تقابل خبری نبود و یا بهتر بگویم به محرّک قویتری احتیاج بود که تنها یک بار با خواندن « در جست و جوی زمان از دست رفته» به دست آمد.
3.تولستوی داستانی دارد به نام « یک انسان چقدر زمین لازم دارد» که لابد میدانید حکایت مردی است که فرصت دارد تاغروب برود و نشانهی مرز زمینی که مالک خواهد شد را در دورترین جایی که میتواند بگذارد و برگردد. حقیقتش باز گذاشتن دامنهی تأثیرگذاری تا حدودی اختیاری است. یعنی همهی ما میتوانیم زود برگردیم و زود هم برمی گردیم و این را اصلاً نمی پسندم. گویا دارم خلاف خواست نویسنده که حرص و آز را نکوهش می کند از آن دفاع می کنم. چه می شود که برویم تا نرسیدن به جای اینکه مدام دغدغهی بازگشت داشته باشیم با حسابگری زمان و مکان؟ دوستانی را از اوائل دبیرستان به بعد میدیدم که زود برگشتند یعنی دنیای خودشان را کوچک کردند، طبق میل خود. مثلاً یکی همهی فکرو ذهنش برداشتی ساده از مذهب شد و جای دیگر چیزی برای جست وجو ندید یا کسی برعکس- دقّت کنید:- فرصت بی همتایی را که بینش مذهبی برای دچار تناقضهای فراوان شدن به انسان می دهد نادیده گرفت و خیلی راحت آنرا فروگذاشت تا با منطق ِتک بُعدی و بسیار سادهی لائیسیسم آسوده زندگی کند. سادگی و توجیه پذیر بودن تمام ابعاد زندگی یعنی مرگ و من نمی خواستم جوانمرگ شوم. پس قید برگشتن را زدم و به هرجا می توانستم سربزنم سرزدم. چون این قسمت از متن دربارهی فعلی منفی است پس می گویم که هیچ چیزی مثل جنبهی منفی بزرگان بر من تأثیر نگذاشت. مثلاً وقتی داستانی می خواندم و می دیدم که طرف علیرغم نامآوری مرا ارضا نمی کند می گفتم اگر داستان این است که من بهترش را می توانم. یا فیلمی یا موسیقی یا استدلالی یا هرچیز دیگر. متأسفانه و خوشبختانه فهرست این رقم اخیر خیلی طولانی است پس از آن درمی گذرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.