اگر دو سوی خلق ِشاهکاری ادبی را یافتن و ساختن ِموضوع بگیریم، می توان دو فردی را که در ادبیّات معاصر ما دو الگوی تمام عیار از این دو ویژگی هستند، هدایت و گلشیری بدانیم. هدایت روشنفکری تمام عیار بود که وجههی منتقدانهاش بر ادبیّاتش می چربید و از طرفی ضعف و نوپایی زبان در آغاز این قرن به او اجازهی کارکردن ِبیش از این روی ساختمان داستانهایش را نداد. گرچه هر وقت به هر دلیلی توان و نیروی بیشتری روی کارش گذاشت - مانند بوف کور- نتیجهاش را دید. ولی گلشیری بر عکس او معلّمی وسواسی بود که با زبان- به معنای ِمثبتِ آن- بازی می کرد.هدایت گوهر ِیافته را با کمترین تراش به نمایش می گذاشت که به خودی ِخود زیبا بود ولی اگر در انتخابِ آن اشتباه می کرد حاصلش مثل ِپروین دختر ساسان یا برخی داستانهایش ضعیف از کار در می آمد. امّا هدایت از آنجا که تراشکار ماهری بود حتّی اگر چیزی معمولی را برای کار انتخاب می کرد، تبحّرش در ورز دادن موضوع نمی گذاشت که کار از حدّ متوسّطی نازلتر شود.
به جز مطلب ِفوق یک وجه تمایز دیگر نیز داشتند و آن هم سابقهی شاعری ِگلشیری بود. او هم به همراه دوستان ِاصفهانیش از ابتدا شعر می گفت- و خوب می گفت- ولی بعد از مدّتی به این نتیجه رسید که با وجود امثال حقوقی و موحّد او به جایی نخواهد رسید، پس مسیرش را عوض کرد و چه خوب کرد. مسیر عوض شد ولی آن جوهرهی ناپیدای برترین هنر انسانی درون ِداستانهایش ماند؛ چه از اوّلین داستانی که در مجموعه داستانهایش چاپ شده- مردی که برای دیدن فیلم به بالای درخت رفته- تا شاهکاری مثل ِخانه روشنان- که راوی داستان، اشیاء هستند- این ابهام ِمعناگریز خود را نشان می دهد.
در معلّمی و ویراستاری و تدریس آِن و نقد و مجلّه درآوردن آدم را یاد شاملو با کارهای متعدّدش میانداخت. به اینها هزار مشغولیّت دیگر از جوش زدن برای کانون نویسندگان و نوشتن ِبیانیّه و دغدغهی اجاره خانهی فلان نویسندهی جوان و بسیار کار دیگر را بیافزایید. وقتی نقدش را بر ترجمهی قرآن خرّمشاهی نوشت، علی محمّد حقشناس او را جایی گیر آورده بود که: مرد حسابی سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند. تو خودت جامعالمصایبی حالا به آنها این را هم اضافه میکنی؟ و او جواب داد که ما بخواهیم یا نخواهیم مسلمانیم و از طرفی ادبیّات با تمام شعبههایش، تمام هستی ِماست و به ما مربوط است پس نمی توانیم بی تفاوت باشیم.
نمی دانم اگر من هم صبح تا به شب تحت مراقبت باشم و تلفنم کنترل شود و تن زن و فرزندانم را با تماسهای گاه و بیگاه بلرزانند و اسمم را در لیست تصفیههای زنجیرهای بگذارند می توانم دست به قلم ببرم یا نه؟ یکی از سربازان گمنام ِقدرت که به خانهاش رفته بود از دیدن ِتفسیر نمونه در کتابخانهاش تعجّب کرده بود که اینها به شما چه ربطی دارد؟ و او هم همان جوابی که به حق شناس داد را بازگفت که من مسلمانم و باید قرآن را بشناسم. فرد فرهیختهای باشی و در رسانهی- مثلاً ملّی ِوطنی- به تو ناسزا بگویند ، یا در جریان ّیکی از تفتیشها بستهی تریاکی را در جیبت بگذارند که مثلاً فلان و بهمان؟از سخن ِخود به دور افتادیم ولی چه میشود کرد که به قول مُدرّس دُم سیاست در این ولایت روی همه چیز افتادهاست.
از قوّتش گفتم ضعفش را هم بگویم که نقد ِشعر بود. کسانی را که می خواست به عنوان ِشاعر بالا بکشد نتوانست و منی که داستانها و نقدها و مصاحبههایش را بارها خواندهام، کار به بررسی ِشعر که میرسد به زور به خواندن ادامه میدهم. در یک کلام منتقد ِشعر ِخوبی نبود.
سیمین دانشور مادرانه دربارهاش می گفت: پسر ِخوبی است ولی خُرده شیشه دارد؛ و چه خُرده شیشههای دلپذیری. پای ِنقد داستان که می آمد تعارف نمی شناخت ؛ دولت آبادی را نقّال خواند که او را به جوابگویی واداشت در« ما نیز مردمی هستیم»؛ گرچه همو پس از رفتنش برای اوّلین شمارهی کارنامه که به یاد ِاو بود،آستین بالا زد. قصدم فقط اشارهای به او بود در ایّام بزرگداشتش و گرنه پیش از این هم دربارهی او نوشتهام و از این پس نیز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.