پیشتر نوشتم که خرافهها مختصّ عوام نیست و خواصّ اهل اندیشه هم خرافههای خود را دارند و آن هرجایی است که حرف و عقیدهای را مسلّم انگاشتهاند و به آن پابندند. امروز نیز در جهان نام کشوری خاص که می آید پیشداوریهای رایجی نسبت به آن وجود دارد یا هنرمندی یا دینی یا هر چه چیز دیگر. صریح بگویم ما در دریایی از خرافهها احاطه شدهایم که آن به آن فکر و ذهن ما را به اسارت می خوانند و به کمتر از آن راضی نمی شوند.این روزها بحث شریعتی است و من یکی حسرت به دلم ماند که حرف نویی دربارهی او بشنوم. همین مکرّرات هم غنیمت است ولی تکرار تا کی؟ برای نمونه به سه تا از خرافههایی که پیرامون شریعتی هست و بر زبان عدّهای چونان وردی مقدّس مدام تکرار می شود، اشاره می کنم.
1. « شریعتی دانشی دربارهی اسلام نداشت و اسلام را در فرانسه یاد گرفت و همواره نگاهش به اینجا نگاهی بیرونی مانند مستشرقانی چون ماسینیون بود» به هیچ وجه این را نمی پذیرم. در این باره به سه نکته توجّه کنید: یکی اینکه خانواده و محیط پیرامون یک فرد یکی از مؤثّرترین عوامل تأثیر گذار بر شخصیّت او هستند. بسیاری از عالمان دین تا انتهای نوجوانی در روستا یا شهری کوچک و از والدینی بیسواد بودهاند، در حالیکه شریعتی از اوان کودکی در خانوادهای روحانی پرورش یافت. پدرش مرحوم محمّدتقی شریعتی از عالمان نواندیشی بود که تفسیر و نوع نگرشش به دین از زمان خود جلوتر بود که تفکّرش زیر سایهی پسرش ناشناخته ماندهاست. علی به گفتهی خودش مدام اوقاتش را در کتابخانهی پدر به سر می برد و بر آگاهیهای تاریخی و کلامی خود می افزود و احیاناً اشکالات را با پدر در میان میگذاشت، این از منشأ. دوّم اینکه همهی ما دوران شکل گیری شخصیّت مان را از کودکی ونوجوانی داریم که به مرور زمان تا جوانی و دههی سوّم زندگی ادامه پیدا می کند. شریعتی در سنّ بیست و پنج سالگی برای تحصیل به خارج رفت یعنی زمانی که اندیشهاش نضج یافته و شکل اولیّهی خود را پیدا کرده بود، اینجا، نه جایی دیگرو آخرین نکته اینکه پس از بازگشت هم دمی از افزودن بر انبانهی دانش خود غافل نشد، خوب حالا این نسبت ِبیگانه بودن با اندیشهی اسلامی از کجا آمده؟ فرصتی که در خارج از کشور یافت چه در رشتهی اسلام شناسی که به همراه ماسینیون این فرصت را پیدا کرد که علاوه بر نگاه درونی و همراه با درگیری ِعاطفی به دین که از کودکی با آن انس گرفته بود نگاه از بیرون و بی طرفانه را هم تجربه کند، و چه آموزههای جامعهشناسی که با حضور آزاد در کلاس ِامثال ِگوروویچ به آن دست یافت، حُسنی بود برای او، نه ضعف.
2.« آثار شریعتی دارای اشکالاتی است که او به آن اذعان داشت و در اواخر عمرش آن را به یکی از متخصّصان سپرد که رفع اشکال شود ولی متأسّفانه این امکان پیش نیامد» این هم از آن حرفهای خندهدار است. طبعاَ این حرف من به معنای بیایراد بودن سخنان ِشریعتی نیست ولی یک نفر درست و نادرست را اوّل معنا کند. نادرست در مقایسه با چه و مگر ما میان غیر معصومان- در نگاه دینی- کسی که حرفهایش تمام درست باشد داریم؟ نوشتهها و حرفهای همه آمیزهای از درست و نادرست است، شریعتی هم یکی از همه. آن کسی که قرار بوده حرفهای او را ویرایش کند جناب محمّدرضای حکیمی است که من نقدی که بر اندیشههای او دارم، یک دهمش را به شریعتی ندارم. چه کسی گفته ایشان معیار درستی و نادرستی است که تصحیح ِآثار را به او بسپاریم؟ اینجا باید از مؤسّسهی انتشار آثار شریعتی و امثال یوسفی اشکوری ممنون بود که زمینهی آن را مهیّا کردند که آثار بدون تحریف و تغییر به دست نسل بعد برسد، نقد و بررسیش با آنها.
۳.« شریعتی نوآوری نظری نداشت و عمدهی کار و تأثیر او به خاطر نوع ادبیّات و خطابههایی بود که ایراد می کرد» این آخری بدترین نوع کفران نعمت و نشانهی ناتوانی روشنفکران این مرزو بوم در رجوع ِروشمند و آگاهانه به آثار ِاوست. اگر شریعتی تنها همان موارد را می داشت هم بزرگ بود . یا چیزهای دیگری که به او نسبت می دهند مانند استخراج و احیای مفاهیم و اصطلاحات دینی و به روز کردن ِآنها. امّا نظر من اینجا چیز دیگری است و دقیقاً تئوری پردازی را مدّ نظر دارم. واقعیّتش من هم پیش از یکی دو کار تحقیقی نظری شبیه به این داشتم و او را در عرصهی بحثهای نظری خیلی جدّی نمیگرفتم تا اینکه ضمن تحقیقهایی به او برخوردم و با کنار هم گذاشتن ِتکّه حرفهای پراکندهاش یافتم که این نسبت به او چقدر نارواست. اقبال لاهوری پایه گذار بحث خاتمیّت در کلام نو است و نظرات خود را دارد که به اختصار میگویم. او دلیل خاتمیّت را جایگزینی عقل به جای وحی میداند که آنرا اوج عقلگرایی اسلام میبیند وحتّی رُنسانس ِجهان ِغرب را تحت تأثیر آن میانگارد. در انتهای ِفصل ِپنجم کتاب«احیای فکر دینی در اسلام» احمد آرام که مترجم کتاب بود چند نقطه گذاشته و چند بند را ترجمه نکرده است. در آن بندها اقبال به تشیّع ایراد می گیرد که به دلیل عقیده به مهدویّت، روح اسلام را درک نکردهاند چون هنوز منتظر مُنجی هستند و این مسأله نمی گذارد مانند اهل تسنّن روی پای خود بایستند و خردورزی کنند، آنها هنوز منتظر آسمان هستند و به خود متّکی نیستند. شریعتی بدون اشاره به این قسمت از حرفهای اقبال، نظر او را با قرائتی جدید از امامت بازسازی می کند به گونهای که نظر او یکی از کمنقصترین نظرات در باب خاتمیّت است. او با استفاده از بحثهای دیالکتیکی نظر دوّمی دربارهی خاتمیّت دارد که نظری نو و بدیع است که جای ذکر آن در این مختصر نیست. خُب نوآوری یعنی همین؛ همه که نباید مثل کانت و ملّاصدرا نظامی نو پایه ریزی کنند. بررسی ِآرای گذشتگان و نقد و پیرایش و احیاناً دادن نظرات ابتکاری هم کاری است که از هر کسی بر نمی آید.
آنچنان که از جوابی که به اشکال سوّم دادم برمی آید، شریعتی از دید من همچنان ناشناس مانده است و عمدهی آن به این دلیل است که نظرات او منسجم بیان نشده است و گاه باید چند سطر از این کتاب را کنار دو بند از آن کتاب یا فصلی از کتاب دیگر قرار داد. او در زندگی اجتماعی ِکوتاه و پرکشمکشش مجال آرامش و دسته بندی حرفهای ِخود را نیافت. از دید من او مانند ماهیگیری است که تورش را پهن کرده و انواع و اقسام صیدها و اشیا را به تور انداخته ولی فرصت جداسازی و ویرایشش را نیافته است. اگر او اهل کشوری اروپایی بود تا به حال صدها کتاب ِمفصّل پیرامون او و تحلیل اندیشهاش نوشته شده بود ولی شریعتی اگر جسمش در دیار غربت خفته است، آثار و اندیشهاش نیز میان دوستان و هموطنانش همچنان غریب و مهجور مانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.