همیشه نقد بازتاب دیدگاهی منفی نیست بلکه می تواند شکافتن یا تحلیل یک نظر باشد . مقالهی آقای دباشی را بیشتر به خاطر نام ولی نصر که چند روز پیش مطلبی دربارهی او نوشتم خواندم ولی با خواندن ِآن ترغیب شدم هم دیگران را به دوباره خوانی ِآن تشویق کنم و هم آنرا بهانهای قرار دهم برای چند نوشته که ترسیمی کلّی از وضع موجود ما باشد و دلیل برخی جبهه گیریها و تصمیم هایم را نشان دهد. چرا قائل به بازگشت خاتمی هستم چه فیلم کذایی جعلی باشد چه نباشد چرا طرح برنامهی دموکراسی خواهی را خارج از مرزهای ایران بی فایده و گاه حتّی خیانت میبینم، چرا به تشویق و آفرین دیگران اگر بدبین نیستم، خوشبین هم نیستم و چرا همچنان به فکر اصلاح از درون هستم و ایده ی همه از یک قماشند را هدیه ای ژنتیکی از پدرانی که می گفتند کارکارانگلیساس می دانم.
تاکید اصلی و پایه ای مقاله بر اساس فکری و آبشخور اندیشگی رفتارهای چندساله ی اخیر جمهوریخواهان آمریکاست که حرکت خود را بر اساس تئوریهای دشمن تراشی ِکارل اشمیت و لئواشتراوس قرار داده اند. از این دیدگاه وجود دشمن برای پایداری وضع موجود یک ضرورت است. پس از فروپاشی ِشوروی، پوتین در اوایل روی کار آمدنش گفت که ما آنچه را که آمریکایی ها به دنبالش بودند از آنها گرفتیم، یعنی: دشمن و چینی ها هم با زیرکی از اینکه بتوانند به عنوان دشمنی بالقوّه برای آنان باشند شانه خالی کردهاند. گرچه آمریکای فعلی که با کمبود دشمن روبه روست همین اواخر با طرح سپرموشکی آشکارا روسیه را تحریک کرده و از تحریک دیگران حتّی ایران هم با به گروگان گرفتن دیپلماتهایش غافل نشدهاست. کمترین فایدهی این آگاهی این است که از ساختار سیاسی ِغرب به خصوص آمریکا کمترین توقّعی نباید داشت، بلکه به عکس اتّخاذ موضع مخالف به خودی خود ارزشمند است.
سیّدولی رضا نصر در دپارتمان امور امنیّت ملی مدرسهی تحصیلات تکمیلی به پرسنل نظامی آمریکا مسائل اسلامی را- که به قول دباشی به صرف اسلامی بودن برای امنیّت ملّی آمریکا خطرناکند- تدریس می کند. پس قضیّه از آنی که فکر می کردم جالب تر است و گویا واضع اصطلاح هلال شیعی هم همین جناب باشند. دباشی نقش او را در موجّه نشان دادن جنگ با تروریسم با نقش بن لادن در جبهه ی مخالف مقایسه می کند. سؤال اصلی این نوشته این است که چگونه یک ایرانی- خواسته یا ناخواسته- بازیچهی تفکّری می شود که جز ضرر برای کشورش ندارد.
نکتهی مهم این است که برای بومی بودن امروز چاره ای جز جهانی بودن و برای جهانی بودن چارهای جز بومی بودن نیست. این دو در هم ادغام شده اند و هر راهکاری برای آیندهی ایران از شناخت وضع موجود ِجهان ناشی می شود. یک اعتراض به محدودیّهای فرهنگی در شرایط طبیعی، انتقادی سالم است ولی همین مسأله وقتی خارج از مرزهای ایران مثلاً به صورت کتاب لولیتاخوانی در تهران(آذر نفیسی) یا پرسپولیس(مرجان ساتراپی) یا سیل کتابهای نویسندگان زن که بر وجود محدودیّت برای زنان پامیفشارند در بیاید، می تواند آب به آسیاب همین تفکّری که دوست دارد نقش نجاتگر ملل وحشی شرقی را بازی کند بریزد و یا اروپاییانی را که در جست و جوی مطالبی اگزوتیکاند با نظارهی فیلم تباکی ِبهمن کیارستمی یا فلان فیلم که گزارشی از مراسم قمه زنی در ایران است، به تحسین وادار کند. بدیهی است که این نوشتار در پی منع نقد- هر قدر هم منفی باشد- نیست بلکه همین دو روز پیش با طرح بحث تفکّر زیرزمینی به دنبال ِنشر افکار غیر رسمی بود ولی اینجا در ایران نه جای دیگر.
فعلاً مجال ِشکافتن ِبیش از این نیست ولی در پایان تنها به یک مثال بسنده می کنم. عروس آتش را که می دانید داستان خودسوزی دختری جنوبی است؛ از خسرو سینایی خواسته بودند که با فیلمهایی از این قبیل دوره بیفتد و جوایز ِجشنواره ها را درو کند. او مثال جالبی زد. گفت در آسیای جنوب شرقی زنانی دیده که از کودکی با قرار دادن حلقههای فلزی دور گردنشان، آنرا از حد معمول بسیار بلندتر میکنند و بعد با به نمایش گذاشتن آنان پول در می آورند و گاهی آنان را به اروپا در جایی شبیه باغوحش به تماشا میگذارند، من- یعنی سینایی- دوست ندارم خودم و فرهنگ خودم را اینجوری به نمایش بگذارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.