روشنفکر، از نظر تا عمل


           
اتّهامی بوده است به روشنفکران بی عملی ِآنها یا بدتر از آن تضاد بین نظر و عملشان. به عنوان تجربه‌ای ملموس در دانشگاهها حتّی یک استاد- از میان خیل دعوت کنندگان به پرسشگری- را نیافته‌ام که در مقابل سؤالی که تا کنون به آن برنخورده باشد، بگوید نمی دانم یا باشد به آن فکر کنم، چه برسد به آنکه زبانم لال حرفش را در مسأله‌ای پس بگیرد.


در مهمترین نزاع کلامی ِدو دهه‌ی اخیر یعنی تئوری قبض و بسط و حواشی ِپیرامون ِآن، سروش که مدّعی آن بود که حق نزد همگان است ابتدای جواب به صادق لاریجانی او را فقه پیشه می خواند و دو تن دیگر را دانشجوی فلسفه- که گرچه درست بود ولی بر سبیل تحقیر بر قلم رانده شد- طرف دیگر هم البتّه کم نیاورد و هنر را در حجاب صد غرض پوشاند و باز جوابی مسلسل وار گرفت که: «...سجّاده‌ی تقوی گستردن و دکّان معرفت گشودن و نعمت جسیم دیانت و ولایت را بذل اغراض خُرد ِخود کردن و خِرد ستیزی وآزادی گریزی وخشونت ستایی و تهّورستانی وتاریخ پرستی ِهیتلری و هایدگری و قدرت گرایی و فرصت طلبی و عسل پوشی و سرکه فروشی را پیشه‌ی خود کردن...» با این همه رجزخوانی جایی برای استدلال هم باقی می ماند؟


دعوای این روزهای انقلاب ِفرهنگی را هم که شنیده‌اید؛ هرکس می گوید کی بود کی بود من نبودم. آنچه مسلّم است- حتّی برای جوانانی که آنروزها را به یاد نمی‌آورند- تنها کسانی از تصفیه‌ی عقیدتی ِاستادان و دانشجویان دامنی پاک دارند که لااقل صدایی به مخالفت بلند کرده باشند و گرنه کسانی که سکوت کردند به اندازه‌ی عاملان ِآن مقصّرند چه رسد که دارای ِمسؤولیّتی هم بوده باشند؛ تازه الآن دعوا بین خود حضرات است و وقتش که برسد نسل بعد از نسل قبل حساب خواهد کشید، هم در این مورد و هم موارد مشابه مانند تسخیر سفارت آمریکا. در این میان کسانی که مانند زیباکلام- صرف نظر از دیگر جنبه‌های فکری- با صدای بلند می گویند که اشتباه کرده‌اند قابل ستایشند.


با این سه مقدّمه که کمتر روشنفکری را دیده‌ام که به لوازم ِگفتار خود پایبد باشد به اصل ماجرا می‌رسم که قبلاً به آن اشاره‌ای داشتم. هربار که محمّد مجتهد شبستری را  می‌دیدم از خود می‌پرسیدم که با نظرات جسورانه‌ای که در باب بازخوانی ِمعرفت ِدینی و تفاوت قائل شدن بین روحانیّت در اسلام- خصوصاً تشیّع-  و مسیحیّت دارد در این لباس چه احساسی دارد تا اینکه عکس بی عمّامه‌اش را دیدم و جا خوردم. برداشتن عبا و عمّامه بین طلبه‌ها امر رایجی شده که حتماً به آن در مطلب مستقلّی خواهم پرداخت ولی در این سن و سال دست به چنین کاری زدن حیرت آور بود و هست. این کار بیش از هر چیز معنای لباس را به عنوان ِامتیاز از بین می برد چون کسانی که امثال افصحی و یوسفی اشکوری را خلع لباس کردند در حقیقت به زعم خود امتیازی را از آنان سلب کردند. از طرف دیگر نشانه‌ای است بر این که قشر مرجع در جامعه‌ی ما از روحانیّت به روشنفکران در حال تغییر است ولی آنچه در این نوشتار مقصود است، جسارت یک روشنفکر در هماهنگ کردن ِکردار و گفتار خود است وی در حال حاضر یکی از سه روشنفکر برجسته‌ی دینی در کنار سروش و ملکیان است و تنها فرد روحانی ِآنان. هنوز مصاحبه‌ای از او درباره‌ی عملش که به هیچ روی عملی شخصی نبود نخوانده‌ام امّا درآوردن لباس روحانیّت کاری سمبلیک و شجاعانه بود که اهمّیّت ِآن کمتر از تلاشهای تئوریک ایشان نیست و آثارش بعدها آشکار خواهد شد.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics