دعوای ادامه دار ِگالیله و کلیسا

   
تمام نشده این کلنجار کذایی و در اشکال متفاوت ادامه دارد اگر کلیسا را نماینده‌ی طرز فکری بدانیم که واقعیّت را بر اساس ِآنچه می خواهد می بیند و گالیله را نماینده‌ی آنچه که واقعیّت را بر آنچه به آن عادت کرده حقیقت بداند، ترجیح می دهد. به مرور زمان گویا پیروزی با حقیقت است ولی بیشتر آنجایی که محک علوم تجربی در میان باشد یا هرچه که بتوان به مدد آن به طوریکه طرف مقابل مُجاب شود حرف خود را به کرسی نشاند.


ولی در عرصه‌های علوم انسانی از تاریخ و فلسفه تا حوزه‌ی دیانت جنگ بدجور مغلوبه است. همین یکی دو روز پیش درباره‌ی سیمین نوشتم و مصاحبه‌ی شرق را هم با شمس خواندیم که از سیمین می گفت و به یاد نقل خاطره‌ای از دانشور افتادم درباره‌ی دولت آبادی. سر فیلم گاو رفته بوده‌اند که بچّه- یا نوجوانی- را می بیند با موهایی روشن و مشغول جست و خیز که پیشانی‌اش را می بوسد و می گوید کاش بچّه‌ای مثل تو داشتم ولی دولت آبادی به شهادت خود فیلم آنچنان بچّه‌ای نبوده که بتوان نازش کرد و احیاناً خم شد[!] و او را بوسید. درباره‌ی شمس هم همین تعبیر که اوّل بار که دیدمش نوجوانی بود و... را دارد که نه شمس آنچنان نوجوان بوده و نه سیمین آنچنان بزرگسال،این خواست اوست که خاطره را رنگ و لعاب داده است. این از جنبه‌ی« ریز می بینمت» و امّا برعکس ِآن یعنی نگاه بزرگنمایانه به اتفاقات و خود هم مصداق دارد: به یاد بیاورید تفاخر مرحوم جعفری به مکاتباتش با برتراند راسل که در حقیقت جواب مختصر ِمنشی ِراسل به نامه‌های مفصّلش بوده است. یا مرد سال علمی شدن امثال حسابی که هر قدر شاگردش رضا منصوری فریاد زد که با  آبروی پیرمرد بازی نکنید و این گونه مرد سال علمی شدن ها با صرف چند دلار به آسانی به دست می‌آید به گوش فرزندش نرفت که نرفت.


گاهی بازی از این هم مهیّج تر است. حسین پناهی ِبازیگر ابتدا طلبه بود. لمعه می خواند که لباس بر او پوشاندند و البتّه با شک و تردیدهای یک ذهن جوان و ناآرام. روزی در مسیر به پیرزنی بر می‌خورد که تمام درآمد ِسالش خمره‌ی روغن روانی بوده که از گوسفندانش می‌گرفته و می‌فروخته‌است.از او می‌پرسد که فضله‌ای داخل این خمره افتاده تکلیف چیست؟ حسین چند دقیقه‌ای باخود درگیر می‌شود؛ دو راه بود: اینکه به درستی بگوید که همه‌اش نجس است و باید دور بریزد و دوّم اینکه...آخر سر به او می‌گوید فضله را دربیاور که بقیّه‌اش پاک است. از راهش مستقیم به مدرسه برمی گردد و لباس و دستار را برای همیشه به کناری می گذارد. این بازی ِچرخ روزگار نیست، ترفندهای چرخاننده‌ی آن است. دعوای گالیله و کلیسا هم- از من نشنیده بگیرید که- نمایشی بیش نیست که همو کارگردانی‌اش می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics