یکی از سرچشمهها که چند روز پیش نوشتم همین کتاب است. ابن عربی دربارهی قرآن تعبیری دارد که در سطحی نازلتر دربارهی مثنوی هم می توان به کار برد. او می گوید روز قیامت قرآن می آید در حالیکه بکر است؛ یعنی کسی نتوانسته دستی به آن برساند و آنرا بفهمد و دست نخورده ماندهاست، مثنوی هم همینطور. رهبر فعلی ایران از آقای خمینی نقل می کرد که با اعجاب از این نقل قول که کسی مثنوی را تفسیر ملّاجلال دانسته بود، یاد می کرد. یعنی آنرا در حدّ یک کتاب تفسیر قرآن می دانست. یکی از استثناهای عرفان شیعی و استاد ِمرحوم طباطبایی در نامهای به شهید دستغیب که از او طلب کتاب یا نوشتهای در غیاب استاد کرده بود توصیه به خواندن ِمثنوی می کند که: « کتابی مکلّل به یواقیت اعظم است» خود او که برای هر ثانیهی وقتش برنامه داشت می گفت که مثنوی را هشت بار خوانده و هربار نکتههایی یافته که در خواندن پیشین به آن دست نیافته است. شاید از این لحاظ برای او این کتاب با فتوحات ِابن عربی برابری می کرد که نسخهای ترکی از آن داشت و می خواند. مثنوی صریح است و جایی برای انتساب ِنویسندهی آن به لاابالیگری نمی گذارد، کاری که دربارهی حافظ انجام شد ولی کسانی که به هر دلیل با میراث دینی این سرزمین بر سر مهر نیستند آنرا نادیده می گیرند و البته با این کار خود را از آن محروم می کنند. کیارستمی آن چنان که دیروز نوشتم غزلیّاتش را دوست دارد ولی مثنوی چه؟ بیضایی مثنوی را با شاهنامه مقایسه می کند و می گوید که داستان در شاهنامه برای دادن پیام یا درسی نیست پس برتر است از داستانهایی- مثل مثنوی- که وسیله هستند؛ در حالیکه از دید من حتّی از نگاهی صرفاً ادبی هم مثنوی طرحی بدیع دارد. داستانهایی پیچ در پیچ و متداخل که شباهت زیادی به برخی داستانهای پُست مدرن دارند و بسیار بیشتر شبیه به شیوهی داستانگویی قرآن است: تکّه تکّه و پازلگونه که اجزائش کلّی متشکّل و گریزان از تفسیر را می سازند. بازهم دربارهی مثنوی ملّا جلال خواهم نوشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.