اوّل بار هامون بود که در سریال گرگها ناخن زد تا مشاجرهای به دعوا ختم شود و ما یاد گرفتیم که در این گونه موارد، خردمندانهترین کار چیست! دانش جز با جدلهای علمی به پیش نمی رود خصوصاً علوم انسانی. هر بار که در تاریخ حتّی کار به تکفیر و دشنام می کشد، کسانی که پس از آنان می آیند قسمتهای بدش را درز می گیرند و از جوانههای نویی که در این میان رُستهاند بهره می برند و صد البتّه چه بهتر که این رویاروییها همراه با سعهی صدر و رواداری باشد.
گاهی با ناخن زدن ِخالی کار بالا نمی گیرد و نیاز به مقداری هیزم کشی هم هست. زمان ِاوج ِزعامت آخوند خراسانی ِمعروف- که فتوا به جواز مشروطیّت داد- طلبهای اهل ذوق به نام شیخ اسماعیل تبریزی متخلّص به « تائب» نامهای به محضر ایشان می برد که این دو بیت از عطّار-دربارهی خداوند- چه معنایی دارند:
دائماً او پادشاه مطلق است در کمال عزّ خود مستغرق است
اوبه سر ناید ز خود آنجا کهاوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
آخوند چند سطری می نویسد و می گوید که مقام بیش از این گنجایش ندارد. او این جواب را پیش مرحوم کمپانی می برد و ایشان هم جوابی می نویسد. دوباره هر دو نوشته را پیش سیّداحمدکربلایی می برد و او هم جوابی می دهد. خوب حالا وقت بر افروختن شعله بود چون هیزم به اندازهی کافی کشیده شده بود. کمپانی اهل فلسفه بود و کربلایی اهل عرفان و هردو جوابهای متفاوتی به آن بیت داده بودند. فلاسفه صفات ثبوتی خداوند را با ذات او یکی می دانند و عقل را دارای این توانایی می دانند که او را درک کند ولی همچنان که از بیت دوّم عطّار به دست می آید عارفان ذات خداوند را بالاتر از صفات ِاومی دانند و معنای بیت را این می دانند که عقل را توانایی وصول به آن نیست چون پیش از رسیدن به آن مضمحل و نابود می شود. طلبهی مذکور هر بار جواب ِاین را برای آن می برد و بالعکس که مجموعاً چهارده نامه شد. حالا که فکر می کنم می بینم چه خسارتی بود اگر ما این نامهها را نداشتیم که دو طرف با تمام ِتوان ِخود به میدان میآیند و هنرنمایی میکنند. حالا تصوّر کنید که امثال علّامه طباطبایی و مرحوم طهرانی هم بر این نامهها شرح نوشته باشند.
فعلاً که جرّ و بحث سر قضایای ِانقلاب فرهنگی از همه طرف ادامه دارد و اسباب عیش مهیّاست. از طرف دیگر پس از گفت و گوی ملکیان با شرق که در آن ادّعا کرد تعبّد با تجدّد نمی سازد ابتدا نقدی از سروش دبّاغ دریافت کرد. سپس ابوالقاسم فنایی، دبّاغ را نقد کرد و پس از آن کوشا اقبال در شمارهی هفتم «آیین» فنایی را نقد کرد؛ ما به ناخن زدن مشغولیم تا تنور از اینی که هست داغتر شود و پای دیگران مثل خود ِملکیان یا کدیور و سروش هم به میدان کشیده شود.
برای پایان مطلب امروز چند جملهی رندانه از آخرین نامهی سیّد عارف در جواب به شیخ فیلسوف را میآورم که آتش بس می دهد و ای کاش به این زودی نمی داد، گرفتن ِنکتهاش با شما:« از تکرّر بیانات و اصرار آن جناب بر براهین اثبات کثرت حقیقیّه، بحمدالله بر این حقیر واضح گشت که آن شخص که کلام بر طریق ذوقالمتألّهین می داشت]یعنی خود ِسیّد[ اشتباه کرده بود و این براهین و لزوم شناعتی که فرموده بودید در او اثر نمی گذارد. گویا خدای متعال چشم او را از غیر خود کور کرده بود؛ خداوند کورترش کند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.