از حافظه می گویم که گویا نوروز 28 بوده که جلال و یکی از دوستانش یعنی عبدالحسین شیخ که بعدها دکتر خانوادگی آل احمدها شد از تعطیلاتی که به شیراز رفته بودهاند برمی گردند. در اتوبوس شیخ که مردی بذله گو بوده با صدای بلند می گوید که: « پس چی گفته این خواجه حافظ که شیراز معدن لب لعل است و کان حسن؟» صدای زنانهای از انتهای اتوبوس می گوید که: « شما دیر رسیدید، رندان همهی معادن را به نام خود ثبت کردند!» جلال و دوستش که برمی گردند دو دختر دانشجو را میبینند که عازم تهران بودند یعنی سیمین دانشور و خواهر کوچکترش ویکتوریا. همین آغاز آشنایی شد که به ازدواج انجامید.
پیش از آن جلال در خانهی دکتر اسحاق اپریم ساکن بود. او مردی با اصلیّت روسی و یهودی بود که بعد آسوری شد. جلال کتاب ِحزب ِتوده بر سر دوراه را در سال 26 به طور مشترک با او نوشت و یک سالی هم در خانهی او زندگی کرد که گویا می خواسته خواهرش را هم به جلال بدهد که سیمین سر می رسد و جلال را می رباید.
سیمین دختر قمرالسلطنهی حکمت و خواهرزادهی حکمتهای معروف آن زمان بود که یکی دو بار آن اوائل از نفوذش برای رهایی جلال از زندان یا بازداشت استفاده کرد. یکی دو بار هم جلال سیمین را سپر خود کرد تا بتواند فعالیّت مطبوعاتی کند، از جمله مجلّهی نقش و نگار که مدیرمسؤولیاش با سیمین بود و تقریباً همه ی کارهایش را جلال] انجام میداد وپادوییاش را شمس![. و دیگری کتاب ماه یا کیهان ماه که با جلال و پرویز داریوش آنرا می چرخاندند.بعدها که جلال معروفتر- و خطرناکتر- شد و ترفندشان هم لو رفت دیگر امتیاز نشریّهای را- نگین نام- به سیمین ندادند.
آنچه که در یکی دو دههی اخیر مورد نزاع بوده تفاوت تلقّی او از جلال با شمس بوده است. سیمین که موافق انتشار سنگی بر گوری نبود پس از انتشار آن- با لحنی تحسین آمیز- گفت که جلال با این کتاب به هیچ رسیده است و او را به طور ضمنی ملحد یا لاادری دانست که شمس به شدّت مخالف این نظر است و جلال را نه مؤمنی پایبند مناسک بلکه فردی عقیدهمند می داند و چرخش اواخر عمرش را به سوی سنّت و نوشتن خسی در میقات و برخی اشارات در غربزدگی و خدمت و خیانت روشنفکران را نشانهی آن میشمرد. دیگری تفاوت تلقّی آنها دربارهی مرگ جلال بود که ابتدا سیمین از زیبا مردنش گفت و شمس از کشته شدنش ولی این اواخر هم از سیمین شنیدیم که معتقد به کشته شدنش شده و هم در گفت و گوی کوتاهی به نوعی زندگی پس از مرگ اشاره کرد آنهم با توجیه قانون بقای انرژی. ولی یک نکته لاینحل مانده که شمس او را این اواخر تغییر یافته و آرام شده و معتقد به رفتارهای مسالمتآمیز- حتّی غیر انقلابی – می داند ولی سیمین اصرار دارد که جلال اگر می ماند « چریک» می شد.
چند روزی بود که می خواستم پیرامون سیمین بنویسم تا منتظر اتفاق ناگواری برای نوشتن دربارهی او نبوده باشم، امروز و فردا می کردم. دل به دریا زدم و گوشهای از آنرا نوشتم تا فرصتی مناسبتر دست دهد و حال بانوی داستان نویسی ایران هم بهبود یابد و بیشتر بنویسم، دلیل تأخیر در نوشتن دربارهی سنگی بر گوری هم که هویداست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.