در مقالهی دوّم گنجی به نظرات شریعتی دربارهی آزادی و زنان می پردازد. ابتدا پیرامون آنچه به گمان وی ضدیّت شریعتی با آزادی است به سه نکته اشاره می کنم.
1. همه جا او مخالفت شریعتی را با آزادی های محقّق در غرب و اینکه آنها را جعلی و پوشالی میدانست، حمل بر مخالفت او با خود ِآزادی کرده است. فرق است بین آنچه من آزادی مطلوب میخوانم و آنچه به اسم آزادی رواج یافته است. می توان در این باره با شریعتی مخالفت کرد که آزادی جوامع غربی آنچنان هم که فکر می کند دروغین نیست و به هر حال از استبداد جوامع دیگر بهتر است و ما در جهان خیر مطلق نداریم و بین گزینههای موجود باید گزینهی بهتر را انتخاب کنیم ولی اینکه مخالفت او با آن آزادیها را دلیل مخالفت او با « نفس» ِآزادی بدانیم مغالطهای بیش نیست.
2. گنجی پیش تر می رود و نقل قولی از شریعتی می آورد:« ممکن است بپرسید نفس گسستن بندی که بر دستها بستهاست مگر نه خود یک فضیلت است؟ بی تردید می گویم: هرگز! باید اوّل پرسید: چه کسی این بند را از دست تو باز کرد و چرا؟ اگر دست های تو را گشودند تا در توطئهای، به خون انسان بی گناهی فروبرند، تو ستایشگر رهایی های خود خواهی بود؟» سپس به آوردن نظر شریعتی می پردازد که آزادی را آزادی مثبت به معنای قدرت انتخابگری انسان در جهان مادّی می داند ونه عین اگزیستانسیالیسم سارتری که خدا و توحید را هم لازمهی این آزادی می داند. همانطور که آشکار است، شریعتی آزادی نوع اوّل یا آزادی بیرونی را« به تنهایی» کافی نمی داند و آزادی مثبت را لازمهی آن می شمارد. هرگز از کافی نبودن ِآزادی بیرونی، نفی آن نتیجه نمی شود، شریعتی می گوید با بازکردن ظاهری بندها مشکلی حل نمی شود او نمی گوید که بندها را از دستها نباید باز کرد واین اتّهامی است که گنجی با بد فهمی خود به او نسبت می دهد. آفرین به شریعتی که علاوه بر آزادی بیرونی که لازمهی حیات انسان است، دغدغهی چگونه استفاده کردن از آن را هم دارد و مانند کسانی که بُتهایی چون آیزایابرلین و دیگران دارند و سنگ آنان را به سینه می زنند، اگر سارتر را می پسندد تنها تا جایی با او همراه است که مطابق اصول اندیشهاش باشد و وقتی به بی خدایی او میرسد آنرا نفی می کند و آزادی را بدون توحید نمیخواهد و آنرا آزادی حقیقی نمیداند.
3. انتهای بحث آزادی گنجی نظر شریعتی دربارهی تساوی در مصرف را بیان می کند ومی پرسد: «برای تساوی در مصرف به چه دولتی نیاز است؟آیا جز یک دولت توتالیتر که آزادی شهروندان را نادیده بگیرد؟» این سؤال نادرست است و نشان می دهد که صرف آشنایی متمادی با آرای یک متفکّر به شناخت او نمیانجامد. مثالی می زنم، خمس در اسلام واجب است ولی هیچ دولتی حقّ مجبور کردن مردم به دادن آن را ندارد چون یک وظیفه ی شخصی است، نه چیزی شبیه مالیات. شریعتی ایدئولوگ فلان حزب یا وزیر اقتصاد بهمان دولت نبود؛ او روشنفکری بود که با وجدان تک تک افراد سروکار داشت.وقتی از تساوی در مصرف می گفت، دیگران را آزادانه دعوت به این کار می کرد و قصد دولتی کردن یا اجباری کردن آنرا نداشت.
در ادامه او به بحث زنان می پردازد با آوردن تقسیم بندی شریعتی راجع به زنان که سه نوع ِ: سنّتی ، متجدّد و فاطمهوار را برمی شمرد. دختر پیامبر را زنی در زمان چیرگی نظام مردسالارنه میشمرد و الگوی شریعتی را دقیق نمی داند.
1. اگر فرض را بنا بر گفتهی گنجی بدانیم همهی اولیای دین از الگو بودن خارج می شوند که نمیدانم با توجّه به دین باور بودن ِگنجبی این تا چه حد برایش پذیرفتنی است. آنچه می تواند آنان و فاطمه را الگو کند- یا نکند- نظامی که در آن می زیستهاند نیست بلکه این است که آنان تا چه حد در آن ساختار تغییر ایجاد کردند و بر آن تأثیر گذاشتند و حالا- نه اینکه ما مو به مو همان کارها را بکنیم- اگر بخواهیم همان« روش» را داشته باشیم چگونه خواهیم بود. مثلاً چهار همسری زنان زمانی قانون شرع شد که مردان عملاً محدودیّتی برای این کار نداشتند و این یعنی: یعنی فروکاستن ِبینهایت به چهارتا. حالا در زمان ما که چند همسری عُرف پذیرفته نیست آیا همین روش به تک همسری نمی انجامد؟ همین مثال را دربارهی تشویق اسلام به آزادی بردهها و آنرا یکی از کفارهها قرار دادن هم میتوان آورد.
2. گنجی از دفاع شریعتی از ازدواج موقّت و چندهمسری می گوید. شریعتی مسلمان است و پایبند به قوانین شرع. اگر قرار باشد که قوانین مطابق زمان و مکان تغییر یابند وظیفهی فقیه است نه روشنفکر. این را شریعتی میداند ولی گنجی نه. استدلالهای بند بالا را امروز فقیهانی مثل صانعی میآورند و در بسیاری از مسائل اختلافی زن و مرد مثل شهادت و دیه قائل به تساوی هستند و این جز با اجتهاد میسّر نیست و با الگو قرار دادن غربیان و جمع آوری امضا مشکلی حل نمی شود.
3. میان سطور این مقاله خروج از استدلال و شعربافی متأسفانه زیاد است چه آنجا که می گوید بهتر نیست مردان طبق نظر شریعتی لباس روحانیّت به تن کنند؟ و چه زمانی که می گوید ادامهی نظر او به گونی پوشیدن زنان منجر می شود. از دید او شریعتی مخالف چشم بستهی غرب است، پس لازمهی حرفش هم همین موارد است. شریعتی کورکورانه با غرب مخالفت نمی کند بلکه ابتدا نظر خود دربارهی برهنگی و پوشش- از دید او- نا مناسب زنان ِآنها را می گوید بعد دعوت به ساده پوشی می کند. گنجی ابتدا نسبتی که می خواهد به شریعتی میدهد و بنا به آن فرض، نتایجی را که لازم داشته باشد می گیرد. شریعتی آنجا که لازم باشد از مارکس یا سارتر یا هرکس دیگر تأثیر می پذیرد وهرجا لازم بود با آنان مخالف میکند و مثل جناب منتقد نیست که دربست آرای آنان را بپذیرد و ایراد بگیرد که فاطمه- و به تبع او شریعتی- فمینست نبود! مخالفت با مردسالاری چیزی است و فمینیست بودن چیز دیگر و گنجی اینها را نمیتواند از هم تفکیک کند.
فردا آخرین بخش مقالهاش را بررسی خواهم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.