گنجی در سوّمین بخش مقاله نظر شریعتی راجع به « دیگری» و« علم و دانشگاه» را از دید خود بازگو می کند.ابتدا به دیگری می پردازد که در این باره من نیز به شش نکته اشاره می کنم.
1. بله، دموکراسی حاکمیّت اکثریّت به اضافهی رعایت حقوق اقلیّت- یا دیگران- است. امّا آنچه گنجی نمی تواند درک کند تفاوت بین اظهار نظر دربارهی دیگری و محدودکردن عملی اوست. من اگر نقد تندی بر فیلم یا کتابی بنویسم از حق آزادی بیان خودم استفاده کردهام ولی اگر آنرا سانسور کنم و اجازهی نشر ندهم دموکراسی را زیرپا گذاشتهام. شریعتی نظر خودش را دربارهی کسانی که با آنها مرزبندی فکری دارد صریح و بی پروا بیان کرده است، از کجای مسأله می توان پی برد که او طرفدار خفه کردن صدای مخالف خود است؟ایندو با هم هیچ نسبتی ندارند.
2. برخورد او با آمریکا مصداق برخورد با دیگری نیست. دیگری در چارچوب فرهنگ خودی است و دموکراسی دربارهی اقلیّت و اکثریّت ِدرون مرزهای ماست و ما هیچ تعهّدی- حتّی عملی- به کشوری دیگر نداریم. ما می توانیم طبق مصالح فرهنگی خود فلان محصول شبه فرهنگی آنجا را ممنوع کنیم و کسی نمی تواند به ما ایراد بگیرد که شما خلاف دموکراسی عمل کردهاید. نقد و اظهارنظر که جای خود دارد. نمی خواستم به صراحت اینرا بگویم ولی گنجی از میان نقدهای تند شریعتی چرا تنها آمریکا را برای مثال زدن انتخاب کرده است.؟ جز این است که قبلهی جدید فکری اوست؟ شریعتی روحانیّت سنّتی را با الفاظی زننده توصیف کرده، چرا گنجی آنجا او را به تحمّل دیگری فرا نمی خواند؟
3. از آنچه در آخر بند پیش نوشتم- و دیگر مثالهای گنجی- معلوم می شود که او نمونهها را از متون شریعتی گزینشی انتخاب کرده و طبق آنها حکم کلّی می دهد و فکر نکرده که ممکن است عدّهای به نوشتههایش مراجعه کنند و مچ او را بگیرند. این همه نوشتهی او را دربارهی غرب و آمریکا و تمدن باخترزمین رها کرده و با آوردن الفاظی که عمدةً در سخنرانیهای او از دهانش پریده او را متّهم می کند. خُب این الفاظ و تعابیر ناشایستاند ولی ربطی به دیگر تحلیل هایش – درست یا غلط- ندارند.
4.همانطور که دیروز گفتم نتیجه گیریهای گنجی کاملاً دلبخواهی است. او پس از آوردن بخش اندکی از نظرات شریعتی می گوید که می توان آمریکا را نقد غیرفقهی هم کرد! او این حرف را پس از نقل قولهای هفتاد و سه تا هفتاد و پنجم می گوید. آنرا بخوانید، اگر نشانهای از فقه در آن یافتید ما را هم خبر کنید. مگر اینکه اخلاق را معادل فقه بگیریم. فقه دستورات و امرونهی شرعی است، گنجی چرا الفاظ را از معانی خودش خارج می کند؟ تنها برای پسند ِخود و عدّهای که از شنیدن نام فقه چندششان می شود؟
5. همانطور که دیروز گفتم او از تحریف تاریخ هم ابایی ندارد. دربارهی نامهی مطهری و بازرگان مینویسد ولی فراموش می کند که بازرگان ابتدا با نوعی سوءتفاهم راضی به امضا شد و بعد بلافاصله امضای خود را پس گرفت. گنجی گویا پس از شریعتی در پی نفی همهی روشنفکران دینی است؛ آسیا به نوبت.
6. گنجی در نوشتار خود شریعتی را تئوریسینی استالینیستی که به دنبال اتوپیایی لنینیستی است معرّفی می کند. با خواندن این متن خوانندگان خود قضاوت کنند که رفتار گنجی با دیگری]= شریعتی[ چگونه بوده است؟
گنجی در ادامه به بحث علم و دانشگاه می رسد و من نیز سه نکته رابرمی شمرم.
1. ابتدا از اینکه سران و اعضای انقلاب فرهنگی پیش از انقلاب ِفرهنگی از شیفتگان شریعتی بودند سخن می راند. این مطلب هیچ ربطی به شریعتی ندارد. همانطور که فتوادهندگان اعدامهای 67 و قتل های زنجیرهای ، عین تشیّع نیستند و بمب گذاران انتحاری ِعراق که شیعیان را می کشند نسبتی با پیامبر اسلام ندارند و یهودی های صهیونیست نسبتی با موسای کلیم ندارند و جرج بوش ِمدّعی مذهب ربطی به مسیح ِپاک و صلح طلب ندارد.
2. می گوید که شریعتی علم را برای علم می خواست پس او با دانشگاه پاسدار حقیقت نسبتی نداشت، عجب! او هنر برای هنر و علم برای علم را در زمانی نفی می کرد که مردم کشورش در چنگال استبداد بودند و برخی بدون توجّه به این کار سرشان در لاک خودشان بود و هنر یا دانشی خنثی را ارائه میکردند و در جواب کسانی که به آنها انتقاد می کردند، شعار هنر برای هنر و علم برای علم می دادند. دانشگاه اگر پاسدار حقیقت است، مگر اوضاع اجتماعی و جوّ سیاسی جزئی از این حقیقت نیست؟ اگر دانشگاه- و جامعه- به تعبیری که گنجی مراد می کند پاسدار حقیقت بود که ما الآن شاهد ادامهی حکومت پهلوی ها بودیم و مجالی برای ظور ِامثال گنجی نبود. همین الآن اگر کسی شعار علم برای علم و هنر برای هنر دهد و همگان را از دخالت در اموراجتماعی و سیاسی نهی کند، گنجی چه برخوردی با او خواهد کرد؟
3. نسبت دادن انقلاب فرهنگی و تصفیه استادان به شریعتی هم طنزی است که البّته به هیچ وجه خندهدار نیست. گنجی پس از شرحی کشّاف می گوید که نمی توان انقلاب فرهنگی را به نظرات شریعتی فروکاست، پس این همه مطلب را برای چه نوشتی؟ این نسبت دادن مانند این است که بگوییم شریعتی از حجاب دفاع می کرد، پس از بنیادگزاران بحث امنیّت اجتماعی و برخورد با بی حجابی است! گنجی بین نقد شریعتی از علم دوران نو و منع عملی تفاوتی نمی نهد که باعث تأسّف است.
همانطور که در مقالهی اوّل گفتم امروز جوانانی جویای حقیقت در این سرزمین هستند که نه مانند گنجی کسی مثل شریعتی را بُت خود می گیرند و نه کسی را تجسّم شیطان می دانند. به فکر نقد و بررسی افکار هستند و از قضاوت دربارهی اشخاص می پرهیزند. از دید من گنجی راهش را به اشتباه می پیماید و این مسیر به تنها جایی که نمی انجامد ایرانی آباد و آزاد است. شرح آن هم از سه نوشتهی گذشتهی من به دست می آید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.