فرض کنیم نامش آقای منوچهری بود آن معلّم ریزنقشی که سال دوّم راهنمایی به عنوان معلّم زبان وارد کلاس ما شد. گرچه بلد بود ولی به درد زبان نمی خورد، ادبیات بیشتر راستهی کارش بود که سال بعد هم به تدریس آن پرداخت. کوتاه قامت و پرانرژی و چالاک بود و چندی نگذشت که فهمیدیم معلّمی داریم که از جنس دیگر معلمان نیست. تآتر بازی می کرد و خود در نقشهای متفاوت فرو میرفت و گاه ما را هم به شرکت در نمایشش وادار می کرد. یازده سال شاگرد و پابه پای شریعتی بود و او یکی از سه معلّمی بود که من داشتم و هرسه شاگرد شریعتی بودند که توصیفشان را بعداً خواهم نوشت.
شاید حداکثر یک سوّم وقت را به درس می پرداخت و باقی را به حافظ و مولوی و شریعتی و مطهری و نمایش! نظام مدرسه چنین روندی را نمی پذیرفت خاصه آنکه حکایت کارهایش به والدین هم رسید و آنها وقتی برای مشکلات بچّههایشان به مدرسه مراجعه می کردند نه می خواستند مدیر ریشو را ببینند نه ناظم اخمو و نه از همه بدتر معلّم امورتربیتی را، همه می خواستند منوچهری را ملاقات کنند؛ کسی که نه ریشو بود نه اخمو و نه داعیه تربیت ما را داشت، رفیق ما بود.
زنگ تفریح بچههای هر کلاسی را که می دیدی به جای اینکه جست و خیز کنند آرام کنار دیوار ایستادهاند و با هم نجوا می کنند، می فهمیدی که با منوچهری کلاس داشتهاند. شعر خوانیهای مدامش کمترین تأثیری که روی من داشت این بود که به فاصلهی چند ماه احساس کردم دوست دارم چیزهایی را بنویسم. ابتدا مصرع هایی کج و کوله که بعدها قضیّه جدّیتر شد. حسادتها و تذکّرها فایده نداشت او راه خودش را می رفت و بچّه هااستقبال می کردند. برای « مالاندن» یک امتحان قوّه کافی بود ابتدای کلاس سؤالی از شعر یا خدا یا عرفان و انسان از او بکنی که معلّم ِکم حافظه مست ِسؤال ِتو یادش برود که امتحانی هم بوده و تمام ساعت را برایت حرف بزند؛ هرکجا هست خدایا به سلامت دارش.
چندسال بعد: برادرت بزرگ شده و وقت راهنمایی رفتنش است. تو که حالا دبیرستانی هستی به امید اینکه برادر هم شاگرد منوچهری شود تا مسیر زندگی اش را درست تر انتخاب کند او را به همان راهنمایی میبری. چندماه از سال که گذشت سؤال میکنی با آقای منوچهری کلاس داری؟ جواب: آره. راستی سرکلاس شعر می خونه یا از شریعتی و حافظ میگه؟ جواب: نه!
در مدرسهی ما مثل فیلم انجمن شاعران مرده کسی خودکشی نکرد ولی نمی دانم که پس از بیرون رفتن ما چه بر سر آن معلّمی که گلولهی آتش بود آوردند که روزهی سکوت گرفته بود. تا پایان سال سوّم راهنمایی هر وقت از برادر می پرسیدی که آقای منوچهری به جز درس چیز دیگهای هم میگه، جواب منفی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.