1. وبلاگ ِسردبیر خودم به دلیل فشار مهدی خلجی و وکیلش بسته شد. هر قضاوتی دربارهی درخشان و مطالبی که راجع به دیگران گفته داریم، توجیهی برای سکوت ما یا بدتر از آن تحسین اقدام یادشده نمیتواند باشد. این شکایت تنها با ارجاع به دادگاه و حکم دادگاه می توانست منجر به بسته شدن وبلاگ شود. درست همین جاست که دفاع از آزادی بیان معنا پیدا می کند و گرنه اگر من از آزادی بیان کسی که موافق خودم است دفاع کنم که هنر نکردهام. کسانی که حالا اظهار خوشحالی میکنند مدتهاست که به اسم مخالفت با حاکمان ایران هرچه میخواهند میگویند و از هر ادبیات نامناسبی هم بهره بردهاند که لابد بیاشکال بوده است. به اسم طنزنویسی از لباس یا قدوقواره یا چهرهی احمدینژاد مسخره شده تا لهجهی فلان شخص تا کبودی پیشانی فلان وزیر، اینها چه ربطی به اعمال و کردار اشتباه آنان دارد؟ شنیدهاید کسی اینان را دعوت به ادب کند و بیادب را از جاهل مسلکی و لمپن مآبی بازدارد؟
در نوشتهها پیرامون درخشان به تمام گفتههای گذشتهی او اشاره میشود. قضاوت دربارهی تمام حرفهایش به کنار، فعلاً دلیل بسته شدن وبلاگ تنها گفتههای او دربارهی خلجی است یعنی کسی که در کمال آزادی است و – البته اگر حرفی داشته باشد- می تواند از خود دفاع کند نه زندانیانی مثل اسفندیاری یا تاجبخش تا با استفاده از زندانیبودن و مظلومیّت آنها بتوان علیه او استدلال کرد. به فرض محال که درخشان دربارهی خلجی اشتباه کرده باشد، اشتباه کردن حق هر کس است و راه برخورد خودش را دارد همانطور که خود درخشان نوشته، این اتّفاق ممکن است در صورت موفقیّت و عدم اعتراض بقیّه در مورد دیگران هم تکرار شود، کافیست کسی از نوشتهی دیگری در مورد خودش خوشش نیاید تا به جای دفاع از خود، به شکایت و تهدید متوسّل شود.
2. گفتم « به فرض محال» چون پیشتر نوشتهی مرا در مورد ولی رضا نصر و پادویی او برای نظام حاکم آمریکا خوانده بودید،- و حمید دباشی هم اینجا او را بیشتر معرفی کردهاست- طبیعی است که در مورد خلجی هم قضاوت مشابهی داشته باشم. ولی رویکرد من به مسأله با درخشان تفاوت می کند. او با نشان دادن وابستگی او به فلان مرکزی که در خدمت منافع آمریکاست این کار را میکند ولی من از راه بررسی سخنانش، یعنی یکی از شعارهای همیشگی این وبلاگ: توجّه به گفته نه گوینده. در مورد خلجی هم مانند گنجی که در سه نوشتهی پیاپی روزهای جمعه، شنبه و یکشنبه گفتههای او را در مورد شریعتی نقد کردم، کار مشابهی را انجام خواهم داد.
3. مهرانگیز کار دربارهی جهانبگلو و دیگران نوشته که آنان به نظام آمریکا آگاهی می دادند که ایرانیان تروریست نبودهاند و با ایران باید بر سر میز مذاکره نشست و جنگ و تهدید راه حل نیست. این مسأله با تبیین جهت دارانهی مسائل ایران و تغییر در راستای منافع آمریکا طبعاً متفاوت است ولی امثال این سخنرانی نشان می دهد که فعّالیّت مزبور در راستای هدف دوّم بوده و نه آنچه خانم کار می گوید وگرنه فعالیّتهایی از نوع اوّل مانند ِفعّالیّتهای هوشنگ امیراحمدی است که کاملاً شناخته شده است و علناً حرفهایش را میزند و حتّی به دولتمردان ایران مشاوره هم دادهاست.
اینجا راجع به فیلم تلویزیونی ِبه اسم دموکراسی نوشته بودم که هنوز سر حرف خودم هستم. رامین جهانبگلو را نه فیلسوف می دانم و نه سیاسی. فیلسوف معنای خودش را دارد او در رشتهی فلسفه دکترا دارد. امروز پیش از هر اسمی- حتی احمدی نژاد یا محسن رضایی هم- لقب دکتر را می بینید، او فلسفه آموخته ولی خود نظری ندارد و عمدهی کار او گفت و گو با دیگران بوده که خوب است ولی دلیل نمی شود فیلسوف باشد، مقالههایی هم که نوشته بسیار معمولی و پیش پاافتاده است. سیاسی هم نیست و فعّالیّتهای اخیرش نوعی بازی خوردن و خود را بیش از حد جدّی حساب کردن بود و گرنه در این حد و اندازهها نیست که از خامی گفتارش که به آن لینک دادم هویداست.
دو پیشنهاد:
1.آنچه کار منتقدان ِامثال جهانبگلو را تضعیف می کند به زندان انداختن و پخش اعترافاتی است که هر قدر صادقانه باشند باور نخواهد شد. باور کنید که او و همانندان ِاو با این فعّالیّتهای خندهدار خطری به حساب نمیآیند، پس بی جهت با بازداشت آنان مسأله را پیچیده نباید کرد. اگر آنان آزاد گذاشته شوند و- در یک حالت ایدهآل- در گفتوگویی دو یا سه جانبه با کارشناسی خبره و یک مجری کارکشته- مثل مرتضی حیدری- در صداوسیما شرکت کنند، هم کم بنیه بودن آنان آشکار می شود و هم مخاطبان آگاه میشوند و هم هیاهوی سیاسی با به زندان انداختن آنان به پا نمی شود، فعالیّتهای آنان علنی است و با امثال موسویان یا هر کسی که دارای اطلاعات خاصی است تفاوت میکند. آزاد گذاشتن مخالف نشانهی اقتدار یک نظام است و اینکه آن حکومت با فعّالیّتهایی این چنین به خطر نمیافتد و اثرش از صد مصاحبه بیشتراست؛ برای همین نوشتم: آنها اشتباه میکنند که میترسند، چون اصلاً دلیلی برای ترس از امثال جهانبگلو نیست.
2. میان طیفهای رنگارنگ سیاسی ایران دو گروه در دو طرف قرار دارند، یکی حامیان ولایت که صد درصد و بی استثنا و انتقادی مدافع وضع موجودند. یکی نافیان رژیم که سلطنتطلبان و جمهوریخواهان سکولار را دربر می گیرد. در این میان طیفهای رنگارنگی هستند که با تفاوت دیدگاهها به یکی از دو طرف نزدیک و از دیگری دور می شوند. در این مختصر نمی شود همه را بر شمرد ولی گروهی از روزنامه نگاران و نویسندگان هستند که بی قید وشرط هرآنچه منتسب به حاکمیّت است را نفی می کنند بی آنکه مدل یا جایگزینی را معرّفی کنند یا بیندیشند که این کارشان به کجا خواهد انجامید. ابتذال حرفهای برخی به حدّی است که از پرداختن به آن اکراه دارم یک نمونهاش را اینجا و در بررسی موضوع سهمیه بندی بنزین آوردهام. در مقابل کسانی هستند که استقلال فکری خود را حفظ کردهاند و منافع ملّی را بر رضایت مخاطبان خود ترجیح میدهند. در همین راستا مقایسه کنید این نوشته را در مورد سرمقالهی شریعتمداری دربارهی بحرین با نوشتهی بهنود در همین موضوع.
راه انداختن نشریّهی چلغوز در تمسخر روز را نمی پسندم که اینجا دربارهی آن نوشتم چون این درست همان کاری است که امثال نبوی می کنند. همین الآن جوانان زیادی در وبلاگهای خود بیهیچ چشمداشتی هم منتقد اوضاع حاکم در ایران هستند و هم از افتادن در دام مخالفت خوانیهای بیپشتوانه و دشمنپسند حذر میکنند، اگر ارادهای باشد می توان به جای مجلّهی طنز، مجلّهای جدی در نقد اوضاع ایران و بیاستدلالی برخی منتقدان منتشر کرد. این پیشنهادی است که به نظرم جای کار دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.