خواستم دربارهی نظام آموزش بنویسم دیدم با یک مطلب و دو مطلب نمی شود. دایرهی بحث را هر چه در زمینههای مختلف در ذهنم محدود کردم باز هم افاقه نکرد و حال کسی را داشتم که انگار می خواهد در خیبر را از جا بکند؛ خصوصاً اینکه موضوع بحث از مواردی است که خودم را هم آزار داده است و ناراحتیاش هنوز با من است، مسأله را بغرنج تر می کرد. پس فعلاً یکی دو نکته و یک ماجرا به عنوان فتح باب.
همین ابتدا بگویم که در اینکه کسی مثل من در طول دوران آموزش هیچگاه پشت میز و نیمکت احساس آسایش نکرد که لااقل برای خودم واضح و مبرهن است و یکی از کسانی که به تعبیر سهراب سنگ به دیوار دبستان می زند، همیشه من بودم حتّی اگر نام آن دبستان، دانشگاه باشد.
پایان نامهها اوج کار دانشگاهی به حساب میآیند چون« دانشجو» از حالت لوحیکه بر آن چیزی بنویسند خارج می شود و دست به آفرینش میزند؛ معنایی ، نکتهای یا طرح مسألهای از نظر دور مانده. مقالههایی که در طول تحصیل و در کلاسهای مختلف نوشته می شوند به نحوی مقدّمهی این پایان نامهاند و درجهی توفیق این آخری به شدّت به آنها وابسته است. این موضوع را از جنبههای مختلف می توان بررسید. از پایان نامههای خریداری شده توسّط دانشجویان تا موضوعهای فرمایشی و غیره ولی اینجا من دست روی کاسبکاری اساتید می گذارم که به زعم عدّهای به خاطر حرمت آنها باید ناگفته بماند.
وقتی پایان نامهام را می خواستم انتخاب کنم گفتند که اگر با فلانی باشد بهتر است. گفتم چرا؟ گفتند که تو که به هرحال ساز خودت را می زنی و حرف کسی را گوش نمی کنی و فرقی برایت ندارد که استاد چه کسی باشد[!] با فلانی بردار چون در ترم پیش، بچه ها با او برنداشتهاند و میخواسته قهر کند و به دانشگاه نیاید. عجبا! واقعهی بعدی عدم تمایل استاد عارف مسلکی بود به قبول مشاورهی پایان نامهی من. ایشان که عمری در بیاهمیّتی دنیا و هرچه دنیویاست سخنها رانده بود در میدان عمل نمیخواست که استاد مشاور پایان نامهای باشد که دیگری استاد راهنمایش باشد، و او این کهتری را چه در رتبه و چه در دریافت پول نمی پسندید.
اینها انگیزهای شد به کنجکاوی بیشتر در این موضوع. مدیر گروه ما در درددلی گفت که کجای کاری دیگران از ما خیلی جلوترند، گفتم چطور؟ گفت که وقتی برای اوّلین بار نظام پایان نامه نویسی، کامپیوتری شد پی به اشتباههای عمدی و غیرعمدی زیادی بردند، در افتضاح ترین نمونهاش در علوم انسانی، استادی آگاهانه یک نسخهی قدیمی را در طول چند سال با هشت دانشجو برداشته بود! استاد ِکمسواد که توانایی راهنمایی نداشته و حالا همین یک نسخه را هم معلوم نیست چطور یادگرفته- چه بسا برای بار اوّل او مشاور بوده و دیگری راهنما- هر بار به عنوان نسخهای که هنوز تصحیح نشده به دانشجویی پیشنهاد می کرده و در یکی از دانشگاههای کشور از آن دفاع می شده و به همین منوال جای دیگری که کسی خبر نداشته به کارش ادامه می داده است؛ مشت نمونهی خروار.
پایان نامههایی که فقط به درد مدرک گرفتن می خورند و آخرسر بایگانی میشوند، عمرهایی که هدر میروند و سرمایههایی که تلف می شوند از کمترین پیامد این گونه برخورد سرسری با تحقیق و پژوهش است. از همه بدتر دانشجویانی هستند که یاد می گیرند در آینده چگونه استادی باشند. بله، نکته همین جاست که اصلاً جای تعجّب نیست که چرا وضع امروز استادان ِما اینگونه است. اینها همان دانشجویان از زیر کار دررو و تقلّب کن و سمبَل کار گذشته هستند که حالا کمی بزرگتر شدهاند، با بالارفتن سن که تغییر بنیادی حاصل نمی شود. کارهایی که قبلاً رو به تخته سیاه- یا سفید- انجام می شد حالا پشت به تخته انجام می شود، به همین سادگی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.