همایش یک روزه دین و مدرنیته با عنوان آسیبشناسی روشنفکری دینی، پنجشنبه 15 شهریور به همّت حسینیه ارشاد و مؤسّسه گفتوگوی ادیان در حسینیه ارشاد تهران برگزار شد. در این همایش گروه گستردهای از متفکّران به سخنرانی یا ارائهی مقاله پرداختند. در این جمع سه نفر از اساس با مفهوم« روشنفکری دینی» مخالفت کردند. یکی عبدالحسین خسروپناه که روحانی سنتی و مخالف روشنفکری دینی از هر نوع آن است، این جریان را غیر واقعی و غیرمتفکّر خواند. دیگری مصطفی ملکیان در ادامهی سیر تفکر خود این مفهوم را پارادوکسیکال نامیده که به او باید جداگانه بپردازم و در پایان سیّد حسین نصر که خود در تهران حاضر نبود، با استفاده از ویدئو پروجکشن به ارائهی سخنرانی خود پرداخت.
از دید وی روشنفکری دینی به معنای امروزه محصول استیلا و گسترش فلسفه جدید است که در غرب زاده شده است و به همین دلیل باید به آن توجه کرد. در گذشتهی ما روشنفکری دینی وجود نداشت زیرا تفکری مثل تجدّد از بیرون بر آن استیلا پیدا نکرده بود. به عقیدهی او برای یک متفکر متدیّن سه راه وجود دارد: اول، پذیرفتن صیرورت و تغییر، به عنوان غایت حقیقت و پرستش زمانه که یعنی تجدّد. دیگری، بنیادگرایی که روی دیگر تجدّد است و ضد ساحت درونی دین، ضد تفکر و ضد عرفان است. سوم، آن چیزی است که نصر به آن میگوید «سنّتگرایی» و او عمری است که دنبال آن است. سنّتگرایی به معنی پذیرفتن عقایدی است که ماورای زمان و مکان است.
اگر به مفاهیمی مانند« عدالت» یا« ظلم» یا « مجازات» بنگریم و فرض را بر آن بگذاریم که به قول نصر توانایی دست یابی به تعریفی مطلق و فارغ از زمان و مکان ِآنها را داریم ولی باز این مفاهیم در چارچوب زمان و مکان خاصی باید محقّق شوند و اینجاست که چون آبی که در ظروف متفاوت ریخته شود اشکال گوناگونی مییابند. تقسیم بندی نصر نادرست است. ما سه راه پیش رو داریم ولی نه آنچنان که او میگوید. یکی اینکه تجدّد را بپذیریم و دینی را که قدرت انطباق با جهان فعلی ندارد کنار بگذاریم(الحاد). دوم اینکه مناسک و عقاید دینی را بدون اجتهاد بپذیریم و تجدّد را از اساس نفی کنیم(بنیادگرایی) و سوم اینکه بکوشیم راهی برای محقّق کردن ارزشهای دینی در عصر حاضر بیابیم(اجتهاد یا روشنفکری دینی).
نصر بی هیچ دلیلی بنیادگرایی را متفاوت از سنّتگرایی میداند ولی من تفاوتی بین آندو نمیبینم. هردو یکی هستند ولی با دو بیان متفاوت یکی توسط روحانیانی که وظیفهی ما را پیروی از سنتهای فرهنگی و فکری هزارو چهارصدسال پیش میدانند و دیگری فیلسوفی که به دنبال حقایقی ازلی است ولی مصادیق آنرا در گذشته مییابد. بیانشان اندکی متفاوت است ولی نتیجه یکی است و هر دو هم به یک اندازه دشمن تجدّد هستند. او تعریف روشنفکری دینی را تحریف میکند و آنرا « پرستش زمانه» میخواند. به نظرم دور از انصاف است که رقیب خود را تحقیر کنی و بعد به نقد او بنشینی. آنان زمانه و تغییر را نمیپرستند بلکه آنرا به عنوان یک حقیقت میپذیرند و سعی میکنند با تلاش خود دیندار بودن را در زمان ما « به شکلی منطقی» ممکن کنند. آری، راه اوّل و دوّم بسیار ساده و آسانیاب هستند چون مبتنی بر تقلیدند یکی از دنیای جدید و دیگری از گذشته و به همین دلیل بسیار جذّاب. بیجهت نیست که میان جوانان امروز متاع بیقیدی به دین از یک سو و تعصب طالبانی از سوی دیگر این قدر پرمشتری است.
در این میان کسانی هستند- که فارغ از میزان توفیقشان- به دلایلی مانند پذیرفتن حقیقت غایی و صادق دیدن پیامبران و تجارب دینی شخصی، دین را ضرورتی برای انسان میدانند و از آنجا که خوب یا بد مطلق در جهان نداریم، دینی را که در ظرف زمان گذشته ارائه شده، نیازمند نوکردن و تطابق با اکنون مییابند و در این راه میکوشند. اینان اگر مقهور زمانه بودند در آسانترین انتخاب، دین را به کنار میگذاشتند و خود را از دردسر و تناقضهای آشتی دادن ِدیروز و امروز میرهاندند. دکتر نصر بدیل روحانیان داخل کشور در نحوهی تفکّر است و به همین دلیل است که پس از غوغای دکتر سروش تلاشهای بسیاری شد که او را به ایران باز گردانند و حتی کسی مثل مصباح یزدی در آمریکا به خانهاش رفت تا ضرورت بازگشتش به ایران را برای ایستادن در مقابل روشنفکری دینی به او گوشزد کند؛ امّا امروز این جریان به حرکتی پویا و شاداب تبدیل شده که نه نصر و نه مصباح و نه کسان دیگر نمیتوانند آنرا محو یا تضعیف کند.
از دید وی روشنفکری دینی به معنای امروزه محصول استیلا و گسترش فلسفه جدید است که در غرب زاده شده است و به همین دلیل باید به آن توجه کرد. در گذشتهی ما روشنفکری دینی وجود نداشت زیرا تفکری مثل تجدّد از بیرون بر آن استیلا پیدا نکرده بود. به عقیدهی او برای یک متفکر متدیّن سه راه وجود دارد: اول، پذیرفتن صیرورت و تغییر، به عنوان غایت حقیقت و پرستش زمانه که یعنی تجدّد. دیگری، بنیادگرایی که روی دیگر تجدّد است و ضد ساحت درونی دین، ضد تفکر و ضد عرفان است. سوم، آن چیزی است که نصر به آن میگوید «سنّتگرایی» و او عمری است که دنبال آن است. سنّتگرایی به معنی پذیرفتن عقایدی است که ماورای زمان و مکان است.
اگر به مفاهیمی مانند« عدالت» یا« ظلم» یا « مجازات» بنگریم و فرض را بر آن بگذاریم که به قول نصر توانایی دست یابی به تعریفی مطلق و فارغ از زمان و مکان ِآنها را داریم ولی باز این مفاهیم در چارچوب زمان و مکان خاصی باید محقّق شوند و اینجاست که چون آبی که در ظروف متفاوت ریخته شود اشکال گوناگونی مییابند. تقسیم بندی نصر نادرست است. ما سه راه پیش رو داریم ولی نه آنچنان که او میگوید. یکی اینکه تجدّد را بپذیریم و دینی را که قدرت انطباق با جهان فعلی ندارد کنار بگذاریم(الحاد). دوم اینکه مناسک و عقاید دینی را بدون اجتهاد بپذیریم و تجدّد را از اساس نفی کنیم(بنیادگرایی) و سوم اینکه بکوشیم راهی برای محقّق کردن ارزشهای دینی در عصر حاضر بیابیم(اجتهاد یا روشنفکری دینی).
نصر بی هیچ دلیلی بنیادگرایی را متفاوت از سنّتگرایی میداند ولی من تفاوتی بین آندو نمیبینم. هردو یکی هستند ولی با دو بیان متفاوت یکی توسط روحانیانی که وظیفهی ما را پیروی از سنتهای فرهنگی و فکری هزارو چهارصدسال پیش میدانند و دیگری فیلسوفی که به دنبال حقایقی ازلی است ولی مصادیق آنرا در گذشته مییابد. بیانشان اندکی متفاوت است ولی نتیجه یکی است و هر دو هم به یک اندازه دشمن تجدّد هستند. او تعریف روشنفکری دینی را تحریف میکند و آنرا « پرستش زمانه» میخواند. به نظرم دور از انصاف است که رقیب خود را تحقیر کنی و بعد به نقد او بنشینی. آنان زمانه و تغییر را نمیپرستند بلکه آنرا به عنوان یک حقیقت میپذیرند و سعی میکنند با تلاش خود دیندار بودن را در زمان ما « به شکلی منطقی» ممکن کنند. آری، راه اوّل و دوّم بسیار ساده و آسانیاب هستند چون مبتنی بر تقلیدند یکی از دنیای جدید و دیگری از گذشته و به همین دلیل بسیار جذّاب. بیجهت نیست که میان جوانان امروز متاع بیقیدی به دین از یک سو و تعصب طالبانی از سوی دیگر این قدر پرمشتری است.
در این میان کسانی هستند- که فارغ از میزان توفیقشان- به دلایلی مانند پذیرفتن حقیقت غایی و صادق دیدن پیامبران و تجارب دینی شخصی، دین را ضرورتی برای انسان میدانند و از آنجا که خوب یا بد مطلق در جهان نداریم، دینی را که در ظرف زمان گذشته ارائه شده، نیازمند نوکردن و تطابق با اکنون مییابند و در این راه میکوشند. اینان اگر مقهور زمانه بودند در آسانترین انتخاب، دین را به کنار میگذاشتند و خود را از دردسر و تناقضهای آشتی دادن ِدیروز و امروز میرهاندند. دکتر نصر بدیل روحانیان داخل کشور در نحوهی تفکّر است و به همین دلیل است که پس از غوغای دکتر سروش تلاشهای بسیاری شد که او را به ایران باز گردانند و حتی کسی مثل مصباح یزدی در آمریکا به خانهاش رفت تا ضرورت بازگشتش به ایران را برای ایستادن در مقابل روشنفکری دینی به او گوشزد کند؛ امّا امروز این جریان به حرکتی پویا و شاداب تبدیل شده که نه نصر و نه مصباح و نه کسان دیگر نمیتوانند آنرا محو یا تضعیف کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.