پس از نتایج بد سایپا در فصل جدید، مجید جلالی گفت که این مسألهای فرهنگی است و باید همایشی برگزار شود و جامعهشناسان و عالمان علوم مختلف بررسی کنند که چرا ما پس از یک اوج کوتاهمدّت افت میکنیم. حرف او درست است و چه در ورزش و چه در سایر عرصهها ایرانی جماعت تداوم ندارند. دیروز حمید سوریان سوّمین طلای پیدرپی جهانیاش را گرفت که شگفتی بزرگی بود. او و رضازاده دو استثنای سالهای اخیر پس از رسول خادم در گذشتهی نزدیک هستند. این موفقیّتها البتّه شایان تقدیرند ولی بیشتر از آنکه نشانگر تغییر فرهنگ باشند، نشانهی ارادههایی استثناییاند. پروین هم چه در دههی شصت در باشگاههای تهران و چه در لیگ آزادگان چنین روحیّهای داشت و از برد سیر نمیشد و حتّی اگر در صدر جدول بود، پس از یک مساوی کسی جرأت همکلام شدن با او را نداشت، چه رسد به شکست.
در ورزش با الگو کردن اینگونه افراد و تبلیغ مدام آنها شاید بتوان به گونهای فرهنگسازی کرد ولی سایر عرصهها چه؟ معمولاً به هنگام بررسی این مسأله به تاریخ ما مراجعه و حملهها و ایلغارهای مغولان و اعراب بازگو میشود و اینکه این گسستها در فرهنگ و ناخودآگاه جمعی ما نهادینه شده ولی من- فعلاً- به گذشته کاری ندارم و بحثم ناظر به اکنون و آینده است.
در ادبیات محمّد حقوقی به هنگام بررسی کارنامهی یک شاعراز اصطلاح دههی اوج یک شاعر استفاده میکند. یعنی یک دهه اوج در عمری مثلاً هفتاد ساله و لااقل پنج دهه شاعری، چرا؟ گلشیری هم اصطلاحی دارد برای ادبیات داستانی ما که قریب به همین مضمون است: جوانمرگی. در مقالهای در مجموعه مقالاتش به همین مسأله میپردازد و حتی هدایت را مشمول همین حکم میداند. هدایت اوج کار خود« بوف کور» را در ۱۳۰۸ مینویسد؛ در بیست و هفت سالگی و پس از آن کارهای دیگرش را عرضه میکند که از دید او نزول به حساب میآیند. جمالزاده هم پس از « فارسی شکر است » و افغانی پس از« شوهر آهو خانم » از دیگر مثالهای او هستند.
استثنا میتوان یافت؛ مثلاً نیما افت که نکرد هیچ، چند تا از بهترین شعرهایش را درست در اواخر زندگی خود سرود. امّا این عدم اوج گیری که به نظر من جزئی از مشکل عدم تداوم- چه در اوج چه غیر آن- است به هر حال مسألهی قابل بررسی و مطالعهای است، هم با توجّه به مثالهای بالا و هم دیگر عرصهها مثل اندیشه و سینما. حرفهایی هست ولی باشد به موقع خودش.
در ورزش با الگو کردن اینگونه افراد و تبلیغ مدام آنها شاید بتوان به گونهای فرهنگسازی کرد ولی سایر عرصهها چه؟ معمولاً به هنگام بررسی این مسأله به تاریخ ما مراجعه و حملهها و ایلغارهای مغولان و اعراب بازگو میشود و اینکه این گسستها در فرهنگ و ناخودآگاه جمعی ما نهادینه شده ولی من- فعلاً- به گذشته کاری ندارم و بحثم ناظر به اکنون و آینده است.
در ادبیات محمّد حقوقی به هنگام بررسی کارنامهی یک شاعراز اصطلاح دههی اوج یک شاعر استفاده میکند. یعنی یک دهه اوج در عمری مثلاً هفتاد ساله و لااقل پنج دهه شاعری، چرا؟ گلشیری هم اصطلاحی دارد برای ادبیات داستانی ما که قریب به همین مضمون است: جوانمرگی. در مقالهای در مجموعه مقالاتش به همین مسأله میپردازد و حتی هدایت را مشمول همین حکم میداند. هدایت اوج کار خود« بوف کور» را در ۱۳۰۸ مینویسد؛ در بیست و هفت سالگی و پس از آن کارهای دیگرش را عرضه میکند که از دید او نزول به حساب میآیند. جمالزاده هم پس از « فارسی شکر است » و افغانی پس از« شوهر آهو خانم » از دیگر مثالهای او هستند.
استثنا میتوان یافت؛ مثلاً نیما افت که نکرد هیچ، چند تا از بهترین شعرهایش را درست در اواخر زندگی خود سرود. امّا این عدم اوج گیری که به نظر من جزئی از مشکل عدم تداوم- چه در اوج چه غیر آن- است به هر حال مسألهی قابل بررسی و مطالعهای است، هم با توجّه به مثالهای بالا و هم دیگر عرصهها مثل اندیشه و سینما. حرفهایی هست ولی باشد به موقع خودش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.