تجربه‌ی روحانی ِداریوش شایگان با اراده‌ی ِعلّامه‌ طباطبایی


   
داریوش شایگان را به عنوان فیلسوفی غیرمذهبی می‌شناسیم و برخی او را بزرگترین فیلسوف حال حاضر ایران می‌دانند. از طرفی سیّد محمّد حسین طباطبایی هم نیاز به معرّفی ندارد ولی آنچه درباره‌ی او کمتر شناخته شده، شخصیّت عرفانی اوست. وی شاگرد یکی از استثناهای تاریخ عرفان شیعه بود که اگر مجالی باشد و خوانننده‌ای، درباره‌اش خواهم نوشت. همه‌ از دیندار و بی‌دین مشتاقند که اگر وجه باطنی دین راست باشد چیزی از آن را ببینند تا ایمان بیاورند یا ایمان خود را یقینی‌تر کنند و خوب، این فرصتی نیست که به راحتی برای هر کسی به دست آید. شایگان این بخت را داشته که به مدد نفس حقّ علّامه، تجربه‌ای عرفانی را بچشد که آن را در گفت‌وگویش با جهانبگلو در کتاب زیر آسمانهای جهان (صص۷۰ و۷۱) روایت کرده است. ای کاش مصاحبه کننده این قدر با این عوالم ناآشنا نبود و حرفهای بیشتری از زیر زبان شایگان می‌کشید ولی همین قدر هم برای جویندگان غنیمت است:


« تجربه‌ی شگفت دیگری که با او داشتم، ملاقات دوبه‌دویی بود که زمانی در خانه‌ای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همه‌ی اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیّه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا می‌رسید  و از گردسوزهایی که در طاقچه‌ها نهاده بودند، نوری صافی می‌تراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم. من از استاد درباره‌ی وضعیّت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل می‌کند سؤال کردم. ناگهان استاد، که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه می‌گفت، اما آن فوران ِحال‌های دمادم را که در من می‌دمید خوب به یاد دارم. احساس می‌کردم که عروج می‌کنم. گویی از نردبان هستی بالا می‌رفتیم و فضاهایی هردم لطیف‌تر را بازمی‌گشودیم. چیزها از ما دور می‌شدند. هوای رقیق اوج‌ها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بی‌خبر بودم حس می‌کردم. سخنان استاد با حسّ بی‌وزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعت‌ها گذشته بود. سپس سکوت مستولی شد. ارتعاش‌های عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسه‌ی صلحی وصف‌ناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو می‌بست. باآنکه در محافل رسمی روحانیّت فیلسوف طراز اوّلی بود که لقب علّامه داشت ولی به روحانیان متحجّر بی‌اعتماد بود.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics