گلشیری خود شش مشغلهی اصلی خود را در مقدّمهی کتاب نیمهی تاریک ماه آورده است که قرار بود باشد و چاپش را ببیند که بوسهی فرشتهی مرگش امان نداد. کتاب را برداشتم که بر داستانهایش دوسه خطّی حاشیه بزنم و گاهگاه این دو سه خط را تا دوسه بند گسترش دهم که هر کدام ایمایی باشد میان باقی ایمایان. فعلاً دلمشغولیهایش را از زبان خودش بشنوید تا بعد ما بیاییم؛ بازی به نوبت.
۱. مشغلهی واقعیّت و خیال. گویا من از همان ابتدا دربارهی هرچه واقعی میپندارند به شک بودهام. در همهی داستانهای کلاسیک و مدرن جبری هست که میتوان آنرا جبر اجتماعی، روانی، ارثی، سرنوشت یا جبر مرگ نامید. من با نگریستن در هر واقعه دیدم که راوی آن واقعه از نفس واقعه مهمتراست و این عقیده با خواندن اخبار و مقاتل تثبیت شد. پس روایات تکّهتکّه را کنار هم چیدم تا از جبر برَهم و امکان برداشتهای متنوّع را فراهم کنم.
۲.مشغلهی سیاست. در همان اصفهان میدیدم که بسیاری از افراد در دام دوسرهی نیندیشیدن از یک سو و توهّم مترقّی بودن با هم گرفتار شدهاند. منظورم کسانی است که به حزب توده پیوسته بودند و در تمامی مسائل نظراتشان یکی بود انگار که از یک کارخانه بیرون آمده باشند. این برای من الگویی کوچک از کلّ سیاست شد.
۳. مشغلهی گذشته و گذشتگان. هر آدم خواه ناخواه بار گذشتهی خود را به دوش میکشد. حال اگر تاریخی مثل تاریخ ما با این همه قدمت حیّ و حاضر جلو روی او باشد و کسی با ابزار داستان این گذشته را شکل نداده باشد، ظاهراً وظیفهی داستان نویس امروز است که چنین کاری را بکند.
۴.مشغلهی ابزار شناخت بودن ادبیات. نمیدانم تا به حال خوابهایتان را یادداشت کردهاید که بدانید عاشق هستید یا نه؟ گاهی داستان این است، احساسی داری که نمیدانی چیست، شروع میکنی به نوشتن که بفهمی چه بر تو میگذرد و چه کارهای. این شکل دادن به حال چه بسا تا نوعی پیشگویی هم میتواند پیش رود.
۵. مشغلهی زبان. به تبع آلاحمد جملههای کوچک و تلگرافی رسم شده بود که در برابر زبان اصحاب « سخن» گامی رو به جلو بود ولی ظرفیّت محدودی داشت، پس پیدا کردن زبانی که در خور ذهن راوی باشد فکر وذکرم شد. به آنچه گفتم، سودای ِِیافتن زبانی که در القای معانی کارکردی شعرگونه داشته باشد و توجّه به نثر کهن را هم بیفزایید.
۶.مشغلهی ساختار داستان. از آنچه با نثر غیربومی آمریکای لاتین یا ساختارهای مبهم و آشفته رایج شده دل خوشی ندارم. درست که دیگر نمیتوان مانند گذشته با طرحی ساده: مقدّمهچینی، گرهافکنی، اوج، گرهگشایی و پایانبندی، داستان پروراند ولی به نظرم سادگی کیمیایی است که نباید از دست داد. اما از آن دست سادگی که گرچه با یکبار خواندن در ذهن مینشیند ولی رهایت نمیکند تا باز و بازش بخوانی. مگر در رهایی و آزادی تو ازین همه تختهبند که هست مددکار شود.
۱. مشغلهی واقعیّت و خیال. گویا من از همان ابتدا دربارهی هرچه واقعی میپندارند به شک بودهام. در همهی داستانهای کلاسیک و مدرن جبری هست که میتوان آنرا جبر اجتماعی، روانی، ارثی، سرنوشت یا جبر مرگ نامید. من با نگریستن در هر واقعه دیدم که راوی آن واقعه از نفس واقعه مهمتراست و این عقیده با خواندن اخبار و مقاتل تثبیت شد. پس روایات تکّهتکّه را کنار هم چیدم تا از جبر برَهم و امکان برداشتهای متنوّع را فراهم کنم.
۲.مشغلهی سیاست. در همان اصفهان میدیدم که بسیاری از افراد در دام دوسرهی نیندیشیدن از یک سو و توهّم مترقّی بودن با هم گرفتار شدهاند. منظورم کسانی است که به حزب توده پیوسته بودند و در تمامی مسائل نظراتشان یکی بود انگار که از یک کارخانه بیرون آمده باشند. این برای من الگویی کوچک از کلّ سیاست شد.
۳. مشغلهی گذشته و گذشتگان. هر آدم خواه ناخواه بار گذشتهی خود را به دوش میکشد. حال اگر تاریخی مثل تاریخ ما با این همه قدمت حیّ و حاضر جلو روی او باشد و کسی با ابزار داستان این گذشته را شکل نداده باشد، ظاهراً وظیفهی داستان نویس امروز است که چنین کاری را بکند.
۴.مشغلهی ابزار شناخت بودن ادبیات. نمیدانم تا به حال خوابهایتان را یادداشت کردهاید که بدانید عاشق هستید یا نه؟ گاهی داستان این است، احساسی داری که نمیدانی چیست، شروع میکنی به نوشتن که بفهمی چه بر تو میگذرد و چه کارهای. این شکل دادن به حال چه بسا تا نوعی پیشگویی هم میتواند پیش رود.
۵. مشغلهی زبان. به تبع آلاحمد جملههای کوچک و تلگرافی رسم شده بود که در برابر زبان اصحاب « سخن» گامی رو به جلو بود ولی ظرفیّت محدودی داشت، پس پیدا کردن زبانی که در خور ذهن راوی باشد فکر وذکرم شد. به آنچه گفتم، سودای ِِیافتن زبانی که در القای معانی کارکردی شعرگونه داشته باشد و توجّه به نثر کهن را هم بیفزایید.
۶.مشغلهی ساختار داستان. از آنچه با نثر غیربومی آمریکای لاتین یا ساختارهای مبهم و آشفته رایج شده دل خوشی ندارم. درست که دیگر نمیتوان مانند گذشته با طرحی ساده: مقدّمهچینی، گرهافکنی، اوج، گرهگشایی و پایانبندی، داستان پروراند ولی به نظرم سادگی کیمیایی است که نباید از دست داد. اما از آن دست سادگی که گرچه با یکبار خواندن در ذهن مینشیند ولی رهایت نمیکند تا باز و بازش بخوانی. مگر در رهایی و آزادی تو ازین همه تختهبند که هست مددکار شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.