اغماء یا میوه‌ی ممنوعه


            
این را می‌دانم که اکثر مردم- عامّ و خاص- از سریال میوه‌ی ممنوعه استقبال بسیار بیشتری کردند تا اغماء. نوشته‌ی مهرزاد دانش در آخرین شماره‌ی مجلّه‌ی فیلم انگیزه‌ای شد که چیزی بنویسم تا هم پرونده‌ی این بحث را که در گذشته به این دو مجموعه اشاره‌هایی داشته‌ام ببندم و هم بیندیشم که چرا نظرم با دیگران اینقدر متفاوت است. ابتدا نگاهی می‌کنیم به نوشته‌ی مهرزاد دانش.
اگر بخواهم نوشته‌ی ایشان درباره‌ی میوه‌ی ممنوعه را خلاصه کنم- بی‌اغراق- چنین چیزی می‌شود: من از این سریال خوشم آمده و برایم جذّاب و متقاعد کننده بوده است پس اینکه سریال دارای انبوهی از اشکالات جزئی- واز همه بدتر- پایانی شعاری و خراب است، اهمّیت چندانی ندارد! ابتدا چندتا از این اشکالات را برمی‌شمرد مثل پنهان ماندن جای شایگان از دید پلیس درحالیکه دیگران به آن پی بردند، نوع مواجهه‌ی هستی و زن فتوحی و... سپس می‌گوید که مهم نیست چون ترسیم سرگشتگی فتوحی چنان جذّاب است که آن حواشی به چشمِ- من ِنویسنده- نمی‌آیند، حالا اگر به چشم ما بیایند، چه کنیم؟ دانش مهم‌ترین وجه سریال را تناظر آن با داستاهای شاه لیر و شیخ صنعان می‌داند که محاسبه‌ای ساده و روی کاغذ است، یعنی بی هیچ توش و توان ِآفرینشی هر نویسنده‌ی متوسّطی می‌تواند داستانی فرنگی یا عرفانی را آداپته کند، این آن چیزی نیست که من از خلاقیّت می‌فهمم. از دید او هر شخصیّتی یک ویژگی دارد؛ مثل تسبیح یونس و آب خوردن جلال و... خوب این کم‌ترین انتظاری است که از یک کارگردان باسابقه‌ی تآتر و سینما و تلویزیون باید داشت؛ اگر همین مقدار هم از خالق تله‌موش و شب دهم و مدارصفر درجه نمی‌دیدیم که خیلی زشت می‌شد. حالا اگر دیگر مجموعه‌ها از این دقّت‌ها ندارند آنها بد هستند نه این فوق‌العاده. درباره‌ی فتوحی با بازی نصیریان هم با لحنی اغراق آمیز نوشته جناب دانش. به خاطر حرمت نصیریان چیزی نمی‌گویم و شما را به نوشته‌ی بهزاد عشقی درباره‌ی بازی او که با ایجاز و ادب بیان شده ارجاع می‌دهم. پایان شیخ صنعان اگر نبود این داستان معنایی داشت؟ فرض کنید او در گوشه‌ی خوکدانی ِدختر ترسا می‌مرد، یا دختر ترسا و خود شیخ بازنمی‌گشتند در این صورت چه داستانی، چه عرفانی؟ در این سریال پایان بسیار بد و شعاری است. البته من هم گفته‌های نصیریان درباره‌ی سانسور آن را خوانده‌ام ولی آنچه سانسور شده چند صحنه‌ی رقص‌مانند از نصیریان و نظربازی او با هستی است نه اینکه سریال پایان دیگری داشته و عوض شده باشد. به هرحال از کارگردانی مانند فتحی آن‌چنان که اینجا در اواسط پخش سریال نوشتم بیش ازین انتظار می‌رفت.
مهرزاد دانش نوشته‌اش را در مورد اغماء با تصویری اشتباه از شیطان شروع می‌کند. آن‌چنانکه جاهای دیگر گفته‌ام هنر با واقعیّت تفاوت دارد و در سینما تصویر کردن موجودات غیر مادّی یا همین شیطان از مهر هفتم برگمان یا وکیل مدافع شیطان تا فیلمهای فرمان‌آرا سابقه دارد و منطق هنر منطق واقعیّت نیست. چه کسی بر فرمان آرا خرده گرفت که چرا کیانیان با یک فرشته تصادف کرد یا چرا عزرائیل زنی است که به در خانه‌ی نویسنده‌ای می‌آید تا از او کمی شکر برای قهوه‌اش بگیرد؟ حالا باز هم این ایراد را می‌بینیم که چرا شیطان مجسّم شده، این را هر کسی می‌تواند بگوید به‌جز یک منتقد فیلم‌دیده. ایشان می‌نویسد طبق معارف اسلامی شیطان موجودی مجرّد است( مثل فرشتگان و اجنّه) صرف نظر از اشتباه رایج که جن را اجنّه جمع می‌بندند در حالیکه اجنّه جمع جنین است نه جن، عرض شود که همچنان که پیشتر نوشتم شیطن در عربی به معنای بعد یا دور شداست و هیچ مصداق معیّنی ندارد. آنکه سجده نکرد و از درگاه خداوندی رانده شد ابلیس است که یکی از بی‌شمار مصادیق شیطان است. برای کسانی که اهل جست‌وجو هستند می‌گویم که می‌دانیم و می‌دانید که امثال ابلیس را به بهشت راه نمی‌دهند در حالیکه آدم در بهشت فریب خورد. با مراجعه به قرآن می‌بینیم که هیچ جا در قصّه‌ی اغوای آدم، واژه‌ی ابلیس نیامده بلکه از واژه‌ی شیطان( نفسانیّت خود آدم) استفاده شده است. ایشان می‌گوید که شیطان- که ما آنرا مرادف ابلیس یا یکی از پیروان او می‌گیریم- موجودی مجرّد است پس چرا نمی‌تواند دوجا باشد؟ در جواب عرض می‌شود که غیرمجرّد بودن به معنای این نیست که یکی در آن واحد دو جا باشد بلکه از آنجا که محدود به جسمیّت نیست می‌تواند فاصله‌ها را بدون صرف زمان طی کند. ایشان می‌گوید که قرار دادن قرآن در مقابل شیطان یادآور صلیب و شیطان در فرهنگ مسیحیّت است. اولاً که خوبی و بدی، شیطان و رحمان در همه‌ی ادیان یکی است، ثانیاً آنچه در فیلمهای غربی می‌بینیم این است که خود ِصلیب خاصیت شیطان‌زدایی دارد در حالیکه شیطان این سریال حرفه‌ای‌تر ازین حرفهاست و نماز هم می‌خواند. اگر منظور آخرین صحنه‌ی مواجهه‌ی دکتر پژوهان با شیطان است که دکتر تنها آنرا به دست گرفته و آیه‌ای را تلاوت می‌کند که: هرگاه از جانب شیطان وسوسه‌ای به تو رسید به خدا پناه ببر. آنچه شیطان را از او دور کرد نپذیرفتن پیشنهاد او دربار‌ی عمل نکردن پیربابا بود به علاوه‌ی ذکر خداوند نه کاغذهایی مجلّد به نام قرآن. ایشان می‌گوید که تأثیر شیطان بر انسان وسوسه است در حالیکه شیطان ِسریال تأثیر مادّی هم می‌گذارد و با حضور کنار همسر دکتر پژوهان باعث مرگ او می‌شود. این یک قلم را هر چه به حافظه فشار آوردم به یاد نیاوردم به نظرم ایشان اشتباه کرده باشد و بدبینی ایشان سریال را واجد معایبی کرده که فاقد آن است.
این سریال بیشتر از همه مرا یاد سه داستان انداخت . یکی حکایت برصیصای عابد که سقوط او از توجّه نامشروع او به یک دختر شروع شد و تا سجده‌ی او به شیطان پیش رفت. تمکین پژوهان از شیطان در قبال دریافت ِنیروهایی خاص مرا یاد دکتر فاستوس انداخت و بیش از همه به یاد حکایت یکی از علما در دهه‌های پیش انداخت. او که در بستر مرگ قرار داشت کسی را می‌بیند که به دیدارش می‌آید ولی مژده‌ی ادامه‌ی حیات و اینکه فردی برگزیده است، به او می‌دهد ولی در قبالش از او کارهایی عجیب می‌خواهد مثل اذان در نیمه شب. دهان معترضان را هم با افشای برخی اسرار مگوی آنها می‌بندد و پیش مردم شخصی صاحب کرامات شمرده می‌شود. تا جاییکه یک بار از او خواسته می‌شود که شخصی را از بلندی به پایین پرتاب کند ولی امتناع می‌کند و پس از چند تخلّف دیگر، آن فرد به او می‌گوید که از تو ناامید شده‌ام به سراغ علی محمّد شیرازی خواهم رفت. پس از مدتی دعوی بابیّت علی محمد باب آغاز می‌شود( حکایتی که گفتم پایین صفحه‌ای است که لینک داده‌ام). این سریال مشاوری مذهبی داشت به نام آقای جوادگلی که او را نمی‌شناسم ولی از روی دادن هر اتّفاق منافی با معارف اسلامی- به جز یکی دانستن ابلیس و شیطان- به خوبی جلوگیری کرده است. صحنه‌ای در سریال هست که به یادم خواهد‌ماند و آنهم اقتدای پژوهان در نماز به شیطان بود که انصافاً تکان‌دهنده است. بدی اگر بد باشد و بد بنماید ترسی ندارد، آنگاه مدهوش کننده‌است- مدهوش به معنای دهشت‌زده است نه بیهوش به خلاف جناب دانش که در همین متن آنرا به اشتباه به کار می‌برد- که لباس تقوا و پرهیز بپوشد. نگاهی کنیم این روزها به دعوی سید حسنی‌ها و واسطه‌های امام زمان که هرکدام بدبختی است اسیر ِشیطان خود که بسیاری را به سوی گمراهی می‌کشاند.
می‌خواستم درباره‌ی اینکه چرا نظر من درباره‌ی این دو سریال متفاوت با بقیّه است و چه پیش‌زمینه‌های فرهنگی باعث می‌شود مردم از میوه‌ی ممنوعه خوششان بیاید و از اغماء نه، بنویسم که متن طولانی شد و آنهم حکایتی مفصّل است پس می‌گذارم برای فردا. امروز تنها از جناب دانش انتقاد کردیم. مهرزاد دانش اگر تنها کس نباشد یکی از معدود کسانی است که در برهوت مجلّه‌ی فیلم درباره‌ی آثاری که با آیین مردم این سرزمین سروکار دارند می‌نویسد. امیدوارم با مطالعه و توشه‌بردار‌ی بیشتری به کار خود ادمه دهد گرچه وجود یک مجلّه‌ی سینمایی با گرایشی به فرهنگ این مرزوبوم میان خیل مجلات بی‌هویّت ِحیف کاغذ، احساس می‌شود.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics