فیلم مرگ یک رئیس جمهور ، یکی از فیلمهای انتقادی سالهای اخیر دربارهی نظام حاکم بر آمریکا اثر کارگردان بریتانیایی، گابریل رنج است. این فیلم که شب جمعه از شبکهی یک پخش شد، فیلمی مستندنما دربارهی ترور فرضی جورج بوش است. پس از ترور و مرگ بوش که با استفاده از تصاویر آرشیوی و تمهیدات کامپیوتری ساخته شده است، روال آشنای متّهمیابی - و در صورت لزوم متّهمسازی- پی گرفته میشود. فرد مسلمانی را به نام جمال ابوذکری که سوریالاصل است دستگیر میکنند و تا پای اعدام میرود. سپس آشکار میشود، ضارب کهنهسربازی آمریکایی است که از جنگ و زندگی سرخورده شده و تصمیم به قتل رئیس جمهور گرفتهاست.
البتّه فیلم که به قول منتقدان آن برنامه در جشنوارهی تورنتو مردم را غافلگیر کرد، گرچه تا نیمهی فیلم اصل ماجرا را مشخّص نمیکند، ولی نام فیلم خودش تا حدّ زیادی داستان را لو میدهد. واقعی بودن آن تا حدّی است که حتی منتقد برنامه یعنی فهیم را هم فریب میدهد و اصرار او بر اینکه اکثر قریب به اتّفاق تصاویر آرشیوی هستند با توضیح شاهرخ دولکو روبهرو میشود که: من پشت صحنه را دیدهام و تنها اندکی از تصاویر آرشیوی هستند و همزمان با توضیحاتش این تصاویر پشت صحنه پخش میشود.
۱. توضیحات منتقدان برنامه کمتر به فیلم میپرداخت و کاملاَ حاشیهروی بود. فهیم را که مثال زدم و مدعوّ دانشگاهی برنامه هم گرچه توضیحاتش مفید بودند ولی کمتر به فیلم مربوط میشد و امّا جناب نادر طالبزاده. طالبزاده که حرفهایش میان سخنان منتقدان حاضر در برنامه پخش میشد، گفت که این فیلم در راستای همان اهداف آمریکاست، چون میگوید که ضارب مسلمان است! نیازی به توضیح نیست که فیلم انتقادی به این رویّهی مسلمان- مجرمبینی در آمریکاست و جناب طالبزاده مو را هم ندیده چه رسد به پیچش مو. ویم وندرس هم در فیلم « سرزمین فراوانی» کهنه سربازی را تصویر کرد که بیهوده دنبال خانوادهای پاکستانی میافتد، لابد او هم میخواسته بگوید که مسلمانان مجرماند. جای دیگر میگوید که مردم آمریکا زیر بار قسط و قرض خستهاند و تاب این حرفها را ندارند. خوب کارگردان بریتانیایی است و به فرض که مردم آمریکا اینطور باشند، بقیّهی جاهای جهان چطور؟ طالبزاده هم مثل دیگران- ناخودآگاه- آمریکا را قلب جهان میداند، قبلهی همهی هنرمندان و دانشوران؟ اگر فیلمی مناسب پخش در آنجا نبود نباید ساخته شود؟ او میگوید مردم از بوش خستهاند و او سوژی جذابی نیست و برای همین فیلم نفروخت. با مقدّمات حرفش موافقم ولی نفروختن فیلم به این دلیل نبود بلکه کارگردان به حیطه ی خطرناکی وارد شده بود و مافیای پخش فیلم او را تقریباً سانسور کرد.
۲. اینکه فیلم را مستند خواندهاند خیلی عجیب است، فیلم کاملاً داستانی ولی مستندنماست و ایدهی خوبی هم دارد. صحنههای مستند بسیار فریبنده هستند و فیلمبردارش عالی کارکرده است. فیلمهای هالیوودی و صحنههای مشابه که میخواهند شلوغی و ازدحام را با تکانهای عمدی دوربین به تصویر بکشند، کاملاً گل درشت و اغراقآمیز هستند. چیزی که برایم جالب بود، بازی بازیگران این فیلم است که بسیار روان و عادی است. از طرفی بسیار طبیعیتر از فیلمهای مستندنمای ایرانی و از طرفی- با کمال شرمندگی- بیاغراقتر از بازی ستارگان هالیوودی؛ بدون جلوهنمایی و تصنّع. این گونه بازی گرفتن از نابازیگران یا بازیگران کمتر دیده شده، میتواند خطری برای ستارههای بیست و اند میلیون دلاری باشد. دین ِاین فیلم به فیلمهای مستندنمای ایرانی هم که وجوه مستند را وارد دنیای حرفهای فیلمسازی کردند واضح است.
۳. ژان بودریار متفکّر تازه درگذشتهی پست مدرن دیدگاه تندی نسبت به جهانی سازی دارد و غلبهی مجاز بر واقعیّت را محصول جهانی سازی میداند. از دید او همهچیز با دور شدن از واقعیّت مجازی میشود پس میتواند به ضدّ خود تبدیل شود. زشتی در دنیای مد به زیبایی تبدیل میشود. در جهان سیاست، چپ به راست تبدیل میشود و در دنیای رسانهها حقیقت به دروغ. جهان ما دارد روسپیخانهای میشود که هرچیز را میتوان در آن معامله کرد. این نگرش او در کتابی با نام طعنهآمیز ِ« جنگ خلیج هرگز اتفاق نیفتاد» که جنجال زیادی به پا کرد، قابل مشاهده است. در این فیلم هم با واقعهای جعلی روبهروییم ولی اصلاً در جهان ما مرز واقعی و غیرواقعی کجاست؟ مگر قرار نبود سلاحی کشف شود که در عرض چهل و پنج دقیقه آمریکا را هدف بگیرد؟ اصلاً جرج بوش کیست؟ او « هیچکس» است؛ نقطهی مقابل« هیچکس» فیلم مردمردهی جیم جارموش. او رویهی شبکهی پیچیدهای از قدرت و اقتصاد و اطّلاعات در آمریکاست. با جابهجایی کانونهای پنهان، نظرات و جهتگیریهای او هم تفاوت میکند. او ماسک است و مجاز. همانطور که بودریار ادّعا کرد جنگ خلیج اتّفاق نیفتاد، رنج هم میتواند بگوید جرج بوش کشته شد.
۴. آنچه بالا نوشتم حاصل کندوکاو خودم است و فیلمساز تا این حد هم عمیق نمیشود و جایی فیلمش را سرگرمی میخواند که خیلی جای تعجّب هم ندارد. متّهم فیلم سیاهپوست، معتاد و روانپریش است. این معنایی جز این ندارد که تنها چنین کسی میتواند بوش را بکشد. به یاد بیاوریم سعی کاخ سفید را برای دیوانه نشان دادن ضارب رونلد ریگن در دههی هشتاد. فرض کنید ضارب مثلاً یک آدم روشنفکر یا استاد دانشگاه میبود، فیلم ازین رو به آن رو میشد. ترور و ضرب به عنوان اسلحه یا زبان مخالفان جورج بوش- به عنوان نماد تفکّرات امپریالیستی- بیان شده و این بیمنطق دانستن مخالفان و توسّل آنها به ترور- حتی اگر فرد یادشده تحصیلکرده باشد- معنای مناسبی نخواهد داشت. خود جورج بوش سوژهی سخیفی است ولی ترور او ناخودآگاه همدلی بیننده را برمیانگیزد؛ خصوصاً به مشابهسازی این واقعه با ترور کندی- که بسیار محبوب بود- اگر توجّه کنیم تأثیر آنچه گفتم بیشتر معلوم میشود. پس معلوم میشود که چرا کاخ سفید با لحنی نیمهراضی گفته که در برابر این فیلم سکوت میکند. فیلم با نیّت خیر ساخته شده ولی عدم اشراف کارگردان بر بحثهای نظری و دقایق مسأله باعث شده که فیلم پرهیاهو امّا توخالی باشد. عامّهی مردم گرچه با جلوگیری از پخش گستردهی فیلم از دیدن آن محروم شدند ولی خواص هم با فیلمی کماثر روبهرو شدند که در جواب اینکه چرا توانسته بودجهای نیمه هالیوودی دریافت کند جوابی نداشت.
البتّه فیلم که به قول منتقدان آن برنامه در جشنوارهی تورنتو مردم را غافلگیر کرد، گرچه تا نیمهی فیلم اصل ماجرا را مشخّص نمیکند، ولی نام فیلم خودش تا حدّ زیادی داستان را لو میدهد. واقعی بودن آن تا حدّی است که حتی منتقد برنامه یعنی فهیم را هم فریب میدهد و اصرار او بر اینکه اکثر قریب به اتّفاق تصاویر آرشیوی هستند با توضیح شاهرخ دولکو روبهرو میشود که: من پشت صحنه را دیدهام و تنها اندکی از تصاویر آرشیوی هستند و همزمان با توضیحاتش این تصاویر پشت صحنه پخش میشود.
۱. توضیحات منتقدان برنامه کمتر به فیلم میپرداخت و کاملاَ حاشیهروی بود. فهیم را که مثال زدم و مدعوّ دانشگاهی برنامه هم گرچه توضیحاتش مفید بودند ولی کمتر به فیلم مربوط میشد و امّا جناب نادر طالبزاده. طالبزاده که حرفهایش میان سخنان منتقدان حاضر در برنامه پخش میشد، گفت که این فیلم در راستای همان اهداف آمریکاست، چون میگوید که ضارب مسلمان است! نیازی به توضیح نیست که فیلم انتقادی به این رویّهی مسلمان- مجرمبینی در آمریکاست و جناب طالبزاده مو را هم ندیده چه رسد به پیچش مو. ویم وندرس هم در فیلم « سرزمین فراوانی» کهنه سربازی را تصویر کرد که بیهوده دنبال خانوادهای پاکستانی میافتد، لابد او هم میخواسته بگوید که مسلمانان مجرماند. جای دیگر میگوید که مردم آمریکا زیر بار قسط و قرض خستهاند و تاب این حرفها را ندارند. خوب کارگردان بریتانیایی است و به فرض که مردم آمریکا اینطور باشند، بقیّهی جاهای جهان چطور؟ طالبزاده هم مثل دیگران- ناخودآگاه- آمریکا را قلب جهان میداند، قبلهی همهی هنرمندان و دانشوران؟ اگر فیلمی مناسب پخش در آنجا نبود نباید ساخته شود؟ او میگوید مردم از بوش خستهاند و او سوژی جذابی نیست و برای همین فیلم نفروخت. با مقدّمات حرفش موافقم ولی نفروختن فیلم به این دلیل نبود بلکه کارگردان به حیطه ی خطرناکی وارد شده بود و مافیای پخش فیلم او را تقریباً سانسور کرد.
۲. اینکه فیلم را مستند خواندهاند خیلی عجیب است، فیلم کاملاً داستانی ولی مستندنماست و ایدهی خوبی هم دارد. صحنههای مستند بسیار فریبنده هستند و فیلمبردارش عالی کارکرده است. فیلمهای هالیوودی و صحنههای مشابه که میخواهند شلوغی و ازدحام را با تکانهای عمدی دوربین به تصویر بکشند، کاملاً گل درشت و اغراقآمیز هستند. چیزی که برایم جالب بود، بازی بازیگران این فیلم است که بسیار روان و عادی است. از طرفی بسیار طبیعیتر از فیلمهای مستندنمای ایرانی و از طرفی- با کمال شرمندگی- بیاغراقتر از بازی ستارگان هالیوودی؛ بدون جلوهنمایی و تصنّع. این گونه بازی گرفتن از نابازیگران یا بازیگران کمتر دیده شده، میتواند خطری برای ستارههای بیست و اند میلیون دلاری باشد. دین ِاین فیلم به فیلمهای مستندنمای ایرانی هم که وجوه مستند را وارد دنیای حرفهای فیلمسازی کردند واضح است.
۳. ژان بودریار متفکّر تازه درگذشتهی پست مدرن دیدگاه تندی نسبت به جهانی سازی دارد و غلبهی مجاز بر واقعیّت را محصول جهانی سازی میداند. از دید او همهچیز با دور شدن از واقعیّت مجازی میشود پس میتواند به ضدّ خود تبدیل شود. زشتی در دنیای مد به زیبایی تبدیل میشود. در جهان سیاست، چپ به راست تبدیل میشود و در دنیای رسانهها حقیقت به دروغ. جهان ما دارد روسپیخانهای میشود که هرچیز را میتوان در آن معامله کرد. این نگرش او در کتابی با نام طعنهآمیز ِ« جنگ خلیج هرگز اتفاق نیفتاد» که جنجال زیادی به پا کرد، قابل مشاهده است. در این فیلم هم با واقعهای جعلی روبهروییم ولی اصلاً در جهان ما مرز واقعی و غیرواقعی کجاست؟ مگر قرار نبود سلاحی کشف شود که در عرض چهل و پنج دقیقه آمریکا را هدف بگیرد؟ اصلاً جرج بوش کیست؟ او « هیچکس» است؛ نقطهی مقابل« هیچکس» فیلم مردمردهی جیم جارموش. او رویهی شبکهی پیچیدهای از قدرت و اقتصاد و اطّلاعات در آمریکاست. با جابهجایی کانونهای پنهان، نظرات و جهتگیریهای او هم تفاوت میکند. او ماسک است و مجاز. همانطور که بودریار ادّعا کرد جنگ خلیج اتّفاق نیفتاد، رنج هم میتواند بگوید جرج بوش کشته شد.
۴. آنچه بالا نوشتم حاصل کندوکاو خودم است و فیلمساز تا این حد هم عمیق نمیشود و جایی فیلمش را سرگرمی میخواند که خیلی جای تعجّب هم ندارد. متّهم فیلم سیاهپوست، معتاد و روانپریش است. این معنایی جز این ندارد که تنها چنین کسی میتواند بوش را بکشد. به یاد بیاوریم سعی کاخ سفید را برای دیوانه نشان دادن ضارب رونلد ریگن در دههی هشتاد. فرض کنید ضارب مثلاً یک آدم روشنفکر یا استاد دانشگاه میبود، فیلم ازین رو به آن رو میشد. ترور و ضرب به عنوان اسلحه یا زبان مخالفان جورج بوش- به عنوان نماد تفکّرات امپریالیستی- بیان شده و این بیمنطق دانستن مخالفان و توسّل آنها به ترور- حتی اگر فرد یادشده تحصیلکرده باشد- معنای مناسبی نخواهد داشت. خود جورج بوش سوژهی سخیفی است ولی ترور او ناخودآگاه همدلی بیننده را برمیانگیزد؛ خصوصاً به مشابهسازی این واقعه با ترور کندی- که بسیار محبوب بود- اگر توجّه کنیم تأثیر آنچه گفتم بیشتر معلوم میشود. پس معلوم میشود که چرا کاخ سفید با لحنی نیمهراضی گفته که در برابر این فیلم سکوت میکند. فیلم با نیّت خیر ساخته شده ولی عدم اشراف کارگردان بر بحثهای نظری و دقایق مسأله باعث شده که فیلم پرهیاهو امّا توخالی باشد. عامّهی مردم گرچه با جلوگیری از پخش گستردهی فیلم از دیدن آن محروم شدند ولی خواص هم با فیلمی کماثر روبهرو شدند که در جواب اینکه چرا توانسته بودجهای نیمه هالیوودی دریافت کند جوابی نداشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.