اینکه با اشتباههای گذشته چه کنیم یکی از دلمشغولیهای افراد است که واقعاٌ نمی توان برای آن جواب آسانی یافت. ظاهراً تجربه نشان داده که پذیرفتن اشتباه بهترین راه است ولی مقاومت درونی را هم نباید ساده گرفت. مانند نقش دکتر سروش در انقلاب فرهنگی که چندی پیش دردسرساز شد و توضیحات هم ابهامها و اختلاف نظرها را بیشتر کرد که کم نکرد. نه اینکه بخواهم بگویم او ناچار است بپذیرد که اشتباه کرده است، امّا جایی که درشتی می کند و عتاب و از طرف دیگر برخی آدرسهایش – از جانب افراد بیطرف- غلط از کار در میآید، آن وقت است که نمی دانم چه باید گفت. رضا براهنی هم کمی با تأخیر به بحث سروش و سرکوهی پیوست و جانب سرکوهی را که گرفت هیچ به زندان افتادنش را هم به گردن سروش انداخت. آمدن نام سروش کنار کسانی مثل احمدی و لاجوردی خود غائلهی جدیدی به پا خواهد کرد.
در آلمان هم دو نفر از کسانی که با « معضل گذشته» روبه رو بودهاند، یکی مارتین هایدگر و دیگری گونتر گراس است که نیاز به معرفی ندارند. اوّلی مدتی کوتاه در زمان هیتلر ریاست دانشگاهی را به عهده داشت و به شهادت تاریخ « کارک»هایی هم در جهت اهداف آنان مثل نقشش در عزل استادی یهودی انجام داده است و البّته تعاریفش از هیتلر هم موجود است. او با غرور هیچگاه حاضر نشد دربارهی گذشتهی خود توضیحی دهد چه رسد به اینکه عذر بخواهد.
گونتر گراس با کتاب ِ« پوست کندن پیاز» به عضویتش در گروهی از جوانان نازی اعتراف کرد که اگر نمی کرد هم شاید هیچ کس به آن پی نمی برد. چرا؟ شاید به دلیلی که اکو گفت و من نوشتم: ترس از تنهایی و عذاب وجدان. شاید علاقه به حضور ژورنالیستی در صحنهی ادبیات و فرهنگ جهان؛ چه چیز مانند آن اعتراف در هشتادسالگی دوباره او را بر سر زبانها می انداخت؟ شاید...
هر شایدی میتواند جواب پرسش بالا باشد، آنچه معلوم است، هایدگر با ماندن بر حرف خود باخت و گونتر گراس با اعتراف به اشتباه، برد. برخی نشریات به شدت به گراس تاختند و تلاش کردند وجههاش را خدشه دار کنند، امّا نتوانستند؛ چرا؟ این یکی به نظر من شاید ندارد و فقط یک جواب میطلبد: چون حقیقت همیشه پیروز است و هرکه خود را تسلیم حقیقت کند، سهمی از این پیروزی خواهد برد، هرچند این تسلیم برایش گران تمام شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.