۱. رمانها و فیلمهای علمی- تخیّلی اوایل و اواسط قرن بیستم، نوعی هشدار دربارهی آینده بودند و شگفت آنکه اکثر آن تصویرها عین واقعیّت شد. نگاه چاپلین به عصر جدید در زمان خود اغراق بود ولی الآن حدیث نفس بسیاری از مردم در کشورهای پیشرفته است. رمان ۱۹۸۴ جرج اورول که نماد دنیایی باژگونه است هم همینطور( او این رمان را در سال ۱۹۴۸ نوشت و دو عدد آخر سال نگارش را برعکس کرد که این باژگونگی را نشان دهد و گرنه با سال ۸۴ کاری نداشت).
۲. توجّه داشته باشیم که عدالت و آزادی دو ارزش مطلوب جامعهی انسانی است ولی گویا نمیتوان همزمان هردو را در حدّ اعلا داشت. عدالت مستلزم نوعی نظم است و نظم یعنی اجبار که با آزادی همخوانی ندارد. اینجاست که مکاتب فکری از هم جدا میشوند و گرایشها خود را نشان میدهند. مکتبهای چپ اصالت را به عدالت میدهند و آزادی را ذیل آن تعریف میکنند و مکتبهای راست به عکس. گفتمان فکری حاکم بر دولتیان امروز ایران نوعی چپ ِخام و غیرتئوریک است که مدام شعار مبارزه با گردنکلفتها و حمایت از اقشار مظلوم را سر میدهد. بر عکس ِکسانی که فکر میکنند نشان دادن کارتونخوابی و فقر در آمریکا در سیمای ایران افشاگری بزرگی است، طرز تفکّر آنجا به راحتی جواب می دهد که ما اصالت را به آزادی دادهایم و تلاش نمیکنیم که به جبر فاصلهی طبقاتی و درآمدها را کاهش دهیم و آنچه میبینید حاصل همین آزادی است، هرکه توانسته خود را بالا کشیده و هرکس نتوانسته از قافله جامانده است. کاری به توفیق یا عدم توفیق این دو تفکّر ندارم که یکی در آمریکا و دیگری در کشورهای اسکاندیناوی نسبتاً خوب جواب دادهاند و البتّه جدال و اختلاف نظر دو گروه همچنان ادامه دارد.
۳. آن نظمی که گفتم مخالف آزادی است نظمی است حاصل چیرگی گفتمان چپ امّا آنچه امروز دارد جهان را به شکل خود قالب میزند و به درست یا نادرست، جهانی سازی نامیده شده، استیلای تفکّر راستِ آمریکایی است. این مسأله نیاز به تأمّل بیشتری دارد که در صورت بسط این نوع نگرش چه عاقبتی در انتظار جهان خواهد بود ولی آنچه واضح است، امروزه نابود شدن زبانهای محلّی و کمارزش شدن فرهنگ سنّتی و شیفتگی بی حدّوحصر به فرهنگ آمریکا از نشانههای این بسط و گسترش است.
سینمای دیروز اگر آیندهنگری میکرد و اخطار میداد، سینمای امروز خود در متن واقعه است و به نظر میرسد که تلاش میکند با اغراق هرچه بیشتر نقش خود را در آسیبشناسی وضع موجود ایفا کند. نمیدانم اینکه نمیتواند راه برونرفتی نشان دهد به ذات هنر برمیگردد که آینه است نه تحلیلگر و ارائهی راه حل به عهدهی دانش است یا اینکه هنوز چون روند جهانی شدن تازه و نواست، فرصت تفکّر و جمع و جور کردن خود را نیافته است و ممکن است که از هنر وسینما انتظار راهنمایی هم داشت.
۴. آنچه فعلاً به چشم میخورد دست و پا زدن و تقلّاست برای فرار از استیلای روبهرشد جهانی. یکی از مهمترین فیلمهای این سالها ک مثل کین خواهی است که عملاً مبلّغ آنارشیسم است. برادران واچفسکی که تهیّه کننده و نویسندهی این فیلماند و فقط کارگردانیاش را به دیگری سپردهاند، مالکان معنوی این فیلم به حساب میآیند. آنان پیشتر در ماتریکس هم نسخهی مشابهی پیچیده بودند: شورش علیه نظم جعلی موجود. در فیلم ک مثل کینخواهی قهرمان فیلم عملاً هر کاری میکند، قتل، ترور، به زندان انداختن ِفرد بیگناه و دست آخر پارلمان انگلیس- به عنوان نماد دموکراسی- و ساعت بیگ بن- به عنوان نماد نظم- را منفجر میکند و با این انفجار ماسکها هم از چهرهها برداشته میشود و مردم هویّت فردی خود را به دست میآورند. این فیلم آینهی امروز ماست. پایان فیلم تفاوتی با انفجار مرکز تجارت جهانی- به عنوان یکی از بزرگترین نمادهای جهانیسازی- ندارد.
۵. بدیهی است که من آنارشیسم را نمیپسندم ولی شاید این فیلم را بتوان به عنوان توصیف- و نه توصیه- تفسیر کرد. بههرروی جهانیسازی هرچه هست، هیبت و هیمنهی خود را نشان داده و کسانی را که فکر میکنند تحقیر شدهاند به واکنش واداشته است. این واکنش از سر شعور نیست به همین دلیل خطرناک است، پس هر دو طرف روزبهروز جریتر میشوند، هم غالب و هم مغلوب. در این میان اندیشه و هنر مهمترین ابزارهای بشری برای فرونشاندن چیرهگری قدرتهای بزرگ از یک طرف و چیرهبرانی است که انگیزهی انتقام، قدرت تعقّلشان را زایل کرده است. در اینباره باز هم خواهم نوشت.
۲. توجّه داشته باشیم که عدالت و آزادی دو ارزش مطلوب جامعهی انسانی است ولی گویا نمیتوان همزمان هردو را در حدّ اعلا داشت. عدالت مستلزم نوعی نظم است و نظم یعنی اجبار که با آزادی همخوانی ندارد. اینجاست که مکاتب فکری از هم جدا میشوند و گرایشها خود را نشان میدهند. مکتبهای چپ اصالت را به عدالت میدهند و آزادی را ذیل آن تعریف میکنند و مکتبهای راست به عکس. گفتمان فکری حاکم بر دولتیان امروز ایران نوعی چپ ِخام و غیرتئوریک است که مدام شعار مبارزه با گردنکلفتها و حمایت از اقشار مظلوم را سر میدهد. بر عکس ِکسانی که فکر میکنند نشان دادن کارتونخوابی و فقر در آمریکا در سیمای ایران افشاگری بزرگی است، طرز تفکّر آنجا به راحتی جواب می دهد که ما اصالت را به آزادی دادهایم و تلاش نمیکنیم که به جبر فاصلهی طبقاتی و درآمدها را کاهش دهیم و آنچه میبینید حاصل همین آزادی است، هرکه توانسته خود را بالا کشیده و هرکس نتوانسته از قافله جامانده است. کاری به توفیق یا عدم توفیق این دو تفکّر ندارم که یکی در آمریکا و دیگری در کشورهای اسکاندیناوی نسبتاً خوب جواب دادهاند و البتّه جدال و اختلاف نظر دو گروه همچنان ادامه دارد.
۳. آن نظمی که گفتم مخالف آزادی است نظمی است حاصل چیرگی گفتمان چپ امّا آنچه امروز دارد جهان را به شکل خود قالب میزند و به درست یا نادرست، جهانی سازی نامیده شده، استیلای تفکّر راستِ آمریکایی است. این مسأله نیاز به تأمّل بیشتری دارد که در صورت بسط این نوع نگرش چه عاقبتی در انتظار جهان خواهد بود ولی آنچه واضح است، امروزه نابود شدن زبانهای محلّی و کمارزش شدن فرهنگ سنّتی و شیفتگی بی حدّوحصر به فرهنگ آمریکا از نشانههای این بسط و گسترش است.
سینمای دیروز اگر آیندهنگری میکرد و اخطار میداد، سینمای امروز خود در متن واقعه است و به نظر میرسد که تلاش میکند با اغراق هرچه بیشتر نقش خود را در آسیبشناسی وضع موجود ایفا کند. نمیدانم اینکه نمیتواند راه برونرفتی نشان دهد به ذات هنر برمیگردد که آینه است نه تحلیلگر و ارائهی راه حل به عهدهی دانش است یا اینکه هنوز چون روند جهانی شدن تازه و نواست، فرصت تفکّر و جمع و جور کردن خود را نیافته است و ممکن است که از هنر وسینما انتظار راهنمایی هم داشت.
۴. آنچه فعلاً به چشم میخورد دست و پا زدن و تقلّاست برای فرار از استیلای روبهرشد جهانی. یکی از مهمترین فیلمهای این سالها ک مثل کین خواهی است که عملاً مبلّغ آنارشیسم است. برادران واچفسکی که تهیّه کننده و نویسندهی این فیلماند و فقط کارگردانیاش را به دیگری سپردهاند، مالکان معنوی این فیلم به حساب میآیند. آنان پیشتر در ماتریکس هم نسخهی مشابهی پیچیده بودند: شورش علیه نظم جعلی موجود. در فیلم ک مثل کینخواهی قهرمان فیلم عملاً هر کاری میکند، قتل، ترور، به زندان انداختن ِفرد بیگناه و دست آخر پارلمان انگلیس- به عنوان نماد دموکراسی- و ساعت بیگ بن- به عنوان نماد نظم- را منفجر میکند و با این انفجار ماسکها هم از چهرهها برداشته میشود و مردم هویّت فردی خود را به دست میآورند. این فیلم آینهی امروز ماست. پایان فیلم تفاوتی با انفجار مرکز تجارت جهانی- به عنوان یکی از بزرگترین نمادهای جهانیسازی- ندارد.
۵. بدیهی است که من آنارشیسم را نمیپسندم ولی شاید این فیلم را بتوان به عنوان توصیف- و نه توصیه- تفسیر کرد. بههرروی جهانیسازی هرچه هست، هیبت و هیمنهی خود را نشان داده و کسانی را که فکر میکنند تحقیر شدهاند به واکنش واداشته است. این واکنش از سر شعور نیست به همین دلیل خطرناک است، پس هر دو طرف روزبهروز جریتر میشوند، هم غالب و هم مغلوب. در این میان اندیشه و هنر مهمترین ابزارهای بشری برای فرونشاندن چیرهگری قدرتهای بزرگ از یک طرف و چیرهبرانی است که انگیزهی انتقام، قدرت تعقّلشان را زایل کرده است. در اینباره باز هم خواهم نوشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.