آمد به نماز آن صنم کافرکیش ببـریـد نمـاز ِ مـؤمـنـان و درویـش
میگفـت امـام مستمنـد دلریـش ایکاش من ازپس بـُدمی وی ازپیش
***
ای معشـر یاران که رفیقـان منیـد عیش خوش خویشـتن منغص نکنید
این مطرب ما نیک* نمـیداند زد زینجاش برون کنید و نیکش بزنید
***
گـر خوبـتر از روی تو باغـی بودی پایـم همـه روزه راه ِ آن پیـمـودی
چندان کـَرَمت نیست که خشنود کنی درویشـی از آن بـاغ به شفتـالودی؟
***
ز چشم مست تو امید خواب میبینم توخوش بخفت که مارا قرار خفتن نیست
به دیدن از تو قناعـت نمیتوانم کرد حکایتی دگـرم هسـت و جای گفتـن نیست
***
حریفعمر به سربرده در فسق وفجور به وقت مرگ پشیمـان همی خورد سـوگند
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد تو خود دگر نتوانی، به ریش خویش مخند
***
آن عهــد به یـاد داری و دولت و داد کـز عاشـق بـیچـاره نمیکـردی یـاد؟
آنگه بگریختی که کس*چونتو نبود وامروز بیامدی که کس چون تو مباد
***
تـرسـم کـه بنـفشـه آب سـیبـت ببـرد بازار ِ جمـال ِ دل فریبـت ببـرد
برحاشیهی دفتر حسن آن خط زشت منویس که رونق کتیبت ببرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.