مالنا؛ بانوي بي‌چرا


      
پس از هفت سال نقدها نوشته و حرفها زده شده، پس می ماند چند ایما:


مقدّمه: بازی را اهل فلسفه مجموعه افعالی دانسته‌اند که غایتش خیالی است. نفعی در واقع نمی‌رساند  ولی ارضای نفسانی چرا. زندگی بازی است، سینما هم بازی است و نوجوانان اوایل فیلم هم مشغول بازی‌اند. برای « بازی» مورچه‌ای را زیر ذرّه بین و آفتاب می‌سوزانند. تقلّای مورچه‌ی بیچاره و سوختن او دردناک است ولی آنها غریو خوشحالی می کشند و شادند. این صحنه، خلاصه‌ی فیلم مالناست.


1. فیلم را عموم بینندگان پسندیدند ولی جایی که باید، دیده نشد. آنهم نزد برخی سلیقه‌های منتقدانه است که هنر همه فهم و داستان روایی سرراست را برنمی‌تابند. فیلم روایت پیچ در پیچ و بازی با زمان و مکان ندارد؛ عادی و راحت روایت می شود. منظورم در درجه‌ی اوّل منتقدان ایرانی است که البتّه تابع نمونه‌های فرنگی خود هستند. خلاصه‌ی فیلم و یکی دو نقد ترجمه‌ای و خلاص. عکس‌برگردانهای وطنی در فهم فیلم، از لینچ تا تارانتینو تابع دیگرانند؛ حسرت به دلمان ماند که برخی این وسط مخالف‌خوانی کنند. مخالف‌خوانی تنها نقد منفی بر فیلمی که دیگران پسندیده‌اند نیست؛ ارج‌گذاری به فیلمی که از چشم دیگران پنهان می‌ماند نیز می‌تواند باشد.


2. دیگر عاملی که باعث شد فیلم – و هنرپیشه‌ی اوّلش مونیکا بلوچی- دیده نشود، انگلیسی‌زبان‌نبودن آن بود. آمریکایی جماعت حال خواندن زیرنویس ندارد و برخی فیلمهای آسیایی رزمی هم این اواخر ترجمه شدند. بلوچی در فیلم ماتریکس دیده شد و ظاهراً فاصله‌ی زیادی بین ایندو نیست. امّا بلوچی در سال 2000سی ساله بود و فرصتی برای خودنمایی در سینمایی که برای زنان از سی و پنج سال به بعد نقشی یافت نمی شود، نداشت. از طرف دیگر نقش کوتاه و حاشیه‌ای او در ماتریکس با نقش اصلی و پروپیمان او در مالنا قابل مقایسه نیست. بسیار فیلمها بوده در این سالها که پیش خود می اندیشیدم او می‌توانست به جای برخی ستاره‌های متفرعن آمریکایی بازی کند و موفّقتر باشد.


                     


3. فیلم با نوجوان ِدر آستانه‌ی بلوغ فیلم شروع می شود که دنیای بزرگسالی و کشش جنسی و رازهای تن خود را یکجا با مالنا کشف می‌کند. روای ماجرا- نویسنده‌ی داستان لوچانو وینچنزونی- خود خیالباز طراز اوّلی است که خیالبافی نوجوان را کاملتر می کند. او عناصر داستان را جوری چیده که هیچ چیز مزاحم نباشد. زن از جای دیگری به شهرشان آمده و مردش به جنگ رفته که بعد خبر کشته شدنش می آید؛ از یک سو زمینه برای چشم‌چرانی و رؤیاپردازی پسرک آماده است و از طرف دیگر زن طعمه‌ی خوبی است برای کسانی که آدم مثبتی بین آنها دیده نمی شود. زنان به او حسادت می کنند و مردان به او چشم طمع دارند. از سروان کادی تا وکیلش.


4. فیلم به دلیل تصاویر بی‌پروایش در بسیاری از کشورها سانسور شد و برخی صحنه‌های تمام‌برهنه و چشم چرانی‌های پسر حذف شدند و در ایران نیز بسیاری که نسخه‌ی نود ودو دقیقه‌ای را دیده‌اند، شاید هنوز ندانند که نسخه‌ی کوتاه شده را دیده‌اند.


5. فیلم نقبی به درون دو انسان است که در این فیلم با دقّت شخصیّت‌پردازی شده‌اند، برعکس اکثر افراد فیلم که تیپ هستند. اوّل رناتو آموروسو و روند بالغ شدن اوست. تورناتوره جایی گفته که در نوجوانی دیوانه‌ی زنی بوده که به او نرسیده، این تأثیر در فیلمهای او دیده می شود و اینجاست که فرهنگ اروپایی از فرهنگ آمریکایی جدا می شود. حتّی در فیلمی مانند تایتانیک پسر به دختر دست می یابد امّا اینجا سهم رناتو تنها نگاه کردن و آرزو کردن و خیال بافتن و حرص خوردن است. راوی فیلم، بزرگسالی ِاوست که در پایان فقط صدایش را می شنویم و او نیز در طول فیلم تنها تماشاگر است به جز اواخر فیلم که با آگاه‌کردن همسر ِاز جنگ برگشته‌ی مالنا از محل زندگی او، آنها را به هم می رساند و به نوعی با این کار که نوعی ایثار است به بلوغ می رسد.


6. اگر کسی با ادبیّات ایران دمخور باشد و دید زدن نوجوان فیلم از سوراخ دیوار را ببیند محال است یاد بوف کور و زن اثیری نیفتد. بوف کور برعکس آنچه ادّعا می شود که اثری محلّی است یا تنها عصاره‌ی روحیّه‌ی ایرانی یا روحیّه‌ی مردانه است، بیانگر برزخ زندگی انسان – اعمّ از زن و مرد، ایرانی و غیر ایرانی- بین آنچه می خواهد و آنچه می تواند است. این فیلم هم عمده‌ی بار مفهومی خود را از این سعی هروله‌وار بین مالنای حقیقی و دست نایافتنی( برای رناتو) و فاحشه‌ای که تنها شبیه اوست، برمی‌گیرد.


                      


7. نفر دوّم و یکی از به یادماندنی‌ترین شخصیّهای سینمایی سالهای اخیر مالنا اسکوردیّاست. زنی که خلاصه‌ی زنانگی است. زیباست و معصوم. نه آنقدر زمینی‌است که مقابل خواهش دیگران مقاومت نکند و تا جایی که می‌تواند بر حفظ پاکدامنی خود پامی‌فشارد و نه آنقدر آسمانی است که وقتی گرسنه می‌ماند مثلاً ترجیح دهد بمیرد ولی تن به خواست دیگران ندهد. او می‌خواهد زندگی کند و سرانجام به دشواری و تلخی، تسلیم جبر زمان می شود. امّا آنچه از همه چیز مهمتر است این است که مانند دیگر افراد جامعه‌ی پیرامونش دورو و ریاکار نیست ؛ وقتی می‌فهمد برای ادامه‌ی زندگی- پس از مرگ پدرش که او را از خود رانده بود- راهی جز تن‌فروشی ندارد، به جای اینکه در خفا و پنهانی این کار را بکند ترجیح می دهد جلو انظار مردم این کار را بکند و البتّه دیدن اشک او در اولین سیگاری که می‌خواهد بکشد و هجوم دستهایی که هرکدام فندکی را به طرفش تعارف می‌کنند دیدنی و تأثّرآوراست.


8. توفیق فیلم هرچه هست، بخش قابل توجّهی از آن به موریکونه تعلّق دارد. او با موسیقی جادویی خود کاری کرده که بسیاری از فیلمها بدون موسیقی او غیر قابل تصوّراند. از سه گانه‌ی سرجیو لئونه خصوصاً خوب، بد، زشت تا فیلمهای تورناتوره به خصوص مالنا، سینما پارادیزو، افسانه‌ی 1900 و فیلمهای دیگری چون مأموریّت، روزهای بهشت، تسخیرناپذیران ، باگزی و... . آهنگ این فیلم هم بسیار زیبا و به یاد ماندنی است.


8. فیلم سکانسهای به یادماندنی کم ندارد، از اوّلین گامهای مانکن‌وار مالنا در اوایل فیلم، رقص درون خانه، رؤیاهای رناتو چه رؤیاهای رنگی و در زندگی حقیقی و چه رؤیاهایی که خود را جای قهرمان فیلمها تصوّر می‌کند که سیاه و سپیداست، پدر بانمک و رفتار کمدی‌مانندش خصوصاً جایی که رناتو را در رختخواب می بیند که با لباس زیر مالنا که از روی بند رخت کش رفته خوابیده، نذر کردن رناتو در کلیسا و دقّتش در پیدا کردن زیباترین مجسّمه و شمعی که رشوه‌وار می دهد تا «او»، مالنا را برایش تا زمانی که بزرگ شود نگه دارد. پدر مالنا که معلّم رناتوست و شوخی‌های بیرحمانه‌ی شاگردان کلاس که ازسنگینی ِگوش او سوءاستفاده می کنند و دردناکترین صحنه‌ی فیلم که زنان ِحسود پس از ورود متّفقین به شهرشان معشوقه‌ی آلمانی‌ها – مالنا- را می‌زنند و موهایش را می‌چینند و عریان میان خیابان رهایش می‌کنند و البتّه صحنه‌ی پایانی فیلم. 


                            


9. فیلم هسته‌ی سختی دارد که خود مالناست و چیزی که داستان‌نویس و فیلمساز در یک جمله خلاصه کرده‌اند. این هسته‌ی سخت از تفسیر می گریزد و به همین دلیل تازه می‌ماند. شاملو جایی از تفاوت بی‌چرا زندگان و کسانی که به چرامرگ خود آگاهند می گوید. این جایی است که پای تحلیل و استدلال و هدفداری زندگی در میان است. امّا جایی هم هست که بی‌چرا بودن حُسن است، بلکه همه چیز است. این بی‌چرا بودن را در طریقتهای شرقی می بینیم. نوعی تسلیم و رضا و خود را به جریان زندگی سپردن است. مالنا در فیلم بی‌چرا زندگش می‌کند؛ نمی‌پرسد. نمی‌پرسد چرا زنان چرا با او چنین می‌کنند، نمی‌پرسد چرا او را به دادگاه می‌کشند، در دادگاه از قانون و محکمه پرسشی ندارد حتّی از پدرش دلیل کارش را سؤال نمی‌کند. در پایان هم از رناتو نمی‌پرسد چرا و بدون مقدّمه او را به نام صدا می‌کند و برایش آرزوی موفّقیّت می‌کند. نه سؤالی به خاطر کنجکاوی ، نه سؤالی از سر اعتراض. این سکوت و پذیرش، نشانگر نوعی استغنای نایاب است. تنها می‌ماند، سکوت می‌کند؛ آزار می‌بیند، شکوه نمی‌کند؛ فقط تحمّل و بردباری. پایان فیلم که همان زنانی که به او تهمت بی‌جا زدند، او را به فحشا کشاندند و کتک زندند، در بازار با کمال وقاحت به او سلام می‌کنند، وقتی – تنها با کمی درنگ - جواب سلامشان را می‌دهد، پیروز می‌شود و همه‌ی لکّاته‌های پیرامونش را با بزرگواری و خطاپوشی ِ خود تحقیر می‌کند.


مؤخّره: خلاصه‌ی ظاهر فیلم آنچه در مقدمّه گفتم بود و خلاصه‌ی معنی فیلم تک‌گویی بزرگسالی رناتو در پایان فیلم. او که پس از کمک به مالنا برای اوّلین بار چشم در چشم او می‌دوزد و بعد پشت به او روی دوچرخه رکاب می‌زند می‌گوید: از او فرار می کردم؛ از امیال و پاکی او. زمان گذشت و من به زنان زیادی عشق ورزیدم. هنگامی که آنها را در آغوش می‌گرفتم، از من می‌پرسیدند که: آیا آنان را فراموش نخواهم کرد؟ جواب می دادم: چرا، فراموش خواهم کرد. امّا تنها زنی که او را فراموش نخواهم کرد، کسی بود که « هرگز نپرسید» : مالنا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics