دانشجویان خارجی، خصوصاً تازه مسلمانها را معمولاً به دیدار بزرگان میبرند که نوعی تشویق و دلگرمی باشد. دانشجویان چینی تازه مسلمان را در مشهد نزد آقای زنجانی بردند و در حضور بعضی عالمان بحثی در گرفت که چرا جایی مثل مشهد، مرجعی طراز اوّل ندارد. کار به پرسش از هجرت یکبارهی آقای وحید خراسانی از مشهد به قم رسید که دلیلش برای اکثر علما مجهول است، صاحب مجلس حکایتی شنیدنی را در این باره نقل کرد.
آقای زنجانی گفت که من یکبار همین سؤال را از ایشان پرسیدم که شما ساکن اینجا بودید و منبر هم میرفتید، چه شد که همه را ناگهان ترک کردید و به قم رفتید یا بهتر بگویم، گریختید؟
وحید از این سؤال خوشش نمیآید ولی با اصرار او و اکراه، جواب میدهد که ماجرایی را از آقای نهاوندی شنیدم که باعث شد، تغییر رویّه دهم. آقای نهاوندی از منبریهای مشهور مشهد بوده که سخنانش هر شنوندهای را آتش میزده و تعزیهخوانیهایش بسیار معروف بوده است. یکبار ایشان در یکی از شبهای عزاداری- شب عاشورا یا شبی مثل آن- خسته و کوفته پس از یک روز روضهخوانی به خانه برمیگردد. آخرهای شب دو سه جوان بسیار آراسته به منزل ایشان میآیند و از او برای خواندن تعزیه دعوت میکنند. ابتدا عذر خستگی میآورد ولی بعد که با اصرار آنها مواجه میشود، با خود میگوید ما طلبهایم دیگر، کارمان همین است، و با آنها میرود. خیلی خسته بوده ولی از پنجرهی اتوموبیل میبیند که به محلّههایی او را میبرند که تا کنون ندیده است و دست آخر به خانهای مجلّل میرسند که مردان و جوانانی همگی باوقار و دارای هیبت، منتظر او هستند. مجلسی به این سنگینی تاکنون به عمر خود ندیده بود با حضّاری که معلوم بود همه صاحب کمال هستند. از ابتدا کمر خود را محکم میبندد و بهترین روایاتی را که میدانسته برایشان میخواند و بهترین الحان تعزیه را به کار میگیرد ولی هیچ کس متأثّر نمیشود. مجلس را گرمتر میکند و روایات جانسوزتری از حادثهی کربلا را شرح میدهد و با کمال تعجّب میبیند که آنان دارند به یکدیگر پوزخند میزنند؛ ناراحت میشود ولی به روی خودش نمیآورد. باز هم تا سر حدّ توان خود، آنچه داشته ارائه میکند که باز میبیند همه با لبخند به او نگاه میکنند. مجلس را هرجوری شده تمام میکند و چیزی نمیگوید. آن جوانان او را تا در منزلش میرسانند و پاکت پولی هم به او میدهند. اینجا دیگر نمیتواند جلوی خود را بگیرد و به آنها میگوید که امشب من رفتار درستی از حاضران ندیدم و این طرز برخورد با تعزیهی سالار شهیدان نیست. آنان مگر خود را همدل و همراه آن شهیدان نمیدانند، پس این واکنشها چه بود؟ آن جوانان به او میگویند بله؛ آنان نه تنها همدل و همراه بلکه خودشان، همان شهیدان حاضر در رکاب امام حسین بودند ولی از آنجا که اشعار و روایاتی که شما میخواندید در واقع رخ نداده بود و آنها بهتر از هر کس میدانستند که چه بر سرشان آمده، از مطالب شما خندهشان گرفته بود.
نهاوندی میگوید من ابتدا متوجّه منظورشان نشدم و تازه پس از رفتن آنها بود که فهمیدم ظاهراً کشف و شهودی برایم رخ داده و خواستهاند به من بفهمانند که آنچه در کتب روایی هست با آنچه در کربلا رخ داده تفاوت میکند و من باید بیشتر مواظب کلام خود باشم. وحید خراسانی میگوید این حکایت را که از نهاوندی شنیدم و از آنجا که اوّلاً به ایشان اطمینان کامل داشتم و ثانیاً خودم هم از همان حرفها سر منبر میزدم، تصمیم گرفتم که روضه را کنار بگذارم و اصلاً از مشهد بروم.
وحید خراسانی که این واقعه برایش رخ داده و متوجّه راه یافتن باطل به ساحت دین شده، امروز به جای اینکه سردمدار مبارزه با خرافات باشد، سخنانی از این دست میگوید که من پیشتر در ایمای«اخباریگری نوین یا مجتهدان مقلّد» به آن پرداختم. در این روزها نیز جلوههایی دیگر از بالماسکهی خرافات مشاهده کردهام که باعث شد تصمیم بگیرم که یکی دو ایما در این باره بنویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.