هشت ايماواره



1. گاهی کسی حرف دارد و دنبال جایی برای طرح آن می‌گردد و گاهی کسی اوّل جا را فراهم می‌کند و پس از آن می‌اندیشد که چه بگویم؟ در حالت دوّم، هر حادثه‌ای دستاویزی بس مناسب برای اظهار فضل خواهد بود.


2. در این چند روزه مجید مجیدی هر صفتی را که فکرش را بکنید دریافت کرد و معلوم شد که سالها برای چنین روزی در آب نمک خوابانده شده بود و بی جهت سیمرغ پشت سیمرغ نمی‌گرفت. کسی هم پرسید که برای نامزدی اسکار نیز مقامات ج.ا توصیه‌ی او را کرده بودند؟ یا جایزه بردن چند باره در جشنواره‌ی مونترال یا بسیار جاهای دیگر؟ جشنواره‌‌ی برلین همین دیروز نبود؟


3. شاید اصولاً این کاره‌ایم و سالهاست که به جرقّه‌ای خشک و تر را با هم می‌سوزانیم. کرباسچی امروز قهرمان است و فردا با نوشتن نامه‌ی عفو به رهبری، می‌شود بزدل و ترسو. ریشه‌یابی این نوسان بین صفر و صد بماند برای بعد( قابل توجّه دوست ناشناس).


4. امروز همه‌ی پهلوان پنبه‌ها مدافع سروش شده‌اند. تا دیروز که در گفت‌وگوها اشاره به نقش او در انقلاب فرهنگی و تصفیه‌ی استادان فراموش نمی‌شد و سیل اتّهام و ناروا بود که به طرفش حواله می‌شد؛ چرا اینقدر کم حافظه شده‌ایم؟ کسانی که از نظام سه دهه‌ی اخیر دل خوش ندارند نوشته‌ی او و دفاعش از انقلاب اسلامی را در شهروند امروز بخوانند، شاید پشیمان شدند و دوباره به جایگاه سابق برگشت؛ یا شاید فیلم بعدی مجیدی توقیف شد یا انتقادی از وضع موجود کرد که لازم شود بر کرسی قهرمانی بنشیند. درست که ما می‌توانیم به طرفةالعینی رنگ عوض کنیم ولی آخر مردم چه می‌گویند؟


5. من هم دلم خوش است ها... الآن را با آینده‌ای نامعلوم مقایسه می‌کنم. اگر لازم شد رفقا در آن واحد می‌توانند دو حکم متضاد بدهند. مثلاً بر سر یکی دو اشاره در پیدار شهریار، به کسی مانند ایرج میرزا که مانند بسیاری از شاعران کهنه‌گرا در ادبیات معاصر جایی ندارد، هیاهو به پا می‌کنیم که واتوهینا! و در همان زمان از کاریکاتورهایی که آخرین پیامبر را تمسخر می‌کنند با نام آزادی بیان دفاع می‌کنیم. آن اوّلی مصداق آزادی بیان نیست؛ آنهم درباره‌ی شاعری هتّاک که شاملو و فروغ و باقی بزرگان شعرنو او را- مانند شهریار و بهار و حمیدی و بسیاری دیگر- اصلاً به حساب نمی‌آورند و دوّمی چرا.


6. آنچنان که می‌بینید در این وبگاه عباراتی مانند نقل بدون اجازه ممنوع است یا تنها با لینک مستقیم امکان پذیر است و مشابه آن دیده نمی‌شود. با جست‌وجویی ساده در دنیای مجازی، متوجّه انواع برداشت‌ها از این وبگاه می‌شویم که همراه با آوردن نام بوده است. از اینها تنها یکی دو بار، یکی از دوستان و یکبار هم سایت مولانا به مناسبت نوشته‌ام درباره‌ی مولانای ایرانی به من اطّلاع دادند و دیگران خیر. به جز این در وبگردی‌های بسیار محدودم، بارها متوجّه استفاده‌ی بدون آوردن ِنام شده‌ام. دوستان در هرگونه استفاده از ایماهای عیّار آزادند ولی ایماپذیری بدون یک چاق سلامتی ِخشک و خالی با ایماگر، شرط مروّت و انصاف نیست.


7. قول نوشتن درباره‌ی کتاب مدرّسی را دادم. دیدم نمی‌شود که با پاره پاره خواندن آن، چیزی نوشت. پس تا کتاب را به تمامی نخوانده‌ام، چیزی نمی‌نویسم. دارم فکر می‌کنم که چطور بنویسم. از آنجا که نوشته، فنّی و حرفه‌ایست، نقدواره ای حرفه‌ای می طلبد که مناسب فضای وبلاگ و حوصله‌ی خوانندگان آن نیست. مختصرنویسی هم شاید جفایی به کتاب و نویسنده‌ی آن باشد. شاید راه میانه‌‌ای یافتم ولی ای کاش همان زمان که رفقای ترسو می‌خواستند نقدی بر آن بنویسند من هم کتاب را می‌خواندم چون می‌توانستم کمکی بکنم. الآن هم اگر کسی سودای نوشتن مقاله‌ای، چیزی دارد می‌تواند روی هم‌فکری عیّار حساب کند.


8. چرا عاشقان نقد و نقدبازی همیشه وزنه‌های سبک را برای بلندکردن انتخاب می‌کنند؟ چرا سراغ بحثهای- فقط کمی- مشکل‌تر نمی‌روند؟ امسال، سال پرفراز و نشیبی درباره‌ی بحث پیرامون روشنفکری دینی بود که دو سمینار هم راجع به آن برگزار شد. یکی از جانب طرفداران روشنفکری دینی و دیگری از طرف منکران آن. آقای داوری اردکانی – و حواریانش- چیزهایی درباره‌ی ممتنع بودن روشنفکری دینی گفتند که عبدالکریم سروش در شماره‌ی اخیر شهروند به آن جواب داده است. فردا درباره‌ی هردو ایمایی می‌نویسم که چه بسا با غوغای این چند روزه نیز بی‌مناسبت نباشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics