ققنوس روشنفکری دینی


    
مطلبی را که دیروز قول دادم می‌گذارم برای آینده، چون سروش پاسخی به سبحانی داده است و توضیحاتی ارائه کرده است که حیف است بی‌بررسی بماند. به گمانم در عرصه‌ی وبلاگی زودترین واکنش‌ها را به سخنانی از این دست داشته‌ام. هم مصاحبه‌ی شبستری با فصلنامه‌ی مدرسه و هم مصاحبه‌ی سروش؛ حالا اینکه تازه امروز و در پی شبه‌سیاسی شدن آن نظرها تنور بحث داغ شده، مسأله دیگری است. گام به گام جلو می‌رویم:


1. ایشان به سبحانی خرده می‌گیرد که چرا نوشته:« عواملی در کار است و از شما بهره‌کشی می‌کنند» شبیه به این عبارت را مهاجرانی نیز به کار برده است. برای قضاوت درباره‌ی گفته‌ی سبحانی به مقدّمه‌ی مصاحبه دقّت کنیم که تلاش کرده به آن رنگ و بوی سیاسی دهد:« اما وقتی روشن شد که این پیشوای معنوی، حاکمی مستبد است، سروش با سرخوردگی از این مناصب کناره گرفت... او با این نظر حکومت دینی در ایران را تضعیف می کند چون...» آوردن این عبارات جهت‌دار اگر در رادیو زمانه معنا داشته باشد، در سایت دکتر سروش کاملاً بی‌توجیه و مؤیّد کلام سبحانی است. 


2. کلّ بنای بحث سروش بر یک تشبیه استوار است و آن هم تشبیه پیامبر به شاعر است. متکلّمان معروفند به بحثهای جدلی و استفاده از هرآنچه به دستشان برسد برای اثبات مطلب ولی عرضه‌ی یک نظریّه، آن هم درباره‌ی کتاب وحیانی دین اسلام، صرفاً بر اساس یک تشبیه کاری پذیرفتنی نیست. در مقابل این تشبیه به راحتی می‌توان یک یا چند تشبیه دیگر قرار داد. می‌توان گفت- بنا بر کلام سنّتی- که پیامبر واقعاً یک پیام‌آور است یا واسطه، بدون کوچکترین دخل و تصرّف یا کسی که سخنی را شنیده و برای دیگران نقل می کند؛ مانند موسای نبی که سخنان خداوند را بی‌واسطه شنید و الواح دریافتی را برای بنی‌اسرائیل برد. آن صدا و آن الواح که ربطی به علم یا جهل ِموسی نداشت که بخواهد در آن دخل و تصرّف کند؟ و مگر پیامبر اسلام برتر از او نبود؟ 


او می‌گوید:« تصویری که از خدا و محمد در ذهن شماست گویا تصویر خطیب و بلندگو (یا ضبط صوت) است. خطیب می‌گوید و بلندگو آن را پس می‌دهد. یعنی پیامبر (چون بلندگو) طریقیت و ابزاریت محض دارد و این کجا و نزول قرآن بر قلب محمد(ص) کجا. گویا شما می‌پندارید قرآن بر زبان محمد نازل شده است نه بر دل او. اما تصویر من از آن رابطه (اقرب من حبل الورید) تصویر نفس و بدن، یا ساده تر، تصویر باغبان و درخت است.» سروش نمی‌گوید که چرا تصویر یا تشبیه او از تصویر سبحانی بهتر و قابل قبول‌تر است. صرف ادّعا یا ارائه‌ی تصویر نو که برای پذیرش آن کفایت نمی‌کند.او در همین باره می‌گوید مگر غزّالی نگفت که وحی شبیه وسوسه است؟ بسیاری، بسیار حرفها زده‌اند و بسیاری هم خلاف غزّالی نظر داده‌اند. اینکه یک متفکّر تنها آنچه به نفع اوست می‌آورد و از نظرات خلاف نظرش چشم می‌پوشد، اصلاً درست نیست. تازه مگر قول غزّالی حجّت است که با این لحن از او نقل قول می‌کند؟ اگر ملّاصدرا هم بود، در بحث استدلالی کلامی توسّل به غیر پیشوای دین معنا ندارد چه رسد به غزّالی. وی ادامه می‌دهد که معنای شعر با زمان ابولهب بسیار متفاوت است. شعر امروز هر معنایی داشته باشد، شاعر تولید کننده است و کلام، کلام ِاوست به خلاف قرآن. تازه آن زمان شاعر ارج و قربی داشت که امروز اصلاً ندارد.


3. روح‌القدس را اگر از مراتب وجود نبی بدانیم همانطور که سه روز پیش گفتم نبی با اتّصال به مبدأ اعلی رنگ آن را می‌گیرد نه اینکه آنچه نازل می شود رنگ عقاید زمانه بگیرد. توجّه داشته باشیم که آقای سروش باز هم آنچه از مولوی به نفع خود می‌بیند مثل ابیاتی که در جواب سبحانی آورده، ارائه می‌کند- آن هم با برداشت خود- ولی متعرّض باقی ابیات مولوی مانند آنچه در این چند روز بسیار شنیده‌ایم نمی‌شود که:« این همه آوازها از شه بود، گرچه از حلقوم عبدالله بود» چرا؟ « حلقوم»ی که مولوی می‌گوید به تصویر سبحانی و نزول قرآن بر« زبان» نزدیکتر است یا به تصویر سروش و نزول قرآن بر«دل»؟


4. فرشتگان خطا ندارند و جبریل بالاترین فرشته است. ایشان در مصاحبه با کارگزاران می‌گوید که پیامبر برای هم سخنی با خدا از جبریل بالاتر پرید. این به معنای رسیدن به مقام عصمت تام است. چنین کسی باید بداند که هفت آسمان نداریم یا دیوانگی به خاطر مسّ شیطان نیست و نباید در کلام الهی باشد.


5. سروش می‌گوید: محمد عرب است لذا قرآن هم عربی می‌شود، وی در حجاز و در میان قبائل چادرنشین زندگی می‌کند، لذا بهشت هم گاه چهره عربی و چادرنشینی پیدا می‌کند: زنان سیاه چشمی که در خیمه‌ها نشسته‌اند (حور مقصورات فی الخیام، سوره الرحمن).ایشان این حوریان سیه چشم را پیشتر هم گفته بود و پاسخ شنیده بود امّا مانند همیشه به سخنان منتقدان بی‌اعتنا ماند. راجع به تفسیر آیات فوق دو حالت در نظر می‌گیریم:الف: معنای زیباروی بهشتی از خدا و صورت سیه چشمان- نه چشمان آبی و سبز- از محمّد ساکن صحرای حجاز است.ب. معنا و صورت از خداست و او آگاهانه به اقتضای مخاطبان عرب آن زمان، چنین سخن گفته است. چرا حالت اوّل ( نظر سروش) بر حالت دوّم ترجیح داشته باشد؟


6. چه تفاوت بعیدی است بین محمّدی که به معراج رفته است و عالم به تمام اسمای خداوندی است. از گذشته و آینده خبر دارد و به علی از آینده‌اش و غصب خلافت می‌گوید و حدیث دوازده جانشین پس از خود را بیان می‌دارد با محمّد آقای سروش که خبر ندارد در جهان زنان چشم‌آبی هم هستند. دو پرسش:الف: جناب سروش که مدام به مولانا حواله می‌دهند، از نظر عارفان درباره‌ی علم نبی آگاه نیستند و حکایت معراج ایشان را نشنیده‌اند که حکم به جاهل بودن ایشان به وجود زنان چشم‌آبی می دهند؟ب. کسانی که به دنبال« قرائت تاریخی» از دین هستند نمی‌دانند که محمّد برای تجارت به شام رفته و به فرض که بپذیریم در عرب جاهلی، زنان همه سیه‌چشم بوده‌اند، آنجا چنین نبوده است؟ به نام تاریخ،‌ حرف خلاف تاریخ زدن تا چه حد؟ یا « قرائت تاریخی» تنها جایی است که راست‌کیشان و اقتدارطلبان را به مبارزه فرا بخواند؟


7. ایشان خلاف واقعیّات تاریخی هرچه را بخواهد به هرکس نسبت می‌دهد مثلاً در اوّلین مصاحبه‌اش می‌گوید:« و باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است، در عقاید معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلویحی آمده است.» مخلوق بودن قرآن هیچ ربطی به بشری بودن آن ندارد و عقیده‌ای در مقابل قائلان به قدمت قرآن است. این اشتباه نشانگر میزان احاطه‌ی او به علم کلام اسلامی است. همچنین برای اینکه بگوید افراد هم عقیده‌ی من فراوانند می‌گوید:« اندیشمندان سده‌های میانه غالباً این نظرها را به شیوه‌ای روشن و مدوّن بیان نمی‌کردند و ترجیح می‌دادند آن‌ها را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفّافه بیان کنند. آن‌ها نمی‌خواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشه‌ها را نداشتند، ایجاد تشویش و سردرگمی کنند» گذشته از اینکه از آنان نام نمی‌برد، گویا فهم این سخنان در لفّافه هم مخصوص ایشان است و می‌توان بدون اشاره به یک عقیده به آن استناد کرد. در بحث ورود خطا به قرآن نیز می‌گوید:« نه پیامبر بزرگوار خود چنین ادّعا کرده، نه کسی چنین انتظاری داشته است که از الهیات و روحانیات گرفته تا طب و ریاضیات و موسیقی و فلکیات پیامبر همه چیز را بداند.» اینکه ایشان بگوید این نظر من است، چیزی است و اینکه بگوید کسی این حرف را نزده چیز دیگر. نظر اکثریّت فلاسفه و عرفا این است که پیامبر به تبع علم خداوندی بر همه‌ی علوم مسلّط بوده است. به فرض که چنین نمی‌بود، ندانستن ایشان در قرآن خللی وارد نمی‌کند چون محمّد که« نویسنده‌ی» قرآن نیست. پیامبر مطلبی را نمی‌داند ولی خدا که می‌داند و وقتی به پیامبرش می‌گوید، او هم با خبر می‌شود می‌خواهد حکم دین باشد یا عدد آسمانها یا هرچیز دیگر. مگر اینکه سروش ادّعا کند که خدا هم همه چیز را نمی‌داند یا در انتقال علم خود به پیامبرش ناتوان است که بحث دیگری است.


8. سخن را طولانی نکنم. مهم ترین فایده‌ای که برای تلاش بی‌شائبه‌ی ایشان در جهت نسبت دادن خطا و اشتباه به قرآن بتوان یافت، آخرین بخش سخنانش است که حلّ ناسازگاری آیات محدودی از قرآن با دستاوردهای بشری است. ایشان با لحنی حق به جانب می‌پرسد آیا هنوز می‌پندارید که هفت آسمان داریم؟ خوب اگر کسی بگوید بله ولی نه به معنای بطلمیوسی، چه جوابی می‌دهد؟ و چرا جوابهای داده شده را نقد نمی‌کند؟ مگر ایشان و باقی ستاره شناسان تمام ابعاد جهان پهناور را کشف کرده‌اند؟ و مگر همین جهان مادّی را نمی‌توان به هفت قسمت تقسیم کرد؟ و اصلاً آنچه که با ظاهر روایات و آیات می‌خواند این است که آسمان دنیا، جهان مادّی ماست و دیگر آسمانها، جهان‌های فرامادّی. مگر ایشان آنجا را نیز دیده‌اند که نفی می‌کنند؟ و اگر قائل به لزوم اثبات تجربی آنها باشند که با همین استدلال می‌توان جهان پس از مرگ و قیامت را هم نفی کرد چون از لحاظ تجربی غیر قابل اثبات هستند.


۹. چیزی که وی به آن هیچگاه نمی‌پردازد عدم تطابق نظراتش با آیات و روایات است. به هرحال یکی از مهم‌ترین منابع علم کلام، منابع نقلی پیشوایان دین هستند. در قرآن از همان ابتدای سوره‌ی بقره که می‌گوید قرآن، لاریب فیه است تا جای جای قرآن اصرار بر این دارد که باطل راهی به آن ندارد و احادیث معصومان- مثلاً جلدهای ۹۲ و ۹۳ بحارالانوار- مملوّ از احادیث دال بر کامل و بی‌خطابودن قرآن است. ایشان برای هماهنگ نبودن قرائت خود- به عنوان یک متفکّر پایبند به دین- با متون دینی چه جوابی دارد؟ 


10. سروش در بحث خطاپذیر بودن قرآن می‌گوید:« امّا امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر می‌کنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آن‌ها می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند.» اگر پیامبر در علوم ساده‌ی دنیوی جهل داشته و این جهل به قرآن راه پیدا کرده، چرا در مسائل مربوط به صفات خداوند، قیامت و حشر، جاهل و اشتباه‌کار نباشد؟ آنها که بسیار پیچیده‌ترند و بشر نمی‌تواند به آنها برسد؟ چرا پیامبر در بخش نخست که امروزه بسیاری از علوم تجربی به جواب مجهولات آن رسیده‌اند، اشتباه دارد ولی در بخش دوّم که بشر نمی‌تواند با علم تجربی به آن پی ببرد،‌ اشتباه ندارد؟ یا باید وجود اشتباه در هر دو قسم را پذیرفت- که دین از اساس زیر سؤال خواهد رفت- یا بری بودن هردو قسم از اشتباه و حدّ وسطی وجود ندارد.این مهم‌ترین تناقض‌گویی‌ سروش است که وی پاسخی برای آن نخواهد داشت.


اگر می‌خواستم ادامه دهم، مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شد. عنوان بحث را ققنوس روشنفکری دینی انتخاب کردم. روشنفکری دینی برای زدودن خرافات و هرآنچه مانع دین‌ورزی در دنیای جدید بود به وجود آمد و الحق که کاری کرد کارستان. امّا امروز حاصل کار کسانی چون سروش و شبستری و ملکیان، نه تنها کسی را مؤمن نمی‌کند که با پایین آوردن جایگاه معجزه‌ی آخرین پیامبر و اشتباه‌دار خواندن آن، ایمان جوانان را متزلزل هم می‌کند. ایمان به چیزی یقینی و معتبر معنا دارد نه متنی پر از اشتباه و شک‌افزا. ولی من در این نیز نشان‌های خیر و برکت می‌بینم؛ به این معنا که در این کشاکش، طلیعه‌ی نیروهای تازه نفسی آشکار خواهد شد که روشنفکری دینی را در زدودن خرافه‌های مدرن از چهره‌ی دین نیز بدانند و در این راه تلاش کنند و إن ‌شاء‌الله که موفّق هم خواهند شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics