در آستان غروب،
بر آبگون به خاکستری گراینده،
هزار زورق شوم و سیاه میگذرد.
نه آفتاب و نه ماه.
بر آبدان سپید،
هزار زورق آوازخوان شوم و سیاه.
یکی ببین که چه سان رنگها بدل کردند
سپهر تیره ضمیر و ستارهی روشن.
جزیرههای بلورین به قیرگون دریا
به یک نظاره شدند،
چو رقعههای سیه بر سپید پیراهن.
هزار همره گشت و گذار یکروزه.
هزار مخلب و منقار دستشسته ز کار.
هزار همسفر قرقروی تنگ جبین.
هزار ژاغر پر گند و لاشه و مردار.
بر آبگون به خاکستری گراینده،
در آن زمان که به روز
گذشته نام گذاریم و بر شب آینده،
در آن زمان که نه مهر است بر سپهر نه ماه،
در آن زمان دیدم
بر آسمان سپید
ستارگان سیاه.
ستارگان سیاه پرنده و پرگوی
در آسمان تپنده و کوتاه.
م. امیـــد
تهران- بهمن35
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.