سمت خیال دوست
ماه
رنگ تفسیر مس بود
مثل اندوه تفهیم بالا میآمد.
سرو
شیههی بارز خاک بود.
کاج نزدیک
مثل انبوه فهم
صفحهی سادهی فصل را سایه میزد.
کوفی خشک تیغالها خوانده میشد.
از زمینهای تاریک
بوی تشکیل ادراک میآمد.
دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس میکرد.
جملهی جاری جوی را میشنید،
با خود انگار می گفت:
هیچ حرفی به این روشنی نیست.
من کنار زهاب
فکر میکردم:
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.