پس از نگاهی که با چند نوشتهی پیاپی به نوع نگرش آقای بنی صدر به ریشههای مشکلات تئوریک جامعهی ما داشتم، ایشان جوابی بر بخش سوّم نقد من ارسال کردند که دوستان میتوانند آنرا اینجا مطالعه کنند. ضمن سپاسگذاری از صرف وقت ایشان و توجّهی که به مطالب من داشتند، تلاش میکنم خیلی واضح و روشن، نوشتهی ایشان را از دید خود بررسی کنم و بحث را به گونهای پیش ببرم که جلو هرگونه عدم تفاهم گرفته شود.
بند اوّل:
1-1. هم ایشان و هم آقای رضایی از «منطق صوری» منطق ارسطویی را مراد میکنند؛ از آنجا که قرار شد که اصطلاحات را درست استعمال کنیم عرض میکنم که «منطق صوری» اعمّ از منطق ارسطویی است و شامل منطق جدید هم میشود. منطق ارسطویی را امروز با نام «traditional logic» تدریس میکنند و منطق جدید را با با نام منطق کلاسیکال (به معنای جاافتاده و استاندارد) میشناسند. هر دو منطق صوری هستند پس از این پس به جای منطق صوری بگوییم منطق قدیم یا ارسطویی.
2-1. از آنچه نوشتم معلوم میشود که هر ایرادی به «صوریبودن» وارد است به منطق جدید هم وارد است. اصل امتناع تناقض منحصر به منطق قدیم نیست و اساس علم منطق است چه قدیم و چه جدید. منتقدان صوری بودن ِمنطق باید به منطق جدید هم بپردازند و آنرا نقد کنند.
3-1. وقتی آوردن دقیق اصطلاحات در موارد آشکاری چون «نام یک علم» صورت نمیگیرد، چه انتظاری میتوان از بهکاربری دقیق آن اصطلاحات در جزئیّات آن علم داشت؟ در عین حال من به برخی موارد لغزش در بند اوّل اشاره میکنم. به نظر میآید ارائهی مسلسلوار عبارات فعلپذیر و فعّال در ادامهی همان روند سابق است، بی آنکه به مثال توجّه شود. پیشتر گفتم که «مثال» در علوم نظری مانند آزمایش در علوم تجربی است و ضامن دقّت و علمی بودن بحث؛ با هزار بار فعّال یا فعلپذیر گفتن چیزی حاصل نمیشود و من هم میتوانم صد صفحه از این موارد را در مدح منطق قدیم بگویم. مرد آن است که موارد عینی را انتخاب و نقش منطق قدیم را در اشتباه فهمیدن آن نشان دهد. من از آقای رضایی خواهش کردهام که در ادامهی مکاتبه، هر بار تنها یک نمونه را انتخاب کنند و پیرامون آن توضیح دهند. هر چه مثال دقیقتر و کوچکتر و روشنتر باشد، امکان رسیدن به تفاهم بیشتر خواهد بود.
4-1. از آنچه آقای بنیصدر در ادامهی بند دوّم میگوید اینگونه بر میآید که ایشان با قالبسازی منطق صوری -مثلاً اشکال استنتاج- موافق نیستند و آنرا نمونهی صوری کردن منطق میدانند و نتیجهی آنرا حاکمیّت و تحمیل ذهن بر عین. خوب از اشاره به منطق جدید فعلاً صرف نظر میکنم ولی ای کاش ایشان میدانستند که سخن ایشان چه پیامدهایی دارد. علم ریاضی به عنوان برترین نمونهی علم بشری، سراسر صوری است. علوم هرچه انتزاعیتر باشند، دقیقتر و کاراترند. دو به اضافهی دو، مجرّد است و صوری، چون نمیگوید دو سیب به اضافهی دو سیب. هندسه سراسر صوری است و مثلاً ما در طبیعت اصلاً خطّ راست نداریم. اینها قواعدی انتزاعی هستند که ما با آن جهان را میفهمیم نه اینکه فهم خود را بر جهان تحمیل کنیم. فرمولهای علوم تجربی همه صوری هستند و بیجهت نیست که وایتهد میگوید که ارسطو با صوری کردن اجزای منطق خود، در حقیقت «علم» را تأسیس کرد. نظرات آقای بنیصدر با تخطئهی صوری بودن منطق به عنوان یک علم، تمنّای برگشت به بدویّت پیشاارسطویی دارد و بنای تمام علوم را به هم میریزد، اینجاست که میگویم کمی دقّت در بهکاربردن اصطلاحات، کار را به این ادّعاهای عجیب نمیرساند.
2. ربط ثنوِیّت با منطق قدیم همچنان بر من پوشیده است. ایشان با لحنی میگوید: «منطق صوری بر اصل ثنویت، برای آن ساخته شده است که عقل، بیشتر از صورت را نبیند و همان را واقعیت آن سان که هست بخواند» که انگار توطئهای در کار بوده است! اگر منظور از ثنویّت، دوگانگی ذهن و عین است، در فلسفهی جدید و قدیم هم هست و خود ایشان وقتی از واقعیّت و عقل فعّال سخن میگوید به گمانم به« دو چیز» اشاره دارد.
3. آزاد کردن عقل و رسیدن به منظور نظر گوینده (در اینجا قرآن) آرزوی همه است ولی چگونه؟ به نظرم بیشتر سخنان ایشان لحن خطابی و ادّعایی دارد و نمیتواند آنرا در عمل (کار روی نمونهها) اثبات کند.
بیآنکه دعای پیامبر به بحث ما ارتباط داشته باشد، نکاتی را راجع به آن میگویم. وقتی ایشان میگوید که خداوندا اشیا را آنچنان که هستند به من بنما، یعنی حتّی بزرگی مثل ایشان دو شأن در فهم قائل است، یکی وضعیّت فعلی -که آرزوی فرارفتن از آن را دارند- و دیگری وضعیّت مطلوب- یا واقعیّت، که آرزوی رسیدن به آن را دارند- تا این دوگانگی نباشد، انگیزهای به حرکت از اوّلی به دوّمی نخواهد بود. اگر دوّمی را حاق واقع -یا خدا- بدانیم- باید دانست که انسان خداوار میشود ولی خدا نمیشود و این رابطهی دوگانهی عبد و حق همیشه برقرار است. اینها را صرفاً به مناسبت آوردن حدیث گفتم و گرنه ربطی مستقیم به آسیبشناسی منطق قدیم ندارد.
بند دوّم:
ایشان مدّعی است که اندیشه از روش جدا نیست ولی به این پرسش جواب نمیدهد که چرا با همین روش کسانی به آن نتایج نرسیدند؟ اصلاً صوریبودن یعنی همین که شما هر مادّهای را بتوانی در آن بریزی؛ پس به یکی از مهمترین پرسشهای من هم –مانند جناب رضایی- جواب ندادهاند. منطق صوری اگر راهنمای اصل ولایت فقیه باشد همه -یا لااقل اغلب- فقها در طول تاریخ به ولایت مورد نظر آقای خمینی میرسیدند. همین که نرسیدهاند یعنی ربط واضحی بین این نظریّه و منطق قدیم نیست و گرنه هر فقیهی با به کار بردن این منطق، ناخواسته به پیامد آن یعنی این نظریّه دچار میشد. دعوت به دیدن اینکه آیا نظرات آنان متناقض هست یا نه هم انحراف در بحث است. به نظرم هر ناظر بیطرفی از این طفره رفتن از جوابگویی به قضاوت صحیح خواهد رسید.
بند سوّم:
آنچه که من دربارهی انقلاب و خشونتبار بودن یا نبودن آن گفتم راجع به دو قضیّه و نشان دادن این بود که منطقاً استنتاج آقای بنیصدر درست نیست چون از توجّه به شروط وحدت دو قضیّه در تناقض غافل شدهاند. اصلاحطلبان فقط در مورد ایران سخن میگفتند و وقتی از انقلاب و اصلاح میگفتند، نظرشان به ایران بود نه جای دیگر و نسخه برای تمام عالم نمی پیچیدند. پس گفتن اینکه از «انقلاب مخملین» غافل شدند بیوجه است چون قصد آنان بازی با عبارات نبود و به فکر واقعیّات بودند. کاری که آقای بنیصدر شعارش را میدهد ولی خود عملاً در دام آن میافتد. اگر بخواهم با ادبیّات و منطق ایشان سخن بگویم میتوانم بگویم که: انقلاب مخملی «انقلاب» در معنای فنّی آن نیست و هیج ساختاری با اعمال خشونت به هم نمیریزد بلکه با انگیزشی تودهگرایانه، با حفظ همان ساختار قدرت، افرادی خارج از حیطهی قدرت دیکتاتوریهای دموکراسینما سرکار میآیند. ایشان از آنجا که منطق صوری را راهنمای خود کرده است [!] گفتار اصلاحطلبان در ردّ انقلاب- مانند آنچه در بهمن پنجاه و هفت ایران اتّفاق افتاد- را با ردّ انقلاب مخملی به صرف یکسانبودن صورت لفظ، یکسان میگیرد و میپندارد که چون آنان با انقلاب و تغییر ساختاری موافق نبودهاند پس با انقلاب مخملین هم موافق نبودهاند. میبینید چقدر راحت میتوان با واژهها بازی کرد؟
علّت وجودی اصلاحطلبان هم تغییر ساختار نبود، بلکه فعّال کردن ظرفیّتهای پنهان قانون اساسی مانند انتخابات شوراها (که موفّق شدند) و اصلاح تحریفهای اجرایی قانون اساسی مانند نحوهی نظارت استصوابی شورای نگهبان بود (که موفّق نشدند). تغییر قانون اساسی هم میتواند جزئی باشد مانند محدود کردن اختیارات ولی فقیه (که تغییر ساختار نخواهد بود) و میتواند اساسی باشد مثل حذف ولایت فقیه (که تغییری ساختاری خواهد بود). بله، اصلاح در هر ساختار در جهت افزایش کارایی آن است ولی ابتدا کارایی را معنا کنید. اصلاحطلبان کارایی را تقسیم قدرت و بازگرداندن آن به مردم معنا میکردند و اقتدارگرایان، افزایش کارایی نظام و بالا بردن سطح معیشت و رفاه تا مردم بهانهای برای اعتراض به ساختار قدرت نداشته باشند. برای همین هم پس از اینکه مدّتی با اصلاحطلبی مبارزه کردند، برگشتند و گفتند که اصلاً خود ما طرفدار اصلاحات هستیم و معنا را تحریف کردند. همین کار را با جامعهی مدنی نیز انجام دادند. این توضیحات نیز ربطی مستقیم به بحث نداشت و صرفاً در جواب به آقای بنیصدر آورده شد.
بند چهارم:
معنای کلمهی توحید نفی هر خدایی جز الله است. ایشان میگوید نیاز به ارجاع ندارد و در دبستان تا دانشگاه تدریس میشود و من میگویم نیاز به ارجاع دارد و من از دبستان تا دانشگاه به چنین ترجمهای برنخوردهام. در «لا اله» لا را لای نفی جنس مینامند و اله مفرد نیست. یعنی خدا یکی است و دو تا یا سه تا یا چهار تا یا بیشتر نیست. این عبارت نفی کثرت است نه نفی ثنویّت. از آنجا که نویسنده از آوردن منبع معتبر ترجمهی «خدا یکی است و دو تا نیست» سر باز زده من هم باقی ایرادها بر برداشت سنّتی از این عبارت را وارد نمیدانم، چون اصلش ثابت نشده است.
دربارهی جیب و خمار هم به جلد پانزدهم تفسیر المیزان مراجعه شود که طباطبایی خمار را روسری معنا کردهاند و روایتی نسبتآً طولانی آوردهاند از امام باقر که مردی در زمان پیامبر به دنبال زنی که روسری خود را پشت گوش برده بود راه افتاد و اتّفاقی افتاد که خبرش به پیامبر رسید و آیات پیش از این آیهی سورهی نور نازل شد به دنبال آن نیز روایاتی آورده است که موضع نگاه به زن و حرمت و حلیّت آنرا بیان میکند. این قسمت ربطی به بحث اصلی نداشت و فقط خواستم نشان دهم که چگونه «آزاد کردن عقل» به آزاد شدن از رجوع به منابع و تکیه بر برداشت شخصی -و گاه خام- میانجامد وگرنه دربارهی حجاب و حدود آن حرف بسیار است.
باز هم دعوت میکنم به بازخوانی منطق قدیم و جدید و توجّه به مشخّصات و تفاوتهای آن دو. شاید بهترین کتاب که مجادلهی معتقدان به این دو منطق را نشان دهد، کتاب «از ارسطو تا گودل» دکتر ضیاء موحّد باشد که چون در زمینهی فرهنگی ما نوشته شده، سودمندتر هم هست. با مطالعهی این کتاب شاید دوستان متوجّه شوند که صوری بودن منطق (چه قدیم و چه جدید)، امتیاز بارز این دانش است و باید بحث دقیق علمی را از شعار سیاسی با دقّت تفکیک کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.