در ادامهی بحث دیروز میتوان انواع مکابرهها یا ستیزهجوییها را یافت و فهرست کرد، به استقراء یا شاید هم حصر عقلی. امّا استقراء و نمونه پیداکردن از بحث خشک استدلالی کاراتر و خواندنیتر است. دو سه نمونهاش را تلاش میکنم در این چند روزه فهرست کنم.
دیشب بازی ایتالیا با هلند در یورو 2008 بود که هلندیها در یک بازی باطراوت، تیم ایتالیا را سه به صفر شکست دادند ولی تمام حواس مجری برنامه به دلجویی از « بینندگان عزیز» ی بود که طرفدار ایتالیا بودند. یک بیماری در آغاز نشانهی خاصّی ندارد و معمولاً زمانی به وجود آن پی میبریم که عوارض آن- بیشتر درد- خودش را نشان دهد. در جواب من که یکی از ستیزهجوییها با حقیقت را طرفداری افراطی ورزشی برشمردهام، خیلی ساده میتوان گفت که مگر چه عیبی دارد؟ و چرا باید همه چیز را با عینک عقلانیّت دید و شور و نشاط جوانان و مردم را زیر سؤال برد؟ میکوشم بیشتر موضوع را باز کنم.
تمام موارد بالا را خود تجربه کردهام و قبول دارم امّا وقتی طرفداری ورزشی برایم مسئله شد که دو تیمی که زمانی دوست داشتم ، یکی خارجی و در جام جهانی و دیگری در ایران، شکست بدی خوردند و من با رهایی ازآن طرفداری مزمن، تازه احساس کردم میتوانم از فوتبال لذّت ببرم. هیجانی بیمارگون دیگر در کار نبود امّا لذّت از زیبایی و شور و نشاط چرا. بیشتر توضیح میدهم؛ طرفداری از یکی از دو تیم بزرگ پایتخت برای بیشتر مردم امری پذیرفته شده است ولی اگر بدانیم که دوست داشتن یکی، برای بسیاری، مرادف با نفرت از دیگری است، چه؟ آیا نفرت بیدلیل خوب است؟ آغاز علائم جنون طرفداری، از زمانی برایم جدّی شد که یکی از خویشان دربارهی یک از دو تیم پایتخت گفت که باختن این تیم بسیار بیشتر از برد تیم محبوب لذّت دارد و اگر این تیم با اسرائیل هم بازی کند، ترجیح میدهد که اسرائیل ببرد! این دیگر به نظرم غیرعادی است. حالا من اینجا به اسرائیل کاری ندارم و با ورزشکارانش هم دشمنی ندارم امّا او به خیال خود منفورترین تیمی را که میتوانست مثال زند، برگزیده بود.
اگر به کسی عطری تعارف کنید و مادّهای بدبو و او دوّمی را ترجیح دهد، آیا به سلامت حواس و مشاعرش شک نمیکنید؟ حالا اگر تیمی که بهتر بازی کند مثل هلند با برتری قاطع ببرد و شما نتوانی به این برتری اذعان و اعتراف کنی و از زیبایی بازی نارنجیپوشها لذّت ببرید، هم مانند آن است. ایتالیا در دو جام جهانی 1994 و 2006 با بازی بسته و دفاعی به فینال رسید و در دو بازی خستهکننده بازی را به ضربات پنالتی کشاند، در یکی برد و در دیگری باخت امّا به هیچ عنوان لایق عنوان قهرمان جهان نبود. بر عکس فوتبال ایتالیا در جامی توفانی، 1982، آلمان غربی و برزیل را در هم شکست و با شایستگی قهرمان شد، اگر کسی نتواند بین این دو فرق بگذارد یعنی یک جای کار میلنگد.
این موضوع، بحثی تفنّنی نیست، چون اشتباهکردن و اشتباهدیدن را به طور روشمند به زندگی ما وارد میکند و سایر ابعاد حیات روزمرّهی ما را تحت تأثیرقرار میدهد. جدای از بحث هواداری، وقتی به طور هفتگی در معرض اخبار فوتبال وطنی باشی که هرکسی، باخت ِتیمش را به داور و تماشاگر و زمین نسبت دهد، یاد میگیری که اشتباههایت را به عهده نگیری و به گردن دیگری بیاندازی. وقتی مربّی تیم ملّی شعار تماشاگران ناراضی در ورزشگاه را به پول گرفتن لیدرها از کسانی که در حسرت جایگاه او هستند نسبت میدهد، تو هم تهمت زدن را امری جایز میشماری و در سایر عرصههای زندگی انجام میدهی؛ وقتی سرمربّی تیم بزرگ پایتخت از دعاگذاشتن حریفان در جیب خودش میگوید و پوشیدن لباس خاص یا سبیل گذاشتن را راهی برای پیروزی میانگارد، یعنی خرافات از راه ورزش دارند بر فرهنگ ما مسلّط میشوند؛ و دست آخر وقتی بپنداری هواداری تو از یک تیم، به معنای ندیدن عیب آن تیم و بدخواهی برای تیم رقیب است، نوع سلیقهی مبتنی بر نام و رنگی خاص بر شعور آزاد و درک خوبی و بدی و زیبایی و زشتی حاکم خواهد شد.
اینجاست که وجود کسی مثل قطبی مانند هوای تازه برای ورزش و فرهنگ این کشور خواهد بود ولی نه یک دست صدا دارد و نه حضور موقّت راهگشاست؛ باشگاههای اسماً فرهنگی ورزشی ما به هیجده قطبی احتیاج دارند تا تکرار مدام شعار امید به خود و زندهباد حریف، بتواند فرهنگ ورزشی را عوض یا دستکم تعدیل کند. نوشتههای طرفداران استقلال در سایتها که علیرغم اینکه دل خوشی از قرمزها ندارند ولی قطبی را دوست دارند و موافق حضور او در تیم ملّی هستند، چیزی بیش از اظهارنظری ساده بود. محمّد رحمانیان در نمایش« فنز» به فوتبال، این پدیدهی بیرقیب دنیای نو نزدیک شد ولی به جای شکافتن امری جهانشمول، به دیکتاتوری پدر خانواده که تلنگری وطنی بود پرداخت.
مزدک میرزایی که یک بار ایتالیا با نبودِ پوستر ورزکاران در اتاقش به فلان پیروزی دست یافته بود، در سال 2006 هم پوستر تیم محبوبش را از دیوار اتاقش برداشت تا این عمل جادویی بلکه افاقه کند و ایتالیا قهرمان شود، که شد! رضا جاودانی پس از باخت آرژانتین در جام جهانی آن چنان چهرهی عبوسی داشت که گویی خبر مرگ نزدیکترین عزیزش را به او دادهاند. اگر بخواهم تشبیه کنم به اعتیاد میماند که لذّتی فراتر از حدّ عادی به شخص میدهد امّا خماری سختی هم خواهد داشت. من به جای این نشئگی و خماری ادواری، لذّت ساده و بیدغدغه را ترجیح میدهم و البتّه حکایت تیم ملّی هر کشور که با حیثیّت و ملیّت یک کشور پیوند دارد، از اساس متفاوت است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.