سه گانهی بورن که آغاز شد، ورای صحنههای اکشن و خط داستانی پیچیدهنمای آن، آنچه برای من- و به گمانم بسیاری دیگر- جالب بود، تلاش کسی برای شناخت یا بازشناسی خود بود. کسی مثل من و شما که میبیند ناگهان به درون جهانی که نمیشناسد پرتاب شده است و ظاهراً مانند لوح سفیدی است که میتواند آنچه میخواهد بر روی صفحهی وجود خود بنویسد. ولی دغدغهی این که به راستی کیست و از کجا آمده، او را رها نمیکند.
این کشاکش طبیعت و اراده یا جبر و اختیار را در بسیاری فیلمها و داستانهای امروز میبینیم که در پی آنند که چه چیز واقعاً هویّت ما را تعیین میکند. در شکل کودکانهاش هری پاتر مدام به این فکر است که مبادا جزو گروه مقابل باشد و خود نداند و دامبلدور مدام به او گوشزد میکند که سلسلهی انساب تو را نمیسازد و انتخابهای توست که بنیاد وجودت را بنا میکند.
عرب و عجم و ترک و اسلاو و سایر قومیّتها، آسیایی یا اروپایی یا آمریکایی، زرد ، سرخ، سیاه یا سفید، زن یا مرد و سایر قالبهایی که از ابتدای تولّد بر ما میخورند را سه گونه میتوان دید. یکی همان صفحهی نگاشته شده که هویّت ماست و ما باید – اگر بخواهیم «اصیل» باشیم- از آن تبعیّت کنیم و یا نه، اینها نیز نمیتواند تأثیری در هویّت ما داشته باشد و با یک گونه گرایش اگزیستانسیالیستی افراطی بگوییم که اینها را نیز میتوان تغییر داد و سوّم اینکه اینها را در حدّ همان صفحه و زمینهی اوْلیّه بدانیم ولی نگارش ِروی آن با آزادی و اختیار ما باشد.
الف. گونهی اوّل گرایشی آشنا برای ما و منطقهی خاورمیانه است.« پان» های ریزودرشتی که در این منطقه ظهور کردند، چه به صورت پان عربیسم و امثال ناصر یا پان ترکیسمی که ترکیه را به وضع فعلی درآورد و هنوز هم بسیار نیرومند است و متأسّفانه میان هموطنان ما نیز دلدادگانی دارد یا پانهای ایرانی که گهگاه سروصدایی از آنان به گوش میرسد. تعصّب ترکها بر ترک خواندن- یعنی ترکیهای خواندن- مولانا چیز غریبی است. اینطور شنیدم که یکی از دلایل عدم اقبال به سروش در ترکیه- در حالیکه بسیاری از آثار نصر و شریعتی و دیگران آنجا ترجمه شده- این است که بسیار از مولانا میگوید! انگار مولانا ملک کسی است و نباید بی کپیرایت به او استناد کرد. اسلام که آمد یکی از بزرگترین تلاشهایش همین برداشتن مرز میان رنگ و نژاد و قومیّت بود. معیاری که به جای آن میگذاشت تقوی بود و امروز اگر کسی آنرا نمی پسندد بگوید انسانیّت یا تعقّل. به هرحال آن منم زدنها نشانهی کوتهفکری و تعصّب است. همین دیدگاه است که برترینژادی میآورد و هیتلر میآفریند و خرافهی نسل برتر که به آن فجایع منتهی شد.
ب. نقل قول مشهوری است از یکی از بزرگان فمنیسم که:« زن، زن به دنیا نمیآید، بلکه جامعه او را زن میکند» این تا حدّی درست است. بسیاری از عادات رفتاری و گفتاری و نقشپذیری در اجتماع و خانواده معلول زیستن در جمع است ولی انکار ساختار جسمی و تفاوتهای روحی به همان اندازه مخرّب و نابودگراست. در بحث چند روز گذشته دربارهی هم جنسگرایی، متوجّه شدم که بدون مراجعهی مکرّر به متون دینی چقدر آسان میشود با رجوع به طبیعت و خرد آزاد، به آسانی بسیاری مسائل را ثابت کرد. قرآن هم مدام میگوید به آسمان نگاه کنید در زمین بگردید، ستارهها را ببینید و کوه و شتر و مخلوقات را، ملل و اقوام مختلف را بنگرید و بیندیشید.
وقتی به ناکجاآباد امروز ما مینگرم و کسانی که به صورت مهاجر به آنجا رفتند و حالا دیگر چیزی از موطن خود با خود ندارند، دلم میگیرد. کسانی مثل فرید زکریّا و ولی رضا نصر وقتی به عنوان آمریکایی در مقابل جهان میگویند« ما» این تمایل به پاک کردن ذهن خود از فرهنگی که به آن تعلّق دارند را از کلامشان به خوبی میتوان دریافت.
ج. دیدگاه میانه، پذیرفتن حقیقت است، آنچه در به دست آوردن آن دخالت نداشتهایم و آنچه به دست آوردهایم را میتوان از هم تفکیک کرد. اگر بپذیریم که یک جنسیّت یا نژاد یا رنگ بر دیگری برتری ندارد که ندارد ولی منکر تمایزها هم نمیتوان شد و همین تفاوتهاست که جهان بشری را زیبا میکند. هر دسته و گروه انسانی امتیازی دارد که میتواند به آن مباهات کند و در پی رفع نقاط ضعف باشد. هرکس به آنچه هست میتواند افتخار کند و شکرگزار باشد.
ولی آنچه ناگفته میماند این است که گرچه نصیحت داهیانهی دامبلدور را خیلی دوست دارم که انتخابها شخصیّت انسان را میسازند، امّا باز انگار چیزی ورای ماست که دانستن آن خیلی مهم است و بازشناسایی آن مانند یافتن پدر و مادر گمشده یا دانستن سلسلهی انساب یا سفر به مولد و سرزمین اجدادی همه را به هیجان میآورد. انسان گویا حس میکند که جایی پیش از این بوده با کسی یا کسانی عهدی داشته و ناگهان به این جهان پرتاب شده است. اندیشهی سرزمین هند این پرسش را با تناسخ جواب میدهد و ادیان ابراهیمی با عرفان. عَرَفَ به معنی دانستن نیست به معنی شناخت است؛ بازشناسی. کسی را دیده ولی فراموش کردهای و حالا که دوباره میبینی به یاد میآوری.
بورن خوب به پایان نمیرسد و شبیه یکی از فیلمهای آمریکایی که تقابل آدم بدها و آدم خوبهاست، تمام میشود. هیجان در فیلم به اندازهی کافی بود، کاش سازندگان ایدهی تلاش برای شناخت« خود» و تولّد مجدّد « بورن» را اندکی جدّیتر میگرفتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.