رابطه‌ی خط و زبان فارسی



در نقد دو نوشته از آقای باطنی پیرامون خط و زبان فارسی، پیشتر چیزهایی نوشتم( اینجا و اینجا) امّا چیزی که ناگفته ماند، رابطه‌ی بین خط و زبان بود. آن دو نوشته، با تفکیک نگاه باطنی به خط و زبان نوشته شد ولی بعد دیدم که کسانی با اصرار بر تمایز این دو، اینگونه وانمود می‌کنند که خط جزئی از زبان نیست پس « به راحتی» می‌توان خط را کنار گذاشت و اتّفاق مهمّی هم نیفتد. لازم دیدم که کنکاشی بکنم ببینم واقعاً همینطور است یا نه؟ ابتدا در این نوشتار به اینکه خط نیز گونه‌ای زبان است می‌پردازم، سپس اینکه آیا رابطه‌ی خط و زبان، رابطه‌ی جزء و کل است یا نه و اگر هست چه جور رابطه‌ای را برمی‌رسم. در ادامه حکایت جایگزینی خط عربی به جای خط پهلوی را باز می‌کنم و به نحوه‌ی برخورد فرنگیان با خط خود نیز نگاهی می‌افکنم. پیش‌فرضهای ذهنی در بررسی اینگونه امور و دخالت دادن جهان‌بینی شخصی در قضاوت، از دیگر مسائلی است که به آن خواهم پرداخت.
1. آنچه در تعریف زبان آمده که « طرحی نظام‌مند در ذهن انسان است که به وسیله‌ی آواها یا نشانه‌های نوشتاری بر مبنای قوانین سازمان یافته، صورت خارجی می‌یابد»( فرهنگ سخن) به راحتی این معنا را می‌‌رساند که این طرح ذهنی به دو گونه‌ی زبان گفتاری و زبان نوشتاری ادا و ظاهر می‌شود و همانطور که سخنان شفاهی را می‌توان زبان گفتاری خواند، نوشته‌ها را نیز می‌توان زبان نامید( و اینجا). آقای داریوش آشوری اینجا و در گفت و گو با دویچه وله پاسخ گوینده را که از اصطلاح زبان نوشتاری استفاده کرده، تأیید و تکمیل کرده است. دیگر کاربردهای واژه‌ی زبان مانند زبان ریاضی و زبان کامپیوتر که به معنای مجموعه علائم و نشانه‌هایی است که در حوزه‌ی خاصّی به کار می‌رود، عیناً بر خط قابل انطباق است.
2. پس از آشکار شدن اینکه خط هم جزو زبان یک فرهنگ است می‌توان به این نکته پرداخت که رابطه‌ی خط و زبان ذهنی و گفتاری چگونه است؟ آیا اندام‌وار و ارگانیک است یا نه؟ آیا جزئی است که به راحتی مثل تغییر یک وسیله از اتوموبیل قابل تعویض است یا به مرور زمان در فرهنگ و زبان آنچنان ریشه می‌کند که با تغییر دستوری و نالازم آن، بسیاری از قابلیّتهای زبان و فرهنگ نیز از دست می‌رود؟ به جواب این پرسش در بند ۴ می‌پردازم.
3. برای بسیاری، نحوه‌ی جایگزینی خط عربی به جای خط پهلوی خیلی روشن نیست و مراجعه‌ای اندک به تاریخ آنرا برای ما روشن می‌کند. برخلاف زبان‌های فارسی و عربی که از دو ریشه‌ی متفاوت هند واروپایی و سامی هستند، دو خط رایج در این دو سرزمین هر دو از خط آرامی گرفته شده‌اند. از دید من و بعضی دیگر، به زحمت آنچه بعدها برای کتابت قرآن به کار رفت و در ایران رایج شد را بتوان خط عربی نامید. برای نامیدن یک خط به نام یک فرهنگ یا زبان، به رایج بودن کتابت و آموزش آن در آن سامان و داشتن حدّاقلّی از کتابهای علمی و ادبی یا دینی نیاز است؛ چنین چیزی به هیچ وجه در شبه جزیره‌ی عربستان وجود نداشت و فرهنگ آنان بیشتر شامل اشعاری شفاهی می‌شد به گونه‌ای که در تاریخ تعداد باسوادان آنان را قابل شمارش دانسته‌اند. اینکه در تاریخ بیاید دو نفر از بنی فلان به شهر حیره رفتند و خط آموختند به معنای عربی بودن آن خط است؟ خط حیری که بعد با نام خط کوفی معروف شد را چند تن از دبیران عرب از دربار شاهان ساسانی آموختند(اینجا) و بعد نیز ایرانیان در نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری آن نقش داشتند( اینجا) و دبیران ایرانی نیز بعدها با نگاهی به خط پهلوی سعی در بهبود خط کوفی داشتند و آن را تکامل بخشیدند( اینجا)  بهترین تعبیر برای حکایت تغییر خط در ایران این است که خط پهلوی که خود از شاخه‌‌های خط آرامی بود با شاخه‌ای دیگر از آن خط عوض شد. خطی که در عربستان بود از خط آرامی- با واسطه‌ی نبطی- گرفته شده بود و خطّی که برای کتابت قرآن به کار رفت خط کوفی بود که باز از خط آرامی- با واسطه‌ی سریانی- گرفته شده بود و از خط پهلوی نیز تأثیر گرفته بود، ایرانیان خط پهلوی را با خط جدید که آسانتر بود عوض کردند. به هیچ وجه نمی‌توان تأثیر آمدن اسلام که دینی متن‌محور بر اساس قرآن بود را نادیده گرفت ولی اینکه شاخه‌ای از خطّ آرامی به دلیل سادگی، جایگزین شاخه‌ی دیگر همان خط شود با جایگزینی خطّی به جای خط دیگر فرق می‌کند. همان شاخه‌ی نوآمده را هم آن چنان که گفتم به زحمت بتوان عربی نامید. این می‌تواند موضوع کنکاشی برای کسانی که به خاطر اینکه دل خوشی از عرب و عربی ندارند، در مقابل خط کنونی جبهه می‌گیرند، باشد. اگر وجود چند باسواد در عرض سالهایی چند، می‌تواند به خطی برگرفته از آرامی، نام «خط عربی» بدهد، قطعاً رواج و تکامل خطّی در فرهنگی به مدّت بیش از هزار سال شایسته‌ی عنوان «خطّ فارسی» است.
4. چیزی که اینجا به آن می‌پردازم این است که ما وارثان و امانتداران یک زبان، خط و فرهنگ هستیم یا مالکان آن؟ همانطور که می‌دانید در مغرب‌زمین برای آنچه از گذشتگان به آنها رسیده ارزشی بسیار قائلند و در بسیاری از شهرها اجازه‌ی تغییر نمای ساختمان‌ها را نیز نمی‌دهند و از ساختمانهای قدیمی – گاهی به بهای سنگین تغییر مکان- حفاظت می‌کنند. دوباره آنچه درباره‌ی نقص‌های خط انگلیسی و فرانسوی نوشتم، بخوانید؛ چرا آنان این نقص‌ها را رفع نمی‌کنند؟ مثلاً تصمیم بگیرند این همه استثنا را از بین ببرند و از یک مقطع تاریخی به بعد، همه چ یا ش یا سایر صداها را به شکلی یکسان بنویسند؟ آنان فرهنگستان ندارند و به ایرادهایی که من تنها اندکی از آن را نوشتم، آگاهی ندارند؟ آیا از فواید داشتن یک خط بدون استثنا و ساده غافل هستند؟
وقتی آنان – که متر و معیار امثال جناب باطنی برای فهم میزان توانایی یک خط یا زبان هستند- از رفع نقص‌های کوچک خط خود سرباز می‌زنند و بر حفظ وضع موجود پافشاری می‌کنند، درانداختن زمزمه‌ی «تغییر خط» از سوی ما کاملاً ناپذیرفتنی است.
5. شاید بزرگترین معیار سنجش یک خط و زبان، توانایی و وجه کاربردی آن است. با تغییر خط فارسی، مقدار معتنابه‌ی از ذخایر این زبان پس از یک نسل، بی‌استفاده خواهد ماند و در کشوری که نسخه‌های خطّی به خط فعلی بی‌تصحیح مانده‌اند، امید به اینکه متون خط قدیمی به زودی به خط جدید ترجمه شوند، کاملاً بی‌حاصل است. حتّی اگر خط فارسی دارای معایبی زیاد- به اندازه‌ی خط انگلیسی بود- باز هم این خسارت باعث می‌شد که اصلاح جزئی را بر تغییر خط مقدّم بدانیم، حالا که همین مقدار هم لازم نیست، چرا باید بیهوده شعار تغییر و اصلاح خط سر داد؟
6. پیش فرضهای هرکس در یک بحث علمی در جهت و سو دادن به آن بسیار تعیین کننده است. واقعاً موقع نوشتن نقد دوّم بر آنچه باطنی اصلاح‌ناپذیری خط فارسی نامیده بود، از خود می‌پرسیدم که چطور او ایرادهای کوچک خط فارسی را می‌بیند و ایرادهای فراوان و استثناهای گیج کننده‌ی خط انگلیسی را نمی‌بیند؟ این ایراد به جوانانی که مترجم و – مثلاً – مؤلّف هم هستند و از عادی بودن تغییر خط این سرزمین می‌گویند وارد است که چطور برتری کتمان‌ناشدنی خط فارسی بر انگلیسی را نمی‌بینند؟ این سؤال، پاسخی به جز مرعوب فرهنگ غیربودن و عدم اعتماد به نفس در مورد فرهنگ خودی دارد؟ پیشتر و اوایل ایمانویسی به امتیاز ِنبود ِتأنیث در فارسی پرداختم( اینجا و اینجا) و نوشتم که برخی نامگذاری‌ها این امتیاز را تهدید می‌کند، فرض کنید که زبان فارسی دارای تأنیث بود و زبان‌های اروپایی تأنیث نداشت، می‌توانید نوشتارهای طولانی میرزابنویس‌هایی را که در مدح آن بلوغ و نگاهی که تفاوتی بین زن و مرد نمی‌بیند و مایی که وارث فرهنگی دوپاره و زن‌ستیز هستیم، تصوّر کنید؟ آیا درباره‌ی این وجه امتیاز فرهنگ ما که هر دو جنس را به عنوان انسان و بدون تفاوت می‌دید و سایر امتیازهای فرهنگی- مثل نبود برده‌داری در ایران باستان و ...-، چیزی از عکس‌برگردانهای فرهنگ غیر که در سرزمین ما به فارسی حرف می‌زنند و نامهای فارسی دارند، شنیده‌اید؟
7. ناگزیرم به جانب‌دارانه بودن طرح این گونه مسائل نیز اشاره کنم، چون سکوت و گذشتن از کنار آنرا کتمان حقیقت و نوعی ریاکاری می‌دانم. در آغاز انقلاب، برخی با شعار علم اسلامی به نفی دستاوردهای نوین بشری - خصوصاً علوم انسانی- پرداختند به این امید واهی که نوع اسلامی آن را جایگزین کنند و نتوانستند. این برخورد با دانش، برخوردی ایدئولوژیک بود که ابتدا نتیجه‌ای مفروض گرفته و سپس برای رسیدن به آن استدلال می‌شود. دخالت دادن جهان‌بینی در قضاوت، تنها به این مورد محدود نیست بلکه شامل کسی که با انگیزه‌ای ضدّ دینی شعاری مشابه دهد نیز می‌شود. باطنی در پایان یکی از مصاحبه‌هایش با بی بی سی از این می‌گوید که انسان را موجودی بیولوژیک بین دو عدم می‌داند و چنین دیدگاهی معلوم است که قسمت اعظم نوشتارهای فارسی، مانند تفاسیر و فلسفه و کلام اسلامی و علوم دینی را مشتی یاوه‌گویی بداند؛ حالا با تغییر خط می‌توان هم از دست اینها راحت شد و هم ایرانی جماعت از خواندن متون عربی- مثل قرآن- به طور کامل محروم می‌شود. کسی مثل نوری‌علا هم که از فیلم‌فارسی‌هایی مانند مردان سحر و مطرب به روشنفکربازی و کشف نقش توطئه‌ی علمای جبل عامل در ایران رسیده، بعید نیست که ساده‌انگارانه این چنین بگوید؛ با این تفاوت که گروه اوّل شجاعت بیان اینکه نگاه آنان برگرفته از پیش‌فرضهای مذهبی است را داشتند و اینان شجاعت گفتن این را که نظرشان متأثّر از پیش‌فرض‌های غیرمذهبی است، ندارند.
بسیاری چیزها ناگفته ماند مثل نقش ایرانیان در تغییر خط کنونی و زیبایی‌شناسی آن (عرب‌ها به خط نستعلیق، خط فارسی می‌گویند) و حکایت تأسّف‌بار تغییر دستوری و آمرانه‌ی خط در ترکیه ولی به گمانم با مطالعه‌ی سه متنی که تا کنون نوشته‌ام برای هر اهل انصافی این شک باقی نماند که نام خط ما فارسی است و خطّ مناسب و جاافتاده‌ایست که بیش از هزار سال است در این سرزمین حکم‌فرماست و بهترین شکل نوشتاری برای زبانی است که روز به روز قویتر و کاراتر می‌شود. مشکل سترونی و عقم اندیشه‌ی بعضی هم حکایت دیروز و امروز نیست و امیدوارم که این گونه افراد، شجاعت و توانایی اصلاح خود را داشته باشند، این چند ایما را نوشتم که بگویم«غربال به دستان»ی که نیما می‌گفت الزاماً از پی کاروان روان نیستند و چه بسا همین حالا میان کاروانیان گوش به زنگ و آماده ایستاده باشند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics