برساختههای ذهنی کنایهایست به عبارت برساختههای تاریخی و اینکه بسیاری از اشارهها و نقل قولها و ادّعاهای مطرح در این نوشتار ساختهی ذهن گنجی است نه واقعی؛ بالماسکهی دگماتیزم را هم در پایان توضیح خواهم داد. عبارت« دگماتیزم نقابدار» را عبدالکریم سروش در توصیف دلبستگان به تئوریها مارکسیسم سوسیالیسم اوّل انقلاب به کار برد که انگیزهیابی و یافتن طبقهی اقتصادی صاحب سخن- یا هرچیز جز استحکام منطقی سخن- را جایگزین بحث دقیق علمی و استدلال کرده بودند. گنجی از قراردادن اسلام معلّل در برابر اسلام مدلّل آغاز میکند ولی خواهیم دید که سر از کجا در خواهد آورد. هرچند که انتظار یافتن ربط منطقی بین سخنان او توهین به« منطق» است ولی راهی جز این نیست.
اوّلین برساختهی ذهنی او، نخستین جملهی نوشتار دوّم اوست:« مفسران، متکلمان، فیلسوفان، فقیهان و... مسلمان به گونهای سخن میگویند که گویی اسلام، مؤلّف از حقایق مدلّل ازلی و ابدی است و مسلمین هم با ادلّهی خدشهناپذیر، باورها و مدّعیات خود را اثبات کردهاند در حالی که، پذیرش جمعی – تاریخی این مدّعیات، و مسلمان شدن مسلمین، معلّل بوده است، نه مدلّل.» با خواندن این جملات اینگونه به ذهن میرسد که مفسّران و متکلّمان و فیلسوفان و فقیهان، همه یک گروه یا باند منسجم و متشکّل هستند که یک نظر را ترویج میکنند. اندک آشنایی با علوم اسلامی خبر از اختلاف نظرهای فراوان عالمان در هر زمینه با هم میدهد که آنچه گنجی نوشته را صرف ادّعا جلوه میدهد. آنچه جالب است این است که گنجی بین اسلام خواص و اسلام عوام تفاوتی ننهاده است؛ عالمان مسلمان، اسلام عالمانه را مدلّل نشان میدهند و هیچ عالمی ادّعا نکرده که همهی مسلمانان آنچنان که من میگویم اعتقاد دارند. عقیدهی معلّل، عقیدهی عوام است- از هر دین و آیینی و در هر جای دنیا- نه اسلام خواص و گنجی ناشیانه این دو را با هم آمیخته است.
دربارهی آمدن اسلام به ایران هم بحث زیاد است فقط من چند نکته را میآورم. اوّل توجّه داشته باشید که اسلام معلّل عامتر از مسلمانشدن به دلیل مغلوب شدن نظامی است و شامل تابعیّت فرزند از پدر و مادر هم میشود ولی از آنجا که اینگونه نمیتوانست بحث را به اسلام محدود کند و شامل همهی ادیان میشد، آنرا درز گرفته است! دوّم اینکه اگر دقّت کنید که تمام کشورگشاییها در زمان خلفا بوده است و در زمان حضرت علی چنین چیزی را مشاهده نمیکنیم. تأمّل در این موضوع خیلی مسائل را به ما میآموزد چون به هرحال ما شیعه هستیم و مشکل امروز ما، مشکل کشور و مذهب ماست و همانطور که گنجی دربارهی ادیان به معنای گسترده- یهودیّت و مسیحیّت و ...- بحث نمیکند بهتر است که محدودهی بحث را برای دقّت بیشتر به این کشور و شیعیان محدود کند. سوّم اینکه گسترش تشیّع در ایران به زور شمشیر در زمان صفویان بود که قصد داشتند آنرا به سیستان و افغانستان فعلی نیز بکشانند که با نامهی عالمان شیعی جلو آنها گرفته شد. این ممانعت عالمان دینی از گسترش عقیده با شمشیر نیز معنای خودش را دارد که بنا به مصالحی از دید گنجی دور مانده است توجّه کنید که او مخالفت زریّنکوب را از نظر دور نمیدارد ولی دو نکتهای را که یادآوری کردم چرا؛ چون از طرف همین عالمان و پیشوایان دینی است که قصد دارد در باورهای آنان خدشه وارد کند. و دست آخر اینکه باقی ماندن اهل ذمّه در کشورهای اسلامی از جمله ایران نشان میدهد که امکان باقی ماندن بر عقیدهی خود باقی بوده است و مردم در اکثر قریب به اتّفاق موارد با طوع و رغبت مسلمان میشدهاند زیرا تفاوت آیین جدید را با آنچه پیشتر داشتند درک میکردند. اگر به واقع هم اسلام برساخته بود، چیزی به نفع گنجی نبود چون او خود از برتری دلیل بر علّت سخن گفته است، پس اگر من نوعی بخواهم با دلیل با او روبه رو شوم نمیتواند به من بگوید که استدلال تو قبول نیست چون اسلام تو معلّل است. او به علّت اسلام آوردن من چکار دارد؟ اگر او اهل دلیل است باید با دلیل با من روبه رو شود و گرنه متّهم خواهد شد که نسب به همانانی میبرد که به جای بحث منطقی به دنبال انگیزه و علّت بیان یک سخن میپرداختند.
او اینجا« برساختهگرایی» را به عنوان مستند خود برای ارائهی این سخنان ارائه میدهد ولی نمیگوید که این مکتب- نظریّه یا هرچیز دیگر را آیا خود پذیرفته و قبول دارد یا مانند ایمانگرایی صرفاً تاکتیکی است که با روش نقلگرایی عالمنمایانهی خود میخواهد از آن نقل قول کند؟ نقل قولی که در راستای روش دیرین خود میآورد به کلّی غلط و نادرست است. توجّه کنید که من اینجا نمیخواهم مدرّسی طباطبایی را نقد کنم که در جای خود اینکار را کردهام؛ من میگویم نقل قول گنجی درست نیست. مدرّسی به هیچ عنوان امام دوازدهم را برساختهی گروه کوچکی از یاران امام یازدهم نمیداند و برای پرهیز از چنین انتسابی است که در مقدّمهی ترجمهی این کتاب از عقیدهی بیخدشهی خود به امام زمان( عج) میگوید و خود را« کمترین بندهی درگاه و خاک راه و خدمتگزاری ناچیز در آستان آن مولای بزرگوار» میداند. اگر هم چنین عباراتی را از روی ظاهر بدانیم که دیگر به نظرات چنین فردی اصلاً نمیتوان اعتماد کرد که من چنین نمیاندیشم. با تمام نقدهایی که به مدرّسی دارم بسیاری از نسبتهایی که به او در نشریّات قدرتزدگان و عوام اهل علم داده شد را بسیار ناجوانمردانه و دور از انصاف میدانم.
فهرست برساختههای گنجی از زمینههای مختلف و بدون ربط به هم هستند. عید اعلام کردن روز غدیر یا 13 رجب یک رسم اجتماعی است و بود و نبود آن تأثیری در دیانت کسی ندارد و زیارت عاشورا نیز روایتی مانند سایر روایات است که موافق و مخالف دارد. همانقدر که با قبول یک روایت یا ردّ آن، تدخین( سیگارکشی) در ماه رمضان برای اکثریّت ممنوع و برای مقلّدان بعضی مجتهدان- ظاهراً مانند سیّد محمّد حسین فضل الله- مجاز است، عاشورا نیز برای برخی سند مطمئن ندارد. ولی همانطور که در فقه، کسی روایات مخالف خود را برساخته نمیخواند بلکه بدون سند مطمئن برای خود میداند، حکایت زیارات عاشورا نیز چنین است. بین سند مطمئن نداشتن و برساخته بودن فرق زیادی است؛ در صورت دوّم باید دلیل موثّق آورده شود که کی و کجا فلان روایت یا زیارت توسّط شخصی از پیش خود ساخته شده است که گنجی نیازی به آن نمیبیند. ولایت مطلقه نیز نظری اجتهادی است و اجتهاد، نظر متطوّر مجتهدان در طول زمان است و برساخته خواندن آن بسیار مضحک است. اگر اینطور بود باید باب اجتهاد بسته میشد و سر از اخباریگری تمام عیار در میآوردیم. گنجی در بحث همجنسگرایی به آرای نوین بعضی روشنفکران دینی اشاره میکرد و از نظرات نو آنها که خلاف چهارده قرن فقه شیعی بود دفاع میکرد؛ آنجا آن نظرات نوآمده، برساخته نبود؟
ادامهی بحث گنجی را به زحمت میتوانم به هم ربط دهم تا قابل بررسی باشد، از نبود رواداری در جمهوری اسلامی میآغازد تا ارجاع به فوکو و ویتگنشتاین تا ناواقعگرایی مجتهد شبستری. او برساختهگرایی را- که گویا به تازگی کشف کرده است- از خود به دیگران و همه بسط میدهد و آنگاه میپرسد:« وقتی برساختهگرایان به صدق و کذب باورها کاری ندارند، دیگر چه چیز جز مقبولیّت یافتن و مقبولیّت نیافتن یک برساخته، برای داوری باقی میماند؟» دو نکته این جا به نظر میرسد:
نکتهی اوّل: گنجی در آخر نوشتار قبلی خویش، عقلگرایی انتقادی خود را با استفاده از مفاهیم صدق و کذب یک گزاره و موجّه کردن آن تعریف کرد و آستین بالازد که به دلایل مدّعیان عقلگرایی خدشه وارد کند ولی اینجا میگوید که با صدق و کذب قضایا کاری ندارد. به واقع بیمنطقتر و آشفتهتر از این نمیتوان بحثی را طرح کرد و پیش برد. نکتهای در یک سطر گفته و چند بند بعد رد میشود و دوباره جای دیگر به آن استناد میشود. گنجی حتّی در روش اختراعی خود نیز با یک اسلوب رفتار نمیکند.
نکتهی دوّم: به نظر شما پذیرش یک مدل فکری بر اساس« کاریزما، اتوریته و مقبولیّت»- و نه استدلال منطقی- پذیرفتن آن از راه دلیل است یا علّت؟ چه تفاوتی بین پذیرفتن یک عقیده بر اساس ابهّت فکری و مقبولیّت و کاریزمای نظری یک نفر با پذیرفتن آن بر اساس مقهور والدین شدن یا نیروی برتر نظامی بیگانه هست؟ گنجی در ابتدا ما را از ایمان معلّل میترساند و اینجا خود با فرونهادن استدلال مبتنی بر صدق و کذب و جایگزینی آن با اتوریته و کاریزما، ما را به آن دعوت میکند! ایمان معلّل عوام ناخواسته و بر اساس جبر طبیعت است و امکان آن هست که از ایمان معلّل با تحقیق به ایمان مدلّل برسند ولی گنجی اینجا آگاهانه ما را به مقهور کاریزمای دیگران شدن دعوت میکند که شرمآور و غیرقابل قبول است.
با این شبه استدلال گنجی- که اعتراف صادق و صریح او و تنها حرف درست نوشتارش است- یاد یکی از منتقدان خود میافتم که پس از ایمای تندی که علیه نراقی و مقالهی سخیفش در مورد وظیفهی آمریکا در برابر جامعهی جهانی نوشتم، میگفت: همین چهار نفر و نصفی در مقابل اسلام سنّتی باقیماندهاند که تو داری با بیانصافی آنها را رد میکنی. امّا حکایت دانش، حکایت دستهبندی و عدّهکشی نیست که هوای کسی را بخواهیم داشته باشیم. هیولا ساختن از قرائت سنّتی و درآمیختن آن با اسلام حکومتی سه دههی گذشته و نشان دادن روشنفکری دینی به عنوان تنها بدیل آن قرائت، ترفند و شگرد بسیاری برای مطرحکردن آنان بوده است و با تأسّف بسیاری نیز در این دام افتادهاند. این نوشتهی گنجی با اعتراف به اساس دانستن اتوریته و کاریزما- که آنهمه در نقد قدرت مطلق دیکتاتورها، آن را کوبیده بودند- صریحترین اعتراف او به راه و روش حقنهکردن تئوریهای نوینی است که خیلی در بند صدق و کذب نیستند و با هیاهو و بتسازی و کاریزماتراشی برای روشنفکرانی که ساختهی رسانهها هستند و در موقع نقد آنان میبینیم چیزی در چنته ندارند ، کار خود را به پیش ببرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.