کمتر سینماگر یا هنرمندی پس از انقلاب به اندازهی عبّاس کیارستمی حاشیهساز و بحثبرانگیز بوده است؛ در حالیکه از اینکه به عمد خود را در معرض توجّه قرار دهد با اظهارنظر دربارهی هر چیز- سیاست، سینما، اجتماع، دیگر سینماگران- یا مصاحبههای پی در پی پرهیز کرده است. شاید مهمترین دلیل حسّاسیّت منتقدان او این باشد که سردرنمیآورند چرا دیگران و خارج از مرزهای ایران او را آنقدر میپسندند ولی اینان چیز دندانگیری در او نمییابند.
بعضی از منتقدان مانند خسرو دهقان زمانی با تلقّی او از سینما مشکل داشتند و معتقد بودند او سینما نمیداند و بعضی مانند آوینی یا فراستی با محتوای آثار او مخالف بودند. این روزها یکی بهزاد عشقی نوشتههایی دربارهی او نوشته است که فارغ از مصلحتطلبیهای گردانندگان مجلّهی فیلم و در فضای وب منتشر شده است.« فیلم» هرقدر در نقد کسی مانند کیمیایی آزاد است ولی به کیارستمی- یا مخملباف- که میرسد محتاط میشود و مثلاً پس از نقد تند عشقی بر فیلم« ده» بلافاصله نقد همدلانه و مثبت گلمکانی را چاپ میکند. عشقی امّا به نظرم دارد از آن حدّ معتدلانهی همیشگی دور میشود. نقد اثر فرد چیزی است و نقد خود فرد و عملکردش چیز دیگر. باید بین اینها به دقّت فرق نهاد و من این نوشتهی او در عدم واکنش به گران شدن پیاز و گوشت را- گو اینکه کنایه است- نپسندیدم. میتوان اثر هنرمند را نقد کرد ولی به نظرم نتوان به او گفت چه کار کند یا نکند.
کتاب پاریس- تهران شبهدیالوگ مازیار اسلامی و مراد فرهادپور است دربارهی سینمای کیارستمی. بهترین واکنش به آن از دید من، نقد مانی حقیقی است- که خود مدرّس فلسفه است- بر این کتاب در هفتهنامهی شهروند امروز. گفتنیها را آنجا خوب گفته است با نثری شیطنتآمیز و شنگول که آدم را یاد نثر پدربزرگش میاندازد. امّا آنچه برای من عجیب بود این است که حقیقی گفته من از اینها این انتظار را نداشتم. با اسلامی کاری ندارم امّا فکر میکنم حقیقی نوشتههای فرهادپور را در اینترنت دنبال نکرده است و گرنه چنین نمیگفت. من معتقد نیستم که نظر فرهادپور در این کتاب« کینهتوزانه» است که این برچسبزدنها را قضاوت دربارهی درونهی افراد میدانم و نادرست؛ امّا یک جور معترضنمایی چپگرایانه چرا. داشتن یک ایدهی خام، به کار نبردن کمترین تلاش برای استدلال پیرامون آن و جایگزینی ارجاعهای فراوان به متفکّرانی چون لاکان، آدورنو، بدیو و البتّه کشف جدید ژورنالیستی ما اسلاوی ژیژک به جای آن به همراه نثری مغلق و واژهسازیهای من درآوردی، راه و روش فرهادپور و دوستان جوانتر، کمدانشتر و البتّه بینزاکت اوست که مدّتی نیز با عدم درایت خانم اسکندرفر باعث انتشار مقالاتی سخیف و مهمل در« کارنامه» شده بود.
سینما امّا شبیه عرصهی ادبیات نیست و مانند خود هنر سینما که نمایشگر است، توش و توان افرادی که حتّی به عنوان منتقد به آن وارد میشوند را نمایش میدهد. به نظرم فرهادپور خطر کرد که به این وادی وارد شد چون این اظهارنظرهای بانمک و متناقض، سایر احکام قطعی او دربارهی ادبیات و سیاست و ... را نیز با سؤال مواجه خواهد کرد و نه تنها حقیقی بلکه بسیاری دیگر به این نتیجه خواهند رسید که: خود غلط بود آنچه میپنداشتیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.