کارگاه داستانی با نظارت محمّدحسن شهسواری به مدّت یکسال تشکیل شد که به نوشتن سه رمان انجامید. ابتدا خبر را خیلی جدّی نگرفتم. پیشتر دربارهی فردیّت در هنر و ناکام بودن کارگاههای سابق- از دید خودم- چیزهایی نوشته بودم. امّا با خواندن واکنشها به این نوشته، لازم دیدم که دو سه نکته را بنویسم:
1. شعار اصلی این وبلاگ در بررسی آثار هنری و دانشی، نگاه به« گفته» به جای« گوینده» است. بدیهی است که اینجا بدون فلسفهبافی دربارهی درست بودن یا نبودن روند آموزش کارگاهی داستاننویسی، لازم است گفته شود که باید به آثار نوشته شده نگاه کرد و حتّی اوّلین اظهارنظرها راجع به این کار را به پس از خواندن سه رمان موکول کرد. خیلی فرق میکند که رمانها نازل یا متوسّط باشند یا حتّی یکی از آنها نوید میلاد یک استعداد را در داستاننویسی به ما بدهد. مگر این کارگاهها- در بدترین نوع قضاوت- تولید انبوه داستان نیست؟ خوب بدون دیدن محصول تولیدی که نمیتوان گفت خوب است یا بد. بعد از دیدن رمانها و مقایسهی آنها با رمانهای اوّل نویسندگان هم سن و سال اینان میتوان گفت که تأثیر این کارگاه در چه حدّی بوده است.
2. خوب با روحیهای که من دارم، خواندن اینکه نویسندهای به همراهان جوانش بگوید شما که داستایوسکی نمیشوید پس لااقل سعی کنید خودتان باشید، آزارم داد. قبول دارم که توهّم خودبزرگبینی را در هنرمندان جوان باید کنترل کرد ولی این راهش نیست. کارگردان جوانی که سابقهی طولانی بازیگری هم داشت در اوّلین مصاحبهی جدّیش از رؤیای خود گفت که بالارفتن از پلهّهای سالن برگزاری مراسم اسکار برای دریافت جایزهاش بود؛ الآن او یکی از مهملسازان فیلمهای برفوش سینمای ایران است. این تازه در صورتی است که بگوییم شهسواری واقعاً چنین نیّتی داشته و اگر حقیقتاً عقیده دارد که نه او و نه نویسندهی جوان ایرانی دیگری ممکن نیست آستر یا همینگوی یا داستایوسکی شود، لازم است که خود شهسواری در کارگاه ایماگر شرکت کند که به او بگوید آدم به نیمی از خواستهاش هم شاید نرسد، بزرگان داستاننویس امروز هریک الگو و اسطورهای داشتند که میخواستند به آنها برسند یا از آنها فراتر روند که این شدند؛ کسی که از ابتدا بپذیرد که قرار نیست یک قلّه شود، یک تپّه هم نخواهد شد.
3. حکایت داستایوسکی و منتقدی که پیدایش کرد را همه شنیدهایم، میتوان رابطهی او و بلينسکی را- علیرغم تفاوت دیدگاه آنان- نوعی کارگاه تکنفره دانست و گرنه او نیز ابتدا مقلّد گوگول بود. میتوان کنجکاوی کرد که او چقدر در داستایوسکی شدن او مؤثّر بوده است، پس با دقّت روی آن رابطه و رابطههای مشابه به فکر یافتن راهی برای انتقال تجربهی آسان به جویندگان شد. یک نمونهی نقض، برای ابطال نظر منتقدان اینگونه کارگاهها کافی است. چنین کارگاهی را با نمونهی فوق باید سنجید نه دانشگاههای آمریکایی که به هرحال در سیستمی مدرکمحور هستند که دغدغهی معیشت بر دغدغهی حقیقت میچربد. شاید در کارگاههای آینده « گشتن» و « یافتن» آنان که نویسندهاند- نه آنان که میخواهند نویسنده باشند- بتواند نقطهی آغاز بهتری باشد.
از نوشتن دربارهی جوّ عصبی جامعهی فرهنگی ما درمیگذرم که به هر اتّفاقی به بدترین وجه واکنش نشان میدهد. دیکتهی ننوشته غلط ندارد و در فضای بیتحرّک ادب و هنر ما هر ابداعی غنیمت است. به هرحال منتظر در آمدن رمانها میمانیم تا بتوان داوری منصفانهای راجع به آنها و روند نگارششان کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.