اگر چه حالیا دیریست کان بیکاروان کولی
ازین دشت غبارآلود کوچیدهست،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیدهست
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه میدیدهست آن غمناک روی جادهی نمناک؟
ازین دشت غبارآلود کوچیدهست،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیدهست
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه میدیدهست آن غمناک روی جادهی نمناک؟
زنی گمکرده بوئی آشنا وآواز دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگربار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنانچون پار یا پیرار؟
سیهروزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته داروندار زندگی را در قماری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جادهی نمناک؟
سگی ناگاه دیگربار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنانچون پار یا پیرار؟
سیهروزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته داروندار زندگی را در قماری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جادهی نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمردهی سودازده، کافکا؟
- ( درفش قهر،
نمای انتقام ذلّت عرق یهودی از نظام دهر
لجن در لج، لج اندر خون و خون در زهر.) –
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیّام؟
چه نقشی میزدهست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم و نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهی نمناک؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیّاروش لوطی؟
شکایت میکند ز آن عشق نافرجام دیرینه
وز او پنهان، به خاطر میسپارد گفتهاش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان میتاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهی نمناک؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمردهی سودازده، کافکا؟
- ( درفش قهر،
نمای انتقام ذلّت عرق یهودی از نظام دهر
لجن در لج، لج اندر خون و خون در زهر.) –
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیّام؟
چه نقشی میزدهست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم و نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهی نمناک؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیّاروش لوطی؟
شکایت میکند ز آن عشق نافرجام دیرینه
وز او پنهان، به خاطر میسپارد گفتهاش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان میتاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهی نمناک؟
هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین،
که میداند چه میدیدهست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیدهست.
و طرف دامن از این خاک برچیدهست.
ولی من نیک میدانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم،
که او هر نقش میبستهست یا هر جلوه میدیدهست،
نمیدیدهست چون خود پاک روی جادهی نمناک.
گهی چونان گهی چونین،
که میداند چه میدیدهست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیدهست.
و طرف دامن از این خاک برچیدهست.
ولی من نیک میدانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم،
که او هر نقش میبستهست یا هر جلوه میدیدهست،
نمیدیدهست چون خود پاک روی جادهی نمناک.
مهدی اخوان ثالث- اردیبهشت 1340
م.امید این شعر را به صادق هدایت تقدیم کرده است و نام شعر هم نام کتابی است که هدایت پیش از خودکشی سوزاند.
م.امید این شعر را به صادق هدایت تقدیم کرده است و نام شعر هم نام کتابی است که هدایت پیش از خودکشی سوزاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.