مسعود شصتچی شخصیّتی خیالی است، مصداق واقعی ندارد و سازندگانش هم بر این فانتزی بودن تأکید دارند، پس بیراه نیست که او را نمونهی کسی بدانیم که خود را مدام در جایگاه کسان دیگر قرار میدهد و ادای آنها را در میآورد. در این حالت نفر اوّل کسی نیست یا دستکم خودش میپندارد که کسی نیست و نفر دوّم نامی بزرگ است، آنقدر که شیفتگی- یا در بعضی حالتهایی که فعلاً موضوع بحث نیست، نفرت- نفر اوّل باعث میشود که او هر روز به او شبیهتر شود تا جایی که نتواند بین خود و او تفاوت بگذارد. نمونهی بارز و واقعی چنین فردی حسین سبزیان بود که مقهور نام بزرگ مخملبافی شد که آن زمان اسطورهی آفرینشگری و نبوغ هنری به شمار میرفت. شباهت ظاهری ایندو به هم، باعث شد که او خود را به عنوان کارگردان به خانوادهای معرفی کند تا در بازی دوسر باختی، لااقل چند روزی احساس کند که شبیه محبوب خود شده است.
همیشه این طور نیست که کسی خود را به جای کسی دیگر جا بزند چون به هرحال دیگران زود متوجّه میشوند و بیشتر کار کسانی است که برای رسیدن به موفّقیّت تعادل روانی خود را از دست دادهاند ولی این بیماری خوددیگرپنداری طیف گستردهای دارد که شامل انوع خفیفتری هم میشود. عناوین، القاب و جایگاهها برای نمونه، در سطحی پایینتر چنین کارکردی دارند. مرحوم مطهّری میگفت که یکی از مراجع بزرگ- به گمانم بروجردی- به نحو خاصّی عبای خود را میپوشید؛ بعضی طلبههای جوانتر هم به تقلید از او شروع کردند به همان نحو عبا پوشیدن؛ آنان میپنداشتند با این کار، «بروجردیتر» میشوند. یک سوپر مدل یا بازیگر سینما وقتی لباسی خاص میپوشد، جوانان و نوجونان- بیاعتنا به اینکه آن لباس زیباست یا نه- آن را میپوشند. اینجا دیگر سلیقهی شخصی حکمفرما نیست و پیروی از یک فرد خاص یا جمعی که نشاندهندهی تشخّص است، حرف اوّل و آخر را میزند. مهم این است که فرد، پسند ِخود را قربانی میکند تا شبیه منبع تشخّص و هویّتجویی خویش شود. پس از پخش سریال سالهای دور از خانه( اوشین) بسیاری از دختران چشم خود را جرّاحی کردند تا – بیتوجّه به تمایز آشکار ایرانیان و نژاد زرد- چشم خود را بادامی کنند. پس از مراسم تحلیف اوباما که در آن میشل اوباما لباس سبز رنگی پوشیده بود، مانتوی آن رنگی بلافاصله همهگیر شد تا شاید پوشندگان آن ذرّهای از دید خود شبیه همسر رهبر کاریزمادار جهان آزاد شوند. آنچه در تمام این مثالها از دست میرود فردیّت کسانی است که با لباس خاص یا لقب( دکتر، آیتالله، استاد، ...) یا هر افزودنی دیگری، میکوشند شبیه کسانی شوند که این القاب یا نشانهی تشخّص را به دلیل «شایستگی» به دست آوردهاند.
تمام آنچه نوشتم یک سو، جامعهای که چنین کسانی را میپذیرد هم در حدّ خود جای بررسی و نکوهش دارد. کسی که برای رسیدن به لقب دکتر از هر تقلّبی ابا ندارد به کنار، اینکه او سالها بتواند با بیسوادی محض در دانشگاه تدریس کند و هیچ کس هم نفهمد تا به مسند وزارت برسد جدّاً جای شرمندگی دارد. واقعاً در این ولایت، کسی از دانشجویان آن دکتر کذایی نفهمید که با یک فوق دیپلمی که معلوم نیست در همان حد هم دانش دارد، سروکار دارد؟! اینکه شخصی بدون مدرک دانشگاهی بتواند با کار فکری و زحمت، خود را به سطحی والا از دانش یا هنر برساند کاملاً ممکن است ولی عکس آن قاعدةً نباید ممکن باشد یعنی دارندهی فلان مدرک باید دارای حدّاقلّی از سواد باشد. یادم هست که چند بار کسانی با عناوین دکتر یا مانند آن به عنوان استاد سر کلاس ما آمدند و ما در همان یکی دو جلسهی اوّل آن چنان قشقرقی راه انداختیم که یا طرف خودش رفت یا ادارهی آموزش محترمانه عذر او را خواست. لقب، ملاک نیست طرف باید معنا میآورد. کسی که پوشش خود را مانند کسی انتخاب میکند صرفاً به دلیل شباهت یافتن با او، اگر دیگران به عنوان شخصی که خودش را کسی حساب نمیکند با تحقیر با او روبه رو شوند، آیا به این کار خود ادامه میدهد؟ در عرصهی دانش کسی که به جای تعقّل شخصی، پیروی از فلان کس را برمیگزیند تا جایی که سبک نوشتاری و مثالها و ارجاع دادنهای او را طابق النعل بالنعل- گیرم ناخودآگاه- تقلید میکند و «تصادفاً» با تمام نظرات مراد ِخود موافق است، اگر بداند که در نظر اهل خرد چقدر کارش بیارزش است، باز به این کار ادامه میدهد؟ در نظر من مراد و مریدبازیهای محافل علمی از تمام مثالهایی که بالاتر زدم، زشتتر و ناپسندتراست، چون هم از کسانی سر میزند که مثلاً فرهیخته هستند و هم ضررهای این باند و محفلبازی بیشتر و عمیقتر است.
بله، مسخرهکردن مسعود شصتچی کار سادهایست ولی اگر بدانیم که داریم به زشتیها و کاستیهای خود میخندیم، شاید خنده یادمان برود. مسعودهای شصتچی زیادی پیرامون ما هستند که موفّقیّت آنها نه به دلیل مهارت و لیاقت آنها، بلکه به خاطر انتساب صفت یا لقب یا ممیّزهای خاص به خود است تا شبیه دیگری شوند و بیشتر از آن، به دلیل جهل جامعهای است که«بدل» را از«اصل» تشخیص نمیدهد. اگر معیار را سختگیرانهتر بگیریم و هر مقداری از عقاید و اعمالی را که طوطیوار و صرفاً به دلیل منیع اعتبار آن میپذیریم نشانهی این بیماری بدانیم، معلوم نیست چند نفر از تودهی عظیم جامعه نمرهی قبولی میآورند. اجازه بدهید صریحتر بگویم که همهی ما، کمی تا قسمتی، مسعود شصتچی هستیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.