موج جمعیّت از نردهی دانشگاه بالا میزد
در پیادهروها
صوت داوودی«عبدالباسط»
شانه بر شانهی آواز « پریسا» میرفت
مثل خون در رگ جمعیّت میچرخیدم
میزدم گاهی هم
ناخنک در بحثی.
در پیادهروها
صوت داوودی«عبدالباسط»
شانه بر شانهی آواز « پریسا» میرفت
مثل خون در رگ جمعیّت میچرخیدم
میزدم گاهی هم
ناخنک در بحثی.
بر سر شاخهی فکر
مرغ جویای حقیقت میخواند
و نسیم آغاز
لب هر غنچهی نورس را خندان میکرد
در دلم میگفتم:
چه کسی بود که پرپر شدن خیل شقایقها را ساده گرفت
گو بیاید به تماشا اکنون
یک نفر دانشجو
دو نفر کارگر چیت جهان
زورق بحثی را
روی دریای سیاست با هم میراندند
پسر دانشجو میگفت:
« کفتر آزادی
ساده بر بام سرامان ننشست
کوچهها را با خون
آب و جارو کردیم
لیک امروز ببین
کو کجا آزادی؟»
پاسخش میگویم:«تند نرو
گر بگویی که چو کشتیبانی در طوفان
نگرانی گاهی از کشش موج بلند
میپذیرم از تو
مرگ آزادی را امّا
کی توان باور کرد...»
و پی حرفم را میگیرد کارگر چیت جهان:
« پدر آمرزیده
من از این جمعیّت
و بساط پهن اینهمه تصویر و کتاب
بوی آزادی را میشنوم
من و تو تا دیروز
سازمان با اینکه گل به گل آهنگ مخالف میزد
لیک دیدیم پراکندگی دلهامان نگذاشت
به سراپردهی آزادی نقبی بزنیم
و« خمینی» تنها رهبر بود
که زن و مرد جوان، کودک و پیر
همهی ما را چون دانهی تسبیح به یک رشته کشید
و اگر کاخ ظلمت را ویران کردیم
تیشهی وحدت ما بود که یاریمان کرد
انقلاب مردم طالبی و گرمک نیست
که اگر طعمش در ذائقهمان خوش ننشست
رو ترش کرده و ردش بکنیم»
دگری میگوید:
« لیک باید بپذیریم که مثل صیفی
به وجین کردن محتاج است و پاییدن
روی قانون طبیعت هرگز پا ننهیم
و به سر وقت هر میوه به فصلش برویم
من زحمتکش هم
زیر شلّاق فقرم امّا
تا مبادا ببرد نفعی از فریادم دشمنمان
میگذارم دندان بر جگرم
کاسهی وحدتمان را نگذاریم ترک بردارد
دشمن اصلی ما آمریکاست
گر بساطش را از خاک وطن برچینیم
میتوان گفت یکی گام بلند
سوی آزادی برداشتهایم
با فریب دشمن
خاک کردستان را دشت شقایق نکنیم
و به زلف گنبد
با ندانمکاری دستهگل خون نزنیم»
مرغ جویای حقیقت میخواند
و نسیم آغاز
لب هر غنچهی نورس را خندان میکرد
در دلم میگفتم:
چه کسی بود که پرپر شدن خیل شقایقها را ساده گرفت
گو بیاید به تماشا اکنون
یک نفر دانشجو
دو نفر کارگر چیت جهان
زورق بحثی را
روی دریای سیاست با هم میراندند
پسر دانشجو میگفت:
« کفتر آزادی
ساده بر بام سرامان ننشست
کوچهها را با خون
آب و جارو کردیم
لیک امروز ببین
کو کجا آزادی؟»
پاسخش میگویم:«تند نرو
گر بگویی که چو کشتیبانی در طوفان
نگرانی گاهی از کشش موج بلند
میپذیرم از تو
مرگ آزادی را امّا
کی توان باور کرد...»
و پی حرفم را میگیرد کارگر چیت جهان:
« پدر آمرزیده
من از این جمعیّت
و بساط پهن اینهمه تصویر و کتاب
بوی آزادی را میشنوم
من و تو تا دیروز
سازمان با اینکه گل به گل آهنگ مخالف میزد
لیک دیدیم پراکندگی دلهامان نگذاشت
به سراپردهی آزادی نقبی بزنیم
و« خمینی» تنها رهبر بود
که زن و مرد جوان، کودک و پیر
همهی ما را چون دانهی تسبیح به یک رشته کشید
و اگر کاخ ظلمت را ویران کردیم
تیشهی وحدت ما بود که یاریمان کرد
انقلاب مردم طالبی و گرمک نیست
که اگر طعمش در ذائقهمان خوش ننشست
رو ترش کرده و ردش بکنیم»
دگری میگوید:
« لیک باید بپذیریم که مثل صیفی
به وجین کردن محتاج است و پاییدن
روی قانون طبیعت هرگز پا ننهیم
و به سر وقت هر میوه به فصلش برویم
من زحمتکش هم
زیر شلّاق فقرم امّا
تا مبادا ببرد نفعی از فریادم دشمنمان
میگذارم دندان بر جگرم
کاسهی وحدتمان را نگذاریم ترک بردارد
دشمن اصلی ما آمریکاست
گر بساطش را از خاک وطن برچینیم
میتوان گفت یکی گام بلند
سوی آزادی برداشتهایم
با فریب دشمن
خاک کردستان را دشت شقایق نکنیم
و به زلف گنبد
با ندانمکاری دستهگل خون نزنیم»
موج جمعیّت از نردهی دانشگاه بالا میزد
گاه از گوشه کنار
حملهی چوب و چماق
روی پیشانی جمعیّت چین میانداخت
و به فکرش میبرد
در پیادهروها
صوت داوودی«عبدالباسط»
شانه بر شانهی آواز « پریسا» میرفت
و من از آواز گرم چکاوکها سرخوش بودم
گاه از گوشه کنار
حملهی چوب و چماق
روی پیشانی جمعیّت چین میانداخت
و به فکرش میبرد
در پیادهروها
صوت داوودی«عبدالباسط»
شانه بر شانهی آواز « پریسا» میرفت
و من از آواز گرم چکاوکها سرخوش بودم
جعفر کوشآبادی- ۱۳۵۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.