داشتم فکر میکردم که این همه آمار غلط، اشتباه و دروغ، گزارشهای نادرست و روایتهای تحریفشدهای مانند ملاقات خاتمی و شیراک بر چه مبنا بیان میشود؟ از خودم میپرسیدم چطور ممکن است این همه چرند وپرند از دهان بالاترین مدیر اجرایی یک کشور در بیاید که یاد این حکایت افتادم. بیشک« مؤمنی» که در یک بعد از ظهر جمعه همسفر و همراه دکتر شریعتی شده، نیای درجه یک محمود احمدینژاد است با این تفاوت که او بالاخره به اشتباهش پی برد ولی محمود؟! اصلا و ابدا... حرفش را هم نزنید، حرف محمود یکی است حتّی اگر خلاف آن ثابت شود. حکایت شریعتی را به قلم خودش از جلد هفتم مجموعه آثارش بخوانید:
« در یک تاکسی نشستم و گفتم حسینیّهی ارشاد. مؤمنی که مسافر قبل بود و ضدّ حسینیّهی ارشاد، فرصت را برای هدایت من از دست نداد و وقتی دید که برّهوار و اهل گوش میدهم، افزود که:« نمیدانی آقا، از زمان شاه فقید این مرد مخالفخوانی میکرد. پدرم با او رفیق جون جونی بود و میگفت سوادی ندارد. با هم از بچّگی توی سنگلج همبازی بودند و تا وقتی پدر پدرم مرد هرشب بعد از قرآن و روضه مینشستند دو نفری به پاسور کردن. همین حسینیّه را که بیست سی سال پیش ساخت، پدرم به او کمک کرد ولی وقتی دید که بهاییها از آمریکا برایش پول فرستادند، خودش را کنار کشید. آقاجان شما جوان و سادهاید؛ بروید اوّل او را بشناسید بعد پای صحبتش بنشینید. مرحوم پدرم پنجاه سال پیش رفیق گرمابه و گلستان همین« شیخ علی شریعتی» بود. خودم هم از وقتی چشم باز کردم هممحلّه و هممدرسهی پسرش بودم. او رفت طلبه شد و بعد هم دکتر معقول و منقول و من هم رفتم بازار. الحمدلله، خدا هم دنیا را داد و هم آخرت را. ای... بخور و نمیری میرساند به خود ما و به وسیلهی ما به دویست سیصد بندهخدای دیگر.
از او سؤال کردم که شغل سرکار چیست؟ او هم نام مؤسّسهای را برد که همه میشناسید. گفتم همان که خانم مهناز برایش آن برنامه را در تلویزیون اجرا میکند؟ گفت: بله، نخیر! آن جور برنامهها را من نه دستورش را میدهم و نه نگاه میکنم. شما جوان به جای اینکه برای دیگران تکلیف شرعی معیّن کنید، خودتان را بپایید که امثال این علی شریعتیها با دین و ایمانتان این جوری بازی نکنند. من او را از شما که چهارتا جزوهاش را خواندهاید بیشتر میشناسم. سالها بود که او را ندیده بودم، تا چند وقت پیش که آمده بود با چند تا از طرفداران پولدارش که باغی را در دروس بخرند ۹۵۰هزار تومان برای عروس فرنگیش که فرانسوی است. باغ مال یکی از اقوام ما بود، به من متوسّل شد که برایش جور کردم، بعد از سالها نشستیم به گپ زدن. میدانی چند سال دارد؟ فهمیدم که خیلی از زمان شاه فقید بدتر شده است؛ میخواهی تو را پیش او ببرم تا از نزدیک بشناسیش؟
دیدم علی شریعتی را به جای مرحوم شریعت سنگلجی گرفته است و مرحوم سنگلجی را همانقدر میشناسد که مرا و توی کثافت زندگی مادیش، شایعات دست و پا شکستهای که پیرامون من منتشر کردهاند، همه را به هم ریخته و تهمت« وهّابی» را هم- چون نمیدانسته وهّابی یعنی چه- « بهایی» کرده و بر اساس همین اشتباه، داستانها« فی التاکسی» ساخته و در عین حال هیچ دلیلی ندارد که نمازخوان و عقیدهمند به دینی هم نباشد.
این بود که دعوتش را پذیرفتم به این شرط که اوّل او دعوت مرا قبول کند و همین الآن پیاده شویم و برویم به درس اسلامشناسی« دکتر شریعتی». او قبول کرد و با هم در جلسهی عصر جمعهی او شرکت کردیم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.