تا هر شعاع، برق بلندای خنجریست،
خورشید
در سکوت سحر
مرگ روشناست
خورشید
در سکوت سحر
مرگ روشناست
شبگیر خوابناک،
کز من غبار تیرهی مه برخاست
من از صدا درآمدم
از مرگ روشنا
من، بیمناک دوست
که در قلب آفتاب گذر میکند
- که دوست
مجموعهی صداست:
کز من غبار تیرهی مه برخاست
من از صدا درآمدم
از مرگ روشنا
من، بیمناک دوست
که در قلب آفتاب گذر میکند
- که دوست
مجموعهی صداست:
و باز ناگهان
دریا و آسمان
همرنگ هم به پنجرهی صبح آمدند
و آفتاب صبح
که با هر شعاع
خطّ غریب گلوله بود،
دریا و آسمان
همرنگ هم به پنجرهی صبح آمدند
و آفتاب صبح
که با هر شعاع
خطّ غریب گلوله بود،
در هیئت آتشفشان
- خدای من ای...
... ای جدای من!
من زخم روز خوردهی تنها
من مرد دوستمردهی تنها
- خدای من ای...
... ای جدای من!
من زخم روز خوردهی تنها
من مرد دوستمردهی تنها
و سایههای صبح
در چشمهای نفرت من،
شکل دوست بود
که عفریتهی بزرگ زمینیست-
شکل دوست
در چشمهای نفرت من،
شکل دوست بود
که عفریتهی بزرگ زمینیست-
شکل دوست
گاهی که من به هیئت زخمی
نشستهام
بر سینهی همیشهی فردا،
در هیئت غریبهی آتشفشان
خدای من ای...
... ای جدای من!
تا هر شعاع، برق بلندای خنجریست.
نشستهام
بر سینهی همیشهی فردا،
در هیئت غریبهی آتشفشان
خدای من ای...
... ای جدای من!
تا هر شعاع، برق بلندای خنجریست.
محمّد حقوقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.